هزار آینه (1)
- شناسه خبر: 10356
- تاریخ و زمان ارسال: 23 اسفند 1401 ساعت 08:00
- بازدید : 64
فرشته بهرامی ـ مهدی حاجی کریمی
آسمان مکدر است. قبله گرفته است؛ معلوم، این هوا دنباله دارد! برف دومان میکند.
ـ پیره زنکه دارد آرد الک مُکند!
سرشانهی جوب سفید شده است. برف نشسته روی شاخ و بالِ درختها. بوتهها نیستند. غرق شدهاند. آب توی باغ موج میزند.
ـ بزنیم؟
یکی بلند میشود و چشم میگرداند؛ مانده پر شود؟ باغ صدر را تا گلو پر میکنند به این بهانه که سالی یکبار آب میخورند. گاهی حتی صدری خورها قایم میشوند و خودشان را یک گوشه کنار گم میکنند تا توی رودربایستی نوبهدارها نیفتند. در سالهای کمآبی نوبهدارها پیغام میدهند سرِ باغهاتان را پایین بگیرید یا سر آبهاتان را کم بگیرید تا باغهای ما هم بخورند. قدیم صبح که میشد باغبان فضلابخورهای صدری میرفتند سرکشی میکردند ببینند فقط به صدری خورها آب دادهاند یا نه؛ آب توی باغ دیگر نرفته یا چند نفر خورده است.
ـ باغ پشّام کرد! دارد باد گلوی ترش میزند! درختها تا کمر توی آباند. آب موج میزند!
اگر بیل را ترسا فرو کنید، نصف بیشترِ دسته بیل توی آب غیب میشود. آب از دنه پس میزند. باغ دارد هلاک میاندازد!
اما باغی را که نوچه پسته دارد خیلی پر نمیکنند؛ نباید به نهال خدمت کرد، ریشهاش تل میگیرد. دهنهاش را زود میبندند؛ همینطور دهنهی باغی را که قصد کردهاند سال بعد توش درخت بکارند. دوله هم زیاد آب نمیبرد؛ باغِ کمتر از یک نفر. اگر فقط بخواهند دهن صاحب باغ را ببندند آب را یک قر میدهند و میبرند؛ مرگ آب میدهند. یا اگر باغ، کلا باشد گندم آب میدهند. زود هم پر میشود؛ نیست بیل نخورده، خاکش سفت است و آب تم نمیرود. داخل باغ کلای آب خورده میتوانید قدم بزنید اما توی باغ آباد و کار شده فرو میروید.
ـ بزنیم؟
ـ زودست!
صبر میکنند تا آب توی دهنه لال بایستد یعنی نه برود و نه برگردد. قبل از اینکه آب از قسمت کم نِیار مرز سرشار کند دهنه را میبندند. بعضیها آن قدر نمیبندند که آب پس میزند توی جوب و از باغ درمیآید. اگر طمع کنند و دیر ببندند ممکن است آب سرریز کند، مرز طاقت نیاورد و دمگیر بیندازد؛ به شب بیفتد هم که دیگر بدتر!
برف هم باریده و زمین شیره دارد؛ باغ زود پر میشود. البته باغهای محلهای زوارخور ریگاند و دریاجا؛ آب فرو میرود. عبث عبث پر نمیشوند.
ـ بزنید!
اگر قرار باشد باغها بندابند آب بخورند اول باید بند توی جوب را بزنند بعد بند باغ بعدی و آب را راهی کنند. اینطوری زور آب را کم میکنند که راحتتر بتوانند دهنه باغ قبلی را ببندند.
بند توی جوب را با یک بیل میزنند و آب خلاص میشود. اگر دهنه بعدی بسته باشد، مثلا پیشبینی نکردهاند آب به این باغ هم برسد، باید بروند سر دهنه باغ بعدی. زور میآورند لاق را بکشند بیرون. درنمیآید. با بیل میزنند زیر بند و داغان میکنند؛ خاکها را میزنند کنار تا بتوانند لاق و شاخه را لق کنند. بند میشکند. بیل را راست میزنند توی آب سوارش میشوند و میپرند آن طرف دهنه. بیل را مثل خنجر فرو میکنند توی دهنه و خاک را ولو میکنند. گِل و خاک را که آب میشورد، لاق و میوانه را هم با توک بیل میکشند بیرون. آب میخوابد توی باغ و نیار میاندازد روی تنه درختان و بندِ توی جوب.
دهنه باغ را با بیل میشکافند و گود میکنند تا آب کله بزند و بدود توی باغ. حالا که دیگر زور آب کم شده راحتتر میشود دهنه باغ قبلی را بست. معمولا قبل از آبیاری روی مرز یک اوجاق میوانه حاضر آماده گذاشتهاند تا هر وقت آب لال وایستاد هیزمها و میوانهها را تایه کنند بغل دهنه. اگر دهنه هلاک باشد بیشتر مایه میگذارند.
ـ اول دو تا لاق، چپر بذار توو دنه.
ـ اون بیله بِدِن یوخده زمینه بشکافم، کُن لاقه فرو کنم توو خاک.
ـ با بیلت میوانه علفه بزن باخوابد.
ـ چهار تا چین هم بنداز سنگین شَد آب نبَردشانه. هرچی مِدانی خاک بِدِن؛ این دنه هلاکه س، ضرر نمکند!
از پشت خاک بیشتری می ریزند و آب را روانه جوب یا بند و دهنه بعدی میکنند. گاهی هست که میوانه تدارک ندیدهاند. میگردند لاق خشک سر درخت پیدا کنند و بشکنند. توی باغهای دور و بر یک چشم میچرخانند ببینند میوانه علفی هست. باید جا بدهند توی دهنه. از دوشِ دهنه خاک برمیدارند و میریزند توی دهنه.
ـ دوش دنه ره خراب نکن!
اگر دوش جانداری نباشد داغان و «عیب عُجَر» میشود. بعدها در بیله زن (و گاهی هم در راه به راز) دستی به دهنه باغ میکشند؛ خاک را تلنبار میکنند روی شانه(ها)ش و به قول خودشان دهنه جوب را افشان میکنند. این طوری هم دوش را درست میکنند و هم در وقت آب بستن دنبال خاک نمیگردند.
بعضی جاها که پدر باغ را درمیآورند! لاق پسته را میبُرند و میاندازند توی آب! یا میبینند دهنه هلاک ست و ریشه قاراقاج هم دارد؛ با این حساب خاکی درنمیآید که ببندند. از خاکِ راه برمیدارند. اما بعدا برای بقیه کار زیاد میکنند؛ شب یکهو زیر پای آدم خالی میشود. توی بیابان این کارها را بد میدانند. زمانی هم هست هوا آنقدر سرد میکند که زمین یخ میزند و بیل فرو نمیرود توی خاک. درمیمانند.
یک عده توی دهنه باغشان مُنگ کار گذاشتهاند. آب دیگر خاک دهنه را نمیشورد اما موقع بستن پدر آدم درمیآید.
ـ یادت باشد تخته ره با خودمان ببریم. لازم میشَد.
دستهای گلیشان روی دسته بیل جا انداخته است. پشت و روی بیل هم که گلِ خالی ست. بیل را میشورند و تا دسته میزنند توی آب؛ غسل میدهند و درمیآورند. دسته بیل آبیاری را بلند میگیرند تا بتوانند باهاش از روی جوب یا دهنه باغ بپرند، البته اگر جوب پهن باشد. یک عده پشتشان نمیخوابد با بیل بپرند؛ هنوز آن قدر از نفس نیفتادهاند که از بیل کمک بگیرند! بعضیها هم اربابی میکنند و از قضا بیل را فقط برای پریدن میخواهند؛ رعیت نیستند که باغ بیل بزنند یا با بیل بند بگیرند! یک دسته هم هستند که عشق میکنند جلوی شما خودی نشان بدهند تا ببینید چطور سوار بیل میشوند. آخر بلد بودن میخواهد. اگر ناشی باشید بیل پا نمیدهد و دمر با سینه پهن میشوید توی جوب. اگر آب داشته باشد تا کلّه میروید توی آب و خیس میشوید؛ از آن طرف درد بدن، از این طرف لرز و سرما! یک وقت هم هست که بلدید اما بد میآورید؛ یکهو دسته بیل توی جوب میشکند و شما را زمین میزند.
بیلِ سربه زیر را میخوابانند روی شانهشان و از روی مرز ریسه میشوند سمت آتش. عکس باغبانها و بیلشان میلرزد توی آب.
ـ پدرت آب مُخورد اینقدر ذوق نمُکنی که باغ آب مخورد! اصلا خیال کن خودت مخوری!
باغ غرق شده است. یک دانه غلبیر روی لاق بادام جامانده است؛ لابد پستهی سال قبل را با آن سرند کردهاند. عکسش افتاده توی آب. ابرها هم توی آباند. حتی لانه کلاغهای پارسال، خالی از سکنه. درخت پستهی یک ور شده هم؛ گردو ذلیلش کرده. درخت خم شده بلکه رنگ آفتاب را ببیند. اگر هوا صاف بود آفتاب هم توی آب غروب میکرد. دو آفتاب در کنج یک باغ؛ یکی در آسمان و یکی در آب. عکسشان میلرزد؛ باران گرفت.
ـ عجوزَه دارد خمیر میگیرد، ها!
با آب دویدهاند، بند را زدهاند، باران خوردهاند، دهنه را بستهاند و حالا دارند بند باغ بعدی را میپایند. تنشان عرق دارد؛ لرز کردهاند. یک نفر میخواهد برود یک خرده «سرلاق» بیاورد پشت بند بسوزانند.
ـ نَمخاد! زیر درخت پسته لاق جمع کردهم. اونه بیار. اره کوچیکه رَم بِدِن برم علف بیچینم بذاریم زیر لاقا، بگیرد.
چوبشان خیس است. لاکردار بد میگیرد. باید چند تا پوف جانانه کنند بلکه آتش زبانه بکشد.
ـ بپّر اون لاق بادام هم بیار خرد کنیم بیریزیم زیرش؛ «کوتوک» دارد خوب میگیرد!
این بار دیگر آتش حسابی گرفت. بیل را راست فرو میکنند توی خاک و مینشینند تا کمی گرم میشوند. یکیشان سیگار هوس میکند. میزند ته پاکت و یک نخ میگذارد روی لبش. از زیر آتش یک چوب میوانه برمیدارد و میگیرد جلوی دهنش؛ نشد. یک دانه جان دارترش را میکشد بیرون. آتش دود میکند و چشمشان آب میاندازد.
ـ دود میاد سمت پولدار!
گرم شدند. پا میشوند که بندها را سرکشی کنند، نکند کسی بند را بزند! نه، بعید میدانیم؛ امسال آب فراوان است. مگر اینکه آب دهنهها را ببرد؛ این هست! خوشههای پارسال تک و توک روی درختاند؛ دوپوست. دست میاندازند یکی دوتا میچینند و خشکهی رویی را میتراشند. بوی وحشی پسته درمیآید؛ بوی سقّز. باران شدت گرفته و آب دارد بلند میشود.
ـ نَبَرد بندَه؟!
یک دانهشان میرود روی بند توی دهنه و با پا لگد میکند تا قرص شود.
ـ نیارشَه دو تا خاک بنداز!
آب دارد بالا میآید. بندِ توی جوب را خندان میکنند؛ کمی از گوشهی بند را میشکافند و به آبی که جلویش تلنبار شده راه میدهند تا به بند زور نیاورد.
ـ گفتم، ها! گفتم جلد باش بریم پشت بند، تلمبار بندَه مِبَرد، گفتی راه به رازمان سنگینه س!
باغها را دریا ساختهاند. هر باغ یک آینه گرفته است رو به آسمان. درختها دوبرابر شدهاند، آسمان دوبرابر، زمستان، باغ، زمین و زمان، همه، همه!
قدیمیها میگفتند یک هفته بعد از چارچار کردها طبع زمین برمیگردد و زمین و زمان مایل به گرما میشود، مایل به تابستان. نقل میکنند یک زنکه بود و یک مردکه. اینها یک بچه داشتند که از این ده به آن ده میرفت و خبر میبرد. مدتی راه بندان شد و نیامد. یک شب هوا خیلی سرد کرد. مرد که رو به زنکه گفت: بچهمان بیرون نمانده باشد خوب است! زمستان نصف شد. مردکه رو به زنکه گفت: تا امشب نمرده باشد خوب است! منظور؛ از نصفهی بهمن به بعد سرما دیگر جان ندارد. هوا گرم میکند.
ـ پیر زنکه دارد تنور روشن مکند!
چله کوچک هم تمام میشود و حوت میآید؛ زمین نفس میکشد. تا آن موقع دیگر درخت بادامها و قیسیها پورته زدهاند و پس و پیش باز شدهاند. البته این نقل امسال است که سال جلو بود. تا نوبه آب بعدی گل هم کردهاند. سر بوته را هم از خاک درآورده اند. احتمالا زنده شده است و سر هر بندش پنبه زده ست.
اما هوا همیشه گرم نمیماند. معمولا آخرهای حوت و دم دمای عید یک بادی درمیآید و طبع هوا یک مقدار برمیگردد.
ـعجوزه دارد گردآوری مکند؛ مگه عید نیس؟!
اگر زیادی سرد کند بادامها و قیسیها را که در گُل میزند (تازه قیسی ذلیلتر ست)، پنبهی بوته را هم میسوزاند و سیاه میکند.
ـ بدمصّب تانباکو کرد بوته ره! آفتاب بحوت، برفت چی بود؟!
شنیدهایم یک سال هشتم نهم عید برف گرفته و آب یخ زده طوری که از دهنهی باغ نرفته است تو. حالا بادامها هم همه توی گُل! برف هم دومان میکرده چه جور! باغ را ول کردهاند و فرار رو به شهر. صبح آمدهاند دیدند درختها با گلهاشان همگی قندیل بستهاند. خوشمزه اینجاست که یک دانهشان هم عیب نکرده ست.
سرما درخت را بیشتر عقب میاندازد؛ هر چقدر دیرتر باز شود به نفعش هست. برفِ بیوقت ضد حال ست برای باغ و صاحب باغ.
ـ بیابان معامله با خداست.
در هر صورت چه خدای نکرده سرما بزند و چه نزند، تا آب نوبه بعدی باد حتما گلبرگها را تکانده است. شکوفههای پرپر شده آب را قُرق کردهاند، عطرشان هم هوا را؛ تا آب بعدی باغ گلریزان است.
پاورقی:
ـ1 برگرفته از گزارش تاریخ شفاهی باغستان سنتی قزوین، تیر 99، با اجرای فرشته بهرامی و نظارت مهدی حاجی کریمی
ـ2 باغهایی هم داریم که در بیابان به اسم صدر میشناسندشان. میگویند آدمهای بانفوذ و گردنکلفتی بودهاند که چپشان پر بوده و حرفشان برو داشته است. حکم کردهاند از رودخانه سهم ببرند و زودتر از بقیه آب بخورند. یا در شهر اعتبار داشتهاند و با آشنابازی صدر گرفتهاند یا دَم باغبانها و دخوها را دیدهاند و با یک دانه ماهی شب عید و دو کیلو برنج، باغِ فَضِلابخور را کردهاند صدر!
ـ3. باغهای شرپ را یکی یکی از ته میبندند تا آب داخلش بماند. پر زحمت است؛ باید توی آب بند بگیرند و زوه بند کنند.
ـ4 همین آبها هستند که تم میروند و بیست سی متر پایینتر زیرِ زمین سفرههای آب پهن میکنند. آن وقت بعدها چند کیلومتر آن طرفتر در قدیمآباد و جهانآباد و کجاآباد و ناکجاآباد چاه میزنند و تابستان روزی کمِ کم بیست سنگ آب را میمکند؛ شیره جان بیابان را!
ـ5. البته اگر سرده پاییز بیخ کرده باشند. به وقتش خواهیم گفت.