هنرمند با عنصر زندگی و مرگ آشناتر است
- شناسه خبر: 1019
- تاریخ و زمان ارسال: 19 شهریور 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
ـ اشاره
«عباس معروفی» سال 1336 در تهران متولد شد. فعالیتهای رسمی او در نویسندگی در سال 1359 با انتشار مجموعه داستان «روبهروی آفتاب» آغاز شد و با انتشار رمان «سمفونی مردگان» به شهرت رسید. سال 1369 مجله «گردون» را راهاندازی کرد که سردبیری آن را هم برعهده داشت. بعد از تعطیلی مجله گردون به ناچار به آلمان رفت و مدتی از بورس «خانه هاینریش بل» بهره گرفت و یک سال هم به عنوان مدیر در آن خانه کار کرد. در نهایت «خانه هنر و ادبیات هدایت» بزرگترین کتابفروشی ایرانی در اروپا را تاسیس کرد که چاپخانه و نشر «گردون» هم در همین مکان برقرار است. نشر گردون تا به امروز بیش از 300 عنوان کتاب از نویسنگان ایرانی را منتشر کرده است.
عباس معروفی یک سالی بود که از بیماری سرطان رنج میبرد و در نهایت در تاریخ 10 شهریور 1401 به ابدیت شتافت.
حسن لطفی، مهدی خلیلی و رضا روشنپژوه سال 1368 با معروفی به گفتوگو نشسته بودند که حاصل این مصاحبه در سه شماره 4، 5 و 6 در روزنامه ولایت سال 1369 (هفتهنامه سابق) منتشر شده است. به بهانه یادبودی از این نویسنده فقید، متن مصاحبه با وی را با اندکی تغییرات و تنظیم جدید پیشکش شما فرهیختگان میکنیم.
ـ مقدمه
«عباس معروفی» از آن نویسندههایی است که شخصیتش همچون نوشتههایش جذاب است. این را زمانی دریافتم که هنوز معروفی شهرت امروزش را نداشت و تازه رمان «سمفونی مردگان» به چاپ رسیده بود. باعث آشنایی ما با این نویسنده خونگرم دکتر رضا روشنپژوه و دکتر رویا شاپوریان بودند که هر دو دلبسته ادبیاتند و دومی خود نویسنده است. معروفی را در خانهاش واقع در میدان امام حسین دیدیم. یعنی همانجایی که بعدا به دفتر مجله ادبی گردون تبدیل شد. همان مجلهای که عباس معروفی را به دادگاه کشاند و باعث شد تا جلای وطن کند. در اتاق معروفی عکس نویسندگان متعددی بر دیوار بود که شاخصتر از همه عکس چخوف جلوهگر میشد. بعضیها در آن زمان معتقد بودند عباس معروفی ” آنتوان چخوف” ایران است. به هر صورت همراه با مهدی خلیلی و رضا روشنپژوه اواخر سال 1368 عباس معروفی را به پای ضبط کشاندیم و با او از مسائل مختلف گفتیم. متن طولانی این مصاحبه در شماره چهارم و پنجم و ششم سال ششم (1369) این روزنامه (هفته نامه سابق ولایت) به چاپ رسید.
ناگفته نماند که این گفتوگو باب مراوده اهل قلم قزوین را با عباس معروفی باز کرد و باعث شد تا در شهریور همان سال کاروانی متشکل از منصور کوشان، عباس معروفی، علی دهباشی، اصغر عبدالهی، رضا جولایی و … به قزوین بیایند و به بهانه گرامیداشت جلالآلاحمد قصه بخوانند و منصور کوشان برای اولین بار طبقهبندی نویسندگان پس از مشروطه را به سه نسل بیان کند.
¢ بخشهایی از گفتوگوی معروفی را با هم میخوانیم:
اگر نوشتن نمایشنامه یک کار شخصی است اما تئاتر دولتی است. بحث بر سر دولت خوب یا دولت بد نیست، به طور کلی هنر دولتی با روح هنرمند مغایر است.
در تمام مدت روز سرگرم هر کاری که باشم تمامی ذهنم مشغول به بافتن است. دستم، چشمم، گوشم به کاری مشغول است ولی ذهنم در حال ساختن و شکل دادن به داستان یا رمان است. معمولا دوستانم از من گله میکنند که حواسم پرت است یا به اطرافم بیتوجهم، نمیدانم. من دلم میخواهد در زمان کار معاش به تصویرهای داستانم فکر کنم ولی وقتی شروع به نوشتن میکنم که موضوع کاملا رسیده باشد، آزاردهنده و سنگین باشد؛ هیچ وقت دنبال سوژه نمیگردم و همیشه سوژه خودش را تحمیل میکند. من شبها مینویسم و آن لحظه برای من زیباترین و بزرگترین لحظه زندگی است. در این میان هنگام کار، نیروی ماورایی خاصی همیشه به کمکم آمده که احساس و عقل را به کنار میزند و این مجال را به وجود میآورد که شخصیتهای درون ذهن خود را نشان بدهند. روال داستان به اختیار آن نیرو پیش میرود و همهی لطفش در این است که لحظههای خاصی کشف میشوند. خاطرههای گمشده و مرزهای نزدیک به غیب، من نمیتوانم روزمرگی را بنویسم.
دوست ندارم جاها و مکانهایی را که در آن زیاد زندگی کردهام بنویسم. دلم میخواهد زمان و مکان مرده و یخزده دور را به هم زنجیر کنم.
من معتقدم که همه نویسندگان ایران ـ چه مستقیم و چه غیرمستقیم ـ به هدایت تکیه دادهاند. همان طور که شاعران به نیما متکیاند. اما یک چیز مهم را نباید فراموش کرد و آن پیوند سلیقههاست. هر نویسندهای مسلما پیوند عاطفی خاصی با نویسنده متقدم مورد علاقهاش دارد. هدایت، زولا، همینگوی، فالکنر، تولستوی، مارکز، کافکا و دهها نویسنده دیگر جهان همه یک باره با سلیقه یک نویسنده جور نیستند. گروهی این و گروهی آن پسندند. نویسنده باید آثار همه را بخواند اما دلیل ندارد که با همه ارتباط روحی برقرار کند. ما آثاری در ادبیات داریم که مراسمی است. ارزش و اعتبار خاص یک مراسم را دارد. وظیفه نویسنده معلوم است، اما نمیشود به مردم توصیه کرد که بروند آنها را بخوانند؛ رمانهای بهتر و محکمتری هم وجود دارد که خواننده را به دنیای امروز و حتی دیروز آشناتر کند. سبک و فرم و زمان تاحدی تعیینکننده شده به خصوص که ما در پایان قرن هستیم و باید آثارمان را جمعبندی کنیم. توجه کنید همان شتابی را که عنوان کردم باعث میشود دیگر دوربینمان را بر همهی پهنه، پهن نکنیم. چون مردم ما فرصت ده جلد رمان خواندن را ندارند. اگر کمی فروتن باشیم حتما با حذف زاویه به خواننده امکان بهتری میدهیم. بهترین و مهمترین مرحله آفرینش اثر مرحله حذف و تعدیل است و وای بر روزگار نویسندهای که خوانندهاش کتاب را بردارد و در هنگام خواندن خوابش بگیرد یا هوس پرتقال کند یا بخواهد برود بیرون که هوایی بخورد.
ـ لطفی: رمان و داستان چه تاثیری در زندگی مردم دارد؟ آیا اصلا ضرورتی هست که تاثیرگذار باشد؟
معروفی: رمان تصویری است از زندگی مردم. واقعیتها در رمان بازآفرینی میشوند و در نهایت روح بشر را تلطیف میکنند. علاوه بر آن داستان و رمان ثبت تاریخی لحظههاست. البته نمیتوان با یکی دو جمله به تاثیر ادبیات نمایشی بسنده کرد. بحث مفصلی است.
ـ خلیلی: اگر موافقید گفتوگو را با موضوع ادبیات داستانی معاصر ادامه بدهیم؛ کمی در این مورد توضیح دهید:
معروفی: به لحاظ شکل امروزی جامعه میبینیم که شعر دچار رکود شده است. اوایل انقلاب که تئاتر جان گرفته بود، رفتهرفته رنگ باخت. به این خاطر که تئاتر بار سنگینی از مفاهیم سیاسی، فلسفی، هنری و اجتماعی را بر دوش میکشد و حالا اگر دقت کنید میبینید که تئاتر بیش از حد مردمی شده، بخشی از آن به صورت کمدیهای نازل و سیاه، بازیهای تکراری در هتلها و مکانهای تفریحی ارائه میشود و بخشی دیگر، دوران تجربی از راهرسیدگان را طی میکند. در مقابل مردم هم بیحوصله شدهاند و خواستار برنامههای تفریحی و سرگرم کننده هستند. اما در این میان حق بیننده دائمی تئاتر و هنرمند عاشق تئاتر خودبهخود ضایع میشود. سینما هم درصد تولیدش بالا رفته و جاذبههایی ایجاد کرده که گروه قابل توجهی را زیر پوشش گرفته است. اینها همه یک طرف، مسئله مهم گرفتاری بیش از حد مردم است. اکثر مردم دو شیفت کار میکنند و فرصتشان کم شده اما با همه این احوالات کتابخوان زیاد شده. تیراژ بالا رفته و میتوان گفت تقریبا بهترین آثار ادبی جهان در این ده ساله منتشر شده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است. میدانید که ادبیات و هنر هر عصر بازتاب رفتارهای اجتماعی و سیاسی آن دوران است. هر آنچه که در این ده سال گذشت، بالتبع در آثار آینده منعکس خواهد شد. نویسندگان معاصر، در ایـن مدت خواندهاند و نوشتهاند وکار کردهاند. عدهای روزمرهگی را دست مایه قرار دادند و بیتوجه به شخصیتپردازی، تصویرسازی و بافت صحیح دراماتیک، موضوع تکراری واحدی مثل جنگ را مدام تکرار کردند. اما با اطلاعی که من دارم نویسندگان جدی داستان و رمان آینده در تمام این مدت کار را ورز دادهاند و بهزودی همه مردم دنیا خواهند دید که دوران طلایی داستان و رمان ایران رقم خواهد خورد. در ده سال آینده ادبیات معاصر ایران به آنسوی مرزها خواهد رفت و نه با تبلیغات و درشت نمایی و دوز و کلک، بلکه به خاطر آثار متفاوت با گذشته، آثار سرشار از زندگی، سرشار از درد بشری.
ـ لطفی: این نویسندگان کدامند؟
معروفی: در این دورهی تلاش، من کارهای محمد محمدعلی، امیرحسن چهل تن، علی موذنی، هرمز ریاحی، رضا جولایی، محمود دولتآبادی و اسماعیل فصیح را جدیتر یافتم. اما نویسندگان دیگری هم هستند که حتما کارشان مطرح خواهد شد. نه در آینده دور، بلکه در زمان جاری.
خلیلی: ما زن نویسنده هم داریم مثل سیمین دانشور، شهرنوش پارسیپور، یا همین منیر روانیپور در این مورد صحبتی نکردید؟
معروفی: بله. من کار تازهای از خانم دانشور ندیدهام و نمیتوانم نظری بدهم. «سووشون» یکی از رمانهای ارجمند زبان فارسی است. اما بحث ما کارِ تازه است. خانم پارسیپور رمان «طوبا» و معنای «شب» را منتشر کرد. خانم روانیپور شتابزده مجموعه داستانی چاپ کرده و باز حتما شتابزده رمان زیر چاپ دارد. چه بگویم؟ اما داستاننویسان جوانی هم هستند که جدیتر به نظر میآیند و خوب کار میکنند. مثل سهیلا چارهدار، رویا شاپوریان و نیلوفر شیدمهر من بـه اینها امیدوارترم.
ـ خلیلی: وقتی ادبیات دوران معاصر را بررسی میکنیم میبینیم تعداد کمی نویسنده زن داشتهایم این موضوع چه دلیلی میتواند داشته باشد؟
معروفی: وقتی دخترها شروع میکنند به داستاننویسی، جدی و پیگیر به نظر میآیند و تا با این مقوله آشنا میشوند یا ازدواج کنند یا لطمه میخورند. متاسفانه مسئله کار و مسایل شخصی هنوز در اینجا تفکیک نشده و لطمات روحی و جسمی، مدام زنان نویسنده را از میدان بدر میکند و این خیلی غمانگیز است.
¢ روشن پژوه: راجع به نویسندگان زن صحبت شد، حال بهتر است به شخصیت زن در داستانهای شما بپردازیم.
معروفی: به عقیده من، زن و مرد هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. من هیچوقت درکارهایم نخواستهام به زن بطور جداگانهای نگاه کنم.
کتابهایی که اخیرا منتشر شده مثلا زن در داستانهای فلانی، زن در فیلمهای فلانی و غیره درست نیست. چرا زن را جدا بررسی کنیم؟ چرا مرد را در آثار کسی بررسی نمیکنیم؟ البته بعضی از خانمها به این کار دامن میزنند و مدام شخصیت زن را زیر ذرهبین میبرند که چه بشود!
¢ خلیلی: مساله مهم اینجاست که وقتی ما ادبیات معاصر را مرور میکنیم میبینیم کـه اکثر نویسندگان ما در پرداخت چهره زن ناموفق بودهاند و نتوانستهاند تصویری درست از او ارائه دهند.
مثلا بلور خانم «همسایهها» و زنهای دیگر این کتاب آنهایی نیستند که ما واقعا میشناسیمشان و در رمان جای خالی سلوچ با چهره زنی آشنا میشویم که جنبه اسطورهای دارد. که اینها هر کدام به نوعی غیرمنطقی به نظر میآید نظر شما جز این است؟
معروفی: در مورد «جای خالی سلوچ» با نظر شما موافق نیستم. شما وقتی وارد محیطی مثل کویر میشوید میبینید که مرگان یک زن سوخته دل کویری است. من حاشیه، کویـر را خوب میشناسم، مرگان اسطوره نیست، همان است که هست.
خلیلی: البته ارزش و اعتباری را که دولتآبادی در آثارش برای زن قایل است، قبول دارم. منتهی اگر واقعبینانه نگاه کنیم به نظر من کمیت کار یک مقدار میلنگد.
معروفی: مرگان یک زن واقعی است شما اگر به کویر بروید از این زنها زیاد میبینید. چون طبیعت با آدمهای آنجا سرسخت است و با مردم سر سازگاری ندارد. اما آدمهای آنجا سازگارند. تفاوتشان با زنهای شهری محیط زندگیشان است، کویر محیطی مانند تهران با شهرهای بزرگ نیست.
¢ خلیلی: این مساله را قبول دارم و همچنین زن روستایی و عشایری قصههای دولتآبادی مانند هر زن روستایی، به دلیل اینکه مستقیما در تولید نقش دارد و پا به پای مردش کار میکند، مثل مرگان در «جای خالی سلوچ» و «بلقیس» هم به نوعی؛
در «کلیدر» این نوع دید دولـتآبادی را نشان میدهد که اهمیتی بسزا برای زن قائل است و من منظورم این نیست که زاویه دید و نگاه بد است، بلکه منظورم این است که اینها معمولی نیستند.
معروفی: نوع زندگیشان همین است. شما نگاه کنید به ابرار، عباس، گل محمد، نادعلی یا دیگر شخصیتهای آثار دولتآبادی تمام اینها مرد واقعی کویرند. درست است که دولتآبادی مسائل را میپروراند، درشتنمایی میکند و این پرحرفی هم در طول کار و هم در شخصیتپردازیهای او مشهود است. او عادت دارد همه چیز را بتوان برساند و مشدد کند. این دید در مردان آثار او هم هست. دولتآبادی به زن و مرد یک جور نگاه میکند و با یک چشم آنها را میبیند.
¢ خلیی: حالا شاید بتوان گفت: دولتآبادی یک استثناء است اما در آثار دیگر نویسندگان این دید و این اهمیت وجود ندارد.
معروفی: خانم دانشور در سووشون زری را قشنگ میبیند. شوهرش را قشنگ میبیند، پسرش خسرو را قشنگ میبیند. بادقت.
¢ خلیلی: من دقیقا منظورم این است که زنهایی مثل زری در قصههای ما کم پیدا میشوند.
معروفی: زری ساخته ذهن یک زن است. شما اگر میبینید نویسندهای وقتی از کنار یک زن رد میشود، حتما باید عملی انجام دهد، مشکل ادبیات ایران نیست. مشکل شخصی است. دانشور و دولتآبادی این مشکلات را ندارند. از کنار آدمها رد میشوند و برخورد انسانی با آنها میکنند.
اما بعضی از نویسندگان نو پا که در روزنامهها کارشان را مدام چاپ میکنند، از شخصیت زن ترس دارند و معمولا آن را حذف یا کمرنگ میکنند، این جوانها آنوری غش کردهانـد و عدهای از نویسندگان که نام نمیبرم اینوری غش کردهاند. برای اینکه هر دو دسته با زن نوعی مشکل داشتهاند ولی مسلما داستان این نیست که زن یا مرد را لانسه کند یا مقایسهای انجام دهد. در داستان و رمان شخصیت آفریده میشود.
¢ لطفی: آقای معروفی، بپردازیم به آثارتان. اولین چیزی که در آثار شما جلب توجه میکند تعدد مکانی حوادث است. به عنوان نمونه من وقتی “دلی بای و اهو ” را خواندم، دیدم که این نمایشنامه در ترکمن صحرا اتفاق میافتد و نمایشنامه ” ورگ ” در سنگسر” و
رمان “سمفونی مردگـان” در آذربایجان. حال سوالم این است که ارتباطی که شما در میان داستانها و نمایشنامههایتان با این مکانهای مختلف به وجود آوردهاید به چه صورتی است؟
معروفی: مضمونهای من معمولا مبتنی بر فرهنگ عامه است. من در شهر زندگی میکنم. اما دلم گیر آدمهای کوه و کمر، عشایر، روستا و حاشیههاست، مضمونهای آنها جهانی است و در شهر همه خصوصی. زندگی آنها به راز و رمز نزدیک است و جنبههای روحانی دارد. برای من این چیزها حکم خاطره را دارد. میدانید که واقعیت بیرون یک واقعیت داستانی نیست. واقعیت داستانی چیزی است مانند خاطره که از ذهن ما میگذرد. تخیل نویسنده در خاطرهها پرواز میکند.
¢ خلیلی: اگر مبنای کار براساس خاطره باشد پس عامل تجربه در این میان چه میشود؟
معروفی: ما در کار روزمره بـا افراد مختلف جامعه ارتباط داریم و در این زندگی اجتماعی بالتبع تحت تاثیر محیط آدمها و اشیاء قرار داریم. دستمایه کاری ما همینهاست. کلمات و دیالوگهای ما همانی است که مردم استفاده میکنند و نمیتوان از آنها دور شد. سعی نکردهام دیالوگهای یک شخصیت را عینا در کارم منعکس کنم. خاطرهاش را به کار میبرم. در خاطره معمولا اضافات حذف میشود و اوجها میماند. مثلا خود کودکی ممکن است کسلکننده باشد اما خاطره دوران کودکی هر چند غمانگیز، دوستداشتنی و عزیز است.
ـ خلیلی: اما در این دو کتابتان که نام بردید به آداب و رسوم و سنتهای مردم کمتر توجه شده است؛ با توجه به این که موضوع نمایشنامه «دلی بای و آهو» در ترکمن صحرا و «ورگه» در سنگسر اتفاق میافتد، من بر این عقیدهام که شما صرفا به موضوع توجه داشتهاید تا سنتها و آداب و رسوم این مردم.
معروفی: نه. زندگی است که دارد بیان میشود.
ـ خلیلی: اما این نحوه زندگی را که شما بیان میکنید در هر محیط و مکانی اتفاق میافتد.
معروفی: خوب، ما کار مونوگرافی نمیکنیم که بیاییم مثل آقای ـ اعدی در کتابهای «ایلخچی» و «اهل هوا» این چیزها را نشان بدهیم. یا مثل آقای آلاحمد در تاتنشینهای بلوک زهرا و اورازان.
من داستان مینویسم و طبیعی است که هر چیز اضافی از کادر داستان را نبینم. وقتی من دوربین را میکارم آن چیزهایی را میبینیم که دوربین میبیند و میدانم که خیلی چیزها و خیلی حرفها بیرون کادر انبوه شده و من مجاز نیستم برای مردم موعظه کنم مگر اینکه تکلیفم از اول روشن باشد که مثلا من دارم تکنگاری کار میکنم. بله. بعدها باورها و عقاید مردم سنگسر را خواهم نوشت. اما کارهای فعلیام را مبتنی بر فرهنگ عامه نوشتهام، نه فرهنگ عامه را.
ـ خلیلی: من فکر میکنم نحوه کاشتن این دوربین هم مهم است. همینطور زاویه دید و کسی که پشت دوربین قرار میگیرد. مثلا در کلیدر ما یک جهانبینی کلی را میبینیم و این نشاندهنده آن است که نویسنده به آن محیط آشنایی کامل دارد اما من وقتی این دو اثر شما را میخواندم اصلا برای من محیط و فضای سنگسر و ترکمن صحرا ملموس نبود.
معروفی: شیوهها فرق میکند. دولتآبادی دوربین را برتمامی پهنه کویر باز میکند و همه چیز را تقریبا باید ببیند. اما من با زاویه بسته کار میکنم. من شیوه بالزاک و شولوخوف را نمیپسندم، امروز عصر رمان مدرن است و ما در پایان قرن هستیم. حالا اشیاء شخصیت خاصی یافتهاند دلیلی ندارد برای یک داستان یا رمان لشکرکشی کنند.
ـ خلیلی: زاویه دیدی را که بیان کردید کاملا در اثر آخرتان یعنی رمان سمفونی مردگان به چشم میخورد. اما در آن دو اثر قبلی حال که به این کتاب اشاره کردم لازم است سوال کنم آیا این رمان یک رمان سیال ذهن است و آیا از کسانی که در این زمینه کار میکنند تاثیر گرفتهاند؟
معروفی: رمان سمفونی مردگان جریان سیال ذهن است اما من از شما میپرسم چه کسی رمان به این فرم نوشته است؟ نه، ما در ایران رمان سیال ذهن نداریم، وقتی آدم تحت تاثیر این و آن و به تقلید از دیگران رمان بنویسد، به ابتذال کشیده میشود. این درست مثل موسیقی است. چرا ما به موسیقی کوچه و بازار قبل از انقلاب میگوییم مبتذل؟ چون مخلوطی است از رنگهای عربی، هندی، ایرانی و غربی، در حالی که موسیقی هر ملتی برای خودش ارزشمند است و وقتی مخلوط شد از درجه اعتبار ساقط میشود.
ـ خلیلی: منظور من از سوال قبلی تقلید نبود، بلکه به تاثیرپذیری اشاره کردم و فکر میکنم که این دو مقوله از یکدیگر جدا هستند.
معروفی: بله درست است من معتقدم که هنرمند تاثیرپذیرتر از مردم است. هنرمند چیزهایی را میبیند که دیگران نمیبینند و آن وقت هنرمند نشانشان میدهد. فروغ میگوید: “پرنده مردنی است … یا به قول سپهری: هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت. هنرمند با عنصر زندگی و عنصر مرگ آشناتر است و نسبت به مقولهها حساستر اما در این مرحله به مسئله بزرگتری باید اشاره کرد و آن تالیف است. کسی که به عنوان نویسنده (مولف) مطرح میشود در تاریخ هنری قطعیت ایجاد میکند. ما میگوییم ادبیات انگلستان قبل از شکسپیر و بعد از شکسپیر با ادبیات آمریکای لاتین قبل و بعد از بورخس و در ایران، داستان قبل از هدایت و بعد از هدایت. حالا برای گریز از تقلید و تاثیرپذیریهای مستقیم به نظر من باید به آن اثر موثر نزدیک شد. وقتی از چیزی دور شویم رفتهرفته کابوس یا اسطوره میشود که باید به آن دست زد و آن را از مرزهای غیبی و اعجاز پایین کشید.
ـ خلیلی: این نزدیک شدن باعث حل شدن نمیشود؟
معروفی: نه مگر اینکه نویسنده مبتدی باشد، و این نزدیکی جذبهاش قویتر باشد مسئله ظرف و مظروف، یا مثلا باید فهمید که چقدر قند، چقدر آب را شیرین میکند مسلما یک حبه قند در دریای شور چیزی مضحکی است.
ـ خلیلی: با توجه به اینکه رمان «سمفونی مردگان» یک رمان جریان سیال ذهنی است شما فکر نمیکنید در این رمان اگر وارد دنیای ذهنی یوسف هم میشدید تاثیر بیشتری داشت و خواننده با یوسف نیز همانند دیگر شخصیتها پیوند پیدا میکرد؟
معروفی : یوسف در سمفونی مردگان تا ده سالگی زندگی میکند و بعد تبدیل به جانور میشود. من در هر موومان زاویه دید را عوض کردهام همه تلاشم این بوده که محدود باشد. من با دستهای بسته شنا کردهام.
ـ لطفی: در مورد جریان سیال ذهن بیشتر توضیح بدهید.
معروفی: جریان سیال ذهن یـک فـرم داستاننویسی است و خوب تعریفها و تعبیرهایی دارد. من آن را این طور تعریف میکنم، این فرم داستان با رمان مقطع، دور، گمشده و مهآلود است و به یک رویا شباهت دارد رویایی که از ذهن نمیرود.
ـ لطفی: شما به چه دلیل از زاویه بسته در کارهایتان استفاده میکنید؟
معروفی: بهنظر من الان باید خیلی سریع به نشانهها و رمزهایی که مردم با آن آشنا شدهاند اشاره کرد و گذشت.
من که نمیخواهم مردمشناسی کنم، یا در مورد شکار و طبیعت نظر بدهم. من میخواهم فقط رمان بنویسم، و این کار را اول برای دل خودم میکنم.
ـ لطفی: کار آکادمیک چه تاثیری بر کار داستاننویس میتواند داشته باشد؟
معروفی: دورههای دانشگاهی فقط میتواند در پختگی و تجربیات یک فرد تاثیر داشته باشد ولی دانشگاه نمیتواند کسی را داستاننویس کند.
ـ خلیلی: برگردیم به کتابهایتان من وقتی داستانهای کوتاه کتاب “آخرین نسل برتر” شما را میخواندم مهمترین چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که دستمایه کاری شما در اغلب این قصهها موضوعات و اتفاقات ساده زندگی است. موضوعاتی که کمتر نویسندهای به آن ها توجه میکند. این داستانها مرا به یاد آنتوان چخوف انداخت. این شباهت کاری را قبول دارید یا نه؟
معروفی: همیشه این برای من مهم بوده که بتوانم با داستان یا رمانم زندگی کنم، و بالتبع تنها حوادث یا سوژه داستانی نمیتواند جذبهای داشته باشد. لحظههاست که اعتبار دارد. لحظههای خاص استثنایی زندگی. نه استثناهای تاریخی با خون تازه، امروزی.
ـ خلیلی: در بعضی از همین داستانهای کوتاه “آخرین نسل برتر” احساس میکردم از نظر ساختمان داستان شباهتهایی بین آنها با آثار گلشیری هست، چون ساختمان قصههای گلشیر هم بافت پیچیدهای دارد که در انتهای داستان خواننده کلیت موضوع داستان را به هم پیوند میدهد.
معروفی: اگر من پیش از گلشیری بودم میپرسیدید که او تحت تاثیر من است. کارهای ما با هم تفاوت دارد، ضمنا من در آخرین نسل برتر با تمهید خاصی نمونهسازی کردهام. هر داستان به یک فرم مهم لحن بوده است و لحن من با لحن گلشیری فرق دارد.
ـ خلیلی: لازم به توضیح است کـه منظور من تقلید از کار گلشیری در آثار شما نیست، بلکه تاثیر آثار او را میگویم.
معروفی: تاثیر داستانهای گلشیری آنقدرها نبوده که بتواند اذیت کند. مثلا خود او از نظر لحن و زبان وابستگی شدیدی به آلاحمد دارد. مثل آلاحمد جمله میسازد، آگاهانه یا ناخودآگاه.
¢ لطفی: کمی از این بحث فاصله بگیریم. چه موقع میتوان یک اثر را عرضه کرد؛ چه در سطح محدود یا در سطح گسترده به صورت کتاب؟
معروفی: هیچ کس به اندازه خود آدم نمیتواند با خودش رو راست باشد. یک نویسنده وقتی به اثرش نگاه میکند باید آن را با معیارهای جهانی مقایسه کند. نمیشود به این اکتفا کرد که آدم به دو سه نویسنده، دوروبرش چشم بدوزد و با آنها در حال مسابقه باشد. داستان و رمان مثل قالی باید تاربهتار و پود به پود بافته شود. بعد از نوشته شدن باید دیگران آن را بخوانند و پیش از اینکه نویسنده شیفته کارش بشود باید منتقد کار خودش باشد و مهمتر از همه این که نویسنده باید فروتن باشد.
¢ لطفی: از تجربیات دیگری که در این زمینه کسب کردهاید صحبت کنید.
معروفی: در کتابهای روش داستاننویسی یا از این قبیل کارهای مانیفست، همیشه برای نویسندگان آینده، چهارچوبی مثل تابوت ساخته میشود که باید تلاش کنند و خود را در آن جا بدهند. من شدیدا با این روشها مخالفم. به نظر من وقتی صحبت از زاویه دید میشود، مینویسند که مثلا هشت نوع زاویه دید وجود دارد. من میگویم وقتی چیزی هشت نوع دارد مسلما نوع نهمی و یازدهمی و هجدهمی آن هم هست که باید پیدایش کنیم. چرا باید همیشه در فرمهای صادره از تهماندههای دیگران استفاده کنیم؟ این شناخت در داستانخوانی و دقت و نقد به دست میآید. من میپرسم چرا ما مدام درگیریم یا مثلا زاویهی دید روی دوم شخص، سوم شخص، راوی کل، راوی کل محدودهِ مونولوگ و … هست.
روشن پژوه: آیا نویسندگی به عنوان یک شغل و حرفه به حساب میآید؟
معروفی: در جامعهی، ما خوشنویسی که یک صنعت است، هنر محسوب میشود. خلاقیت و پیچیدگی و تفکر هم در آن وجود ندارد. اما داستاننویسی هنوز به حساب نیامده. مطلع شدم که در بنگلادش نویسندگی را به عنوان شغل و حرفه به رسمیت شناختهاند. به نظر من بنگلادش باید صد سال بعد از ما اینکار را میکرد چون آنها سمک عیار و هزار و یک شب و فردوسی و حافظ ندارند.
در کشورهای پیشرفته هم نویسندگی یک حرفه محسوب میشود و در آن کشورها یک نویسنده دیگر مشکل معاش و کار ندارد. اما من اگر یک ماه سر کار نروم خانوادهام از گرسنگی خواهند مرد. بنابراین نویسندگی در ایران یک شغل نیست بلکه یک عشق است.
¢ خلیلی: بهتر است که همینطور بماند:
معروفی: اما نیروی هدر رفته را هم حساب کنید. مگر یک آدم چقدر میتواند کار کند؟ باور کنید سالهاست که خستهام. گاهی ساعتها مینشینم و به جای اینکه به طرح داستان فکر کنم، به هیچ چیز فکر نمیکنم، بعد بیحس و داغون به ناچار از شدت خستگی میخوابم.
¢ روشنپژوه: در مورد فیلمنامه “دوران سربی“ صحبتی نکردید:
معروفی: این فیملنامه را بر اساس طرحی از خسرو معصومی نوشتم.
زمان ساخته شدن فیلم ارتباطی با کارگردان نداشتم، اما فیلم متوسطی شده بود و بد نبود.
¢ روشنپژوه: از کارهای کدام سینماگر در ایران خوشتان میآید؟
معروفی: کارهای آقای بیضائی، کیانوش عیاری، امیرنادری، عباس کیارستمی و علی حاتمی را بر دیگران ترجیح میدهم.
¢ روشنپژوه: به عنوان آخرین سوال آیا کار یا کارهایی در دست چاپ دارید؟
معروفی: مشغول نوشـتن رمان “سال بلوا” و آماده کردن مجموعه داستانی که هنوز اسمی برایش انتخاب نکردهام هستم و یک مجموعه افسانههای سنگسری هست. فیلمنامهای هم دارم تحت عنوان «دلی بای و آهو».