(ویژهنامه نوروز 1404) رازهای مگو زیر گوش ربیع!
- شناسه خبر: 55397
- تاریخ و زمان ارسال: 28 اسفند 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

در جستوجوی تسلی نبودم. فقط میخواستم وقتی کت و شلوار زغالی نو را میپوشم، کراوات سفید را میبندم و کفشهای دستدوز مشکی را واکس میزنم او همین اکناف باشد. همین جا در این جهان جبرآلود بیجبروت!
در جستوجوی تسلی نبودم. فقط دوست داشتم وقتی عطر سمنو خانه کلنگی را برمیدارد و دستمال نمدار، فروتنانه گرد و خاک قاب عکسهای کهنه را میزداید و تخممرغ رنگی اسرار سرگشاده بهار را مخابره میکند، او به ساعت سیکوی ساکت بر دیوار اتاقش زل بزند، موعد حرکت و برکت بهار را در ذهن مرور کند و کمی بیدار بماند تا من از راه برسم، نینی چشمانش را ببوسم، خبر خیانت زمستان به فصلهای مهوع را بدهم و نام نامی بهار را کف دستش بنویسم.
در جستوجوی تسلی نبودم، اما او پیش از آنکه به بهار خیرمقدم بگوید، شمعها را بیفروزد و شنل شیری شوریدگی را بر شانهاش بیندازد، غوطهور در غوغای غروب رفت تا در جهانی دیگر برای لالهها و لادنها تعریف کند که چطور شصت و هفت برگ مانده تا مختومه شدن تقویم جلالی، بیهوا و بیحواس پر کشید و حسرت تماشای بهار در کوچه تنگ آن سوی بلوار را بر دل خودش و ما گذاشت.
حالا چهار سال آزگار است که چای روی میز سرد شده و او نیست تا چند قطره لیموی تازه درون استکان کمرباریک افشره کند و به این بیندیشد درختان مادامی شکوفه میدهند که یادش و نه نامش، دشتهای سترون را حاصلخیز و آبیاری کند.
به همین برکت قسم در جستوجوی تسلی نبودم، اما به تسلی رسیدم؛ در هنگامهای که باران بیامان بارید و بعد از پلکان ابرها بالا رفت تا رازهای مگوی خویش را زیر گوش ربیع نجوا کند. آن هم در ساعات سوزناکی که از بد ماجرا تنگتنگ بلور منکسر شد تا ماهی قرمز کوچولو و تنگ بیمقدار، رها شوند در پلک به هم زدنی.