(ویژهنامه نوروز 1404) برای یک جفت کفش خالی از پا!
- شناسه خبر: 55380
- تاریخ و زمان ارسال: 28 اسفند 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

رویِ پاشنههای کفش واکس خورده، بهار خود را به رخ میکشد و جوانهها سبز شدهاند تا با زبان بیزبان به یاد اهالی خانه بیاورند که زندگی ادامه دارد.
از شما چه پنهان این کفشها، روزگاری همراه بانوی خانه بودند، همراه مادر در کوچهها و باغها، ردّ پایی از عشق و شور و شعور.
اکنون اما خالیاند و در دلِ هر لنگه شان،
خاطرات گرمِ گامهای زنی که نیست نفس میکشند.
خوب نگاه کنید. جوانههایِ سبز، چون مویههای بهاری، بر روی کفشها نشستهاند و قصه میگویند.گویی بانوی خانه، با هر جوانهای سخنی میگوید با فرزندانش و با هر برگ تازه، یاد خود را احیا میکند.
اما شما ای کفشهای خاموش! شما گواه روزهایی هستید که مادر با قدمهایش زندگی را آذین میبست و مرگ را به تعلیق و تعویق وا میداشت. اکنون بهار مومنانه در جای پایش سبز شده و بذر خاطراتش چون یادش تا ابد زندهاند. این کفشهای ارزان عزیز نماد صبوری مادری هستند که کمتر غذا میخورد تا بچههای قد و نیم قدش گرسنه سفره را ترک نکنند.
بانوی خانه به جهان سایهها پر کشیده اما هنوز در کنار اهالی خانه است و با هر برگ سبز، عشقش در دهلیز قلبها نضج میگیرد و تبلور مییابد تا دور دست. تا بهشت و بنفشه و باران. این عشق تا ابدالاباد نخواهد مرد.
حقیقت دارد تو را دوست دارم/ در این باران میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی/ من عبور کنم/ سلام کنم/ لبخند تو را در باران و بهار میخواستم/ میخواهم
تمام لغاتی را که میدانم برای تو به دریا بریزم/ دوباره متولد شوم/ دنیا را ببینم/ رنگ کاج را ندانم/ نامم را فراموش کنم/ دوباره در آینه نگاه کنم/ ندانم پیراهن دارم/ کلمات دیروز را امروز نگویم/ خانه را برای تو آماده کنم/ برای تو یک چمدان بخرم/ تو معنی سفر را از من بپرسی/ لغات تازه را از دریا صید کنم/ لغات را شستوشو دهم/ آنقدر بمیرم تا زنده شوم…