نگارگری مکتب قزوین در دوره صفویه
- شناسه خبر: 11087
- تاریخ و زمان ارسال: 26 فروردین 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
شیما احمد صفاری؛ مدرس دانشگاه و پژوهشگر باستانشناسی
هنر همیشه جزو نیازهای ضروری روح انسان بوده و هست و از زمانهای دور تاکنون بشر همیشه در حال خلق و ایجاد آثار هنری گوناگون میباشد و نقاشی نیز یکی از مهمترین و موثرترین این هنرها است که بشر اولیه با ترسیم تصاویر گوناگون بر روی دیوارهای غارهای محل سکونت خود سعی در توصیف و نشان دادن اتفاقات و وقایع زندگی و جامعه خود داشته است. با گذشت زمان و بهبود وضع اقتصادی انسان و نیز وجود حکومتهای حامی هنر، رفته رفته «هنر برای هنر» شد و هنرمند با استفاده از عناصر غیرزمینی همچون عرفان و خیال در نقاشیهای خود سعی در شناخت بیشتر انسان و نیازهای روحی وی داشته است. نقاشی ایرانی، حتی با وجود اینکه به خوبی شناخته شده نیست از خاطر نمیرود و هیچگاه با هیچ هنر دیگر خلط نمیشود. نقاشی ایرانی به طرز حیرتآوری پاسخگوی پرسشهای مهم امروزی درباره ماهیت هنر و درک شاهکارهای هنری است.
عهد صفوی از دورههای مهم هنری ایران اسلامی بهشمار میرود. از بسیاری جهات، صفویان وارثان سنتهای هنری درخشان دربار تیموریان هرات در خراسان بودند. شاهان قدرتمند و هنردوست سلسله صفوی توانستند با تکیه بر ملیت ایرانی و مذهب تشیع، که از این زمان در ایران رسمیت یافت، عصر درخشانی در زمینههای مختلف هنری به ویژه هنر نقاشی، پدید آورند. شاه اسماعیل بنیانگذار صفویه، شهر تبریز را به پایتختی برگزید و با حمایت بیدریغی که از هنر و هنرمندان داشت بهسرعت کارگاههای هنری در این شهر رونق دوباره یافتند و تبریز به مرکز پویایی هنری تبدیل شد. بعد از وی، شاه تهماسب صفوی به دلیل حمله ازبکها از سمت شرق، هجوم عثمانیها از سوی شمالغرب و سرکشیهای برادرش مجبور به انتقال پایتخت از تبریز به قزوین شد. در شهر قزوین مکتبی شکل گرفت که به مکتب نگارگری قزوین مشهور است.
مکتب قزوین از زمان انتقال پایتخت به قزوین، توسط شاه تهماسب تا دوره انتقال پایتخت توسط شاه عباس به اصفهان را شامل میشود. در دوران طولانی سلطنت شاه تهماسب هنر نگارگری به منتهی درجه کمال رسید. اما بعد از مدتی از حدود سال ۹۴۷ هجری قمری به بعد، شاه تهماسب از پشتیبانی این هنر دست کشید؛ چرا که در زمان تسلط کامل بر زمام امور و خلع ید از امرای ترکمان، ظاهراً از کثرت کار و مشاغل، فرصت آن را نیافت که به هنرها بپردازد، به خصوص که بهزاد و سلطان محمد هم، رخ در نقاب خاک کشیدند، بنابراین میل و رغبت شاه هم با مرگ این دو، تقریباً تمام شد. از اینرو به تدریج اصحاب کتابخانه را مرخص کرد و آنها برای خود کار کردند. با رویگردانی شاه تهماسب از حمایت هنرها، نقاشی به درون لایههای مختلف جامعه کشیده شد و کارگاههای خصوصی نقاشان شکل گرفت. از این زمان به بعد، تحولی در نظام اجتماعی هنر نقاشی این دوره پدید آمد.
انتقال پایتخت از تبریز به قزوین در اواسط قرن دهم توسط شاه طهماسب رشد این تحولات را تسریع کرد، چنانچه مکتب قزوین یکی از نتایج بسیار مهم این تغییرات و دگرگونیها قلمداد میشود که بهگونهای مشخص در مکاتب بعدی خود تاثیرگذار بوده است. مکتب قزوین دربرگیرنده شیوهای نه چندان متفاوت اما کاملا موثر در مکاتب بعدی بوده، که در روند شکلگیری خود درگیر اتفاقات سیاسی حاکم شد و ناتوانی شاه تهماسب در حمایت از هنرمندان دربار باعث مهاجرت هنرمندان و خصوصا نقاشان از قزوین به شهرهای مجاور یا کشورهای همسایه شد.
مکتب قزوین در تمام دوران باقی بودن شاه تهماسب بر قدرت و سپس به سلطنت رسیدن پسرش شاه اسماعیل دوم دوام آورد. به هر ترتیب با قطع حمایت دولتی از هنرمندان، تحولاتی در هنر نگارگری صورت پذیرفت که زمینه را برای ظهور مکتب اصفهان فراهم کرد. مکتب نگارگری قزوین جدا از مکتب هرات، تبریز و دیگر مکاتب دارای ویژگیهایی است که آن را از سبکهای دیگر متمایز میکند. مکتب نگارگری قزوین جدا از مکتب هرات، تبریز و دیگر مکاتب دارای ویژگیهایی است که آن را از سبکهای دیگر متمایز میکند. مثلا سرعت در ایجاد اثر باعث کاهش توجه به رنگ و قوت یافتن طراحی و عناصر خطی در نگاره شد. در این مکتب، برای نگارگران علاوه بر تصویر حیوانات، پرندگان، گلها و درختان آنچه بیش از همه جالب توجه میکرد، اندام ظریف جوانان، درویشان و کشاورزان است که در تابلوهای آنان، چهرهها غالباً بهگونهای سهرخ تصویر شده و چهرههای تمام رخ ابداً در کار نقاشان سبک قزوین دیده نمیشود و هیچ انسانی از پشت سر نیز تصویر نشده است. در آثار مکتب قزوین با توجه به آشنا شدن نقاشان ایرانی با نقاشی غربی، تأثیرات نقاشی غربی مشاهده میشود. موضوعات طبیعی و حقیقی در آثار این مکتب وجود دارد. از شدت تزئینات و ریزهکاریها کاسته شد و تصاویر طبیعت و شاهزادگان بیشتر تصویر شد. تکچهرهها به شدت رواج یافتند. سوژهها بیشتر از میان افراد عادی برگزیده شده و لباسهای فاخر در نگارگریها دیده نمیشود و جامه زنان و مردان چندان تفاوتی در نگارهها ندارد. از ویژگیهای قابل توجه مکتب قزوین تولید پیکرههای تکبرگی یا یکه صورتها به صورت نگاره و طراحی بود. در این تک چهرهها زمینهای از مناظر طبیعی و زندگی روزمره ثبت میشد. تهیه مرقعات هم از همین قلمرو برخاست. شاهزادگان و اشراف دوره صفوی علاقه زیادی به گردآوری برگهای مستقلی از خطاطی، نگارگری و طراحی داشتند. بنابراین میتوان گفت بهترین مرقعات در این روزگار در مشهد و قزوین تهیه شد. در این تک نگارهها، غالباً پیکری یا زوجی جوان به اضافه چند گیاه و ابر پیچان بر زمینهای ساده بازنمایی شدهاند. طرحها و نقاشیهایی از این دست به طور معمول با تذهیب و قطعات خوشنویسی آرایش مییافته و در مرقعها جای میگرفتهاند. یکی از نقاشان مکتب قزوین نقدیبیگ میباشد که پنج نگاره از شاهنامه شاه اسماعیل نیز منسوب به وی است. در نقاشی، او آدمها را نسبتاً درشت رسم میکند، چهرهای تقریباً کشیده، او صخره و کوه را خوب ترسیم میکند و به گلهای درشت و دور نماهای خود دلبستگی دارد. ممکن است برخی از طرحهای حیوانات او روی پارچه لباسها و روی ساختمانها از کار نقاشی سده پانزدهم میلادی که اکنون در جنگها و آلبومهای موزه استانبول مضبوط است تصویر شده باشد. از دیگر نگارگران معروف قزوین استاد محمد قزوینی، صادقبیگ افشار، علی اصغر کاشانی، مراد دیلمی، مولانا میرمصور، مولانا شیخ محمد، کاوس نقاش، عبدالحمید نقاش و رضا طالقانی ملقب به «ضیع همایون» را میتوان نام برد.
به دلیل نبود حامی هنری در این دوران آثار شاخصی بهوجود نیامد. معراج نامه، شاهنامه ناتمام شاه اسماعیل دوم و شاهنامه قوام ابن محمد شیرازی از جمله چند کتابی است که در این مکتب تصویر شد. با کمرنگ شدن اهمیت کتب خطی و سنت کارگاهی در مکتب قزوین، زمینه برای ظهور مکتب اصفهان و رواج مرقعات مساعد گشت و این رهاورد مکتب قزوین بود.
شیوه نقاشی دیواری در مکتب قزوین در نوع خود متفاوت از دیگر شیوههای اجرا شده در ادوار گذشته میباشد و نقاشان بدایع نگاری در این حوزه نقاشی دیواری، آثاری از خود خلق کردهاند. قدیمیترین آثار مطالعه شده مربوط به عمارت چهلستون و کلاه فرنگی قزوین میباشد. نقاشیهای این کاخ را با سبک فرنگی، اسلیمی، ختایی و فصالی رقم زدهاند و آکنده از تصاویر گل و مرغ و شاخ و برگ و انسان است. موضوعات این نوع نقاشی دیواری و دیوار نگاری بیشتر صحنهها و مجالس بزم و رزم و شکار و گاهی مضامین اخلاقی و مذهبی بود.
در گذشته به تبع تغییر پایتختها، مراکز هنری نیز جابهجا میشد به همین دلیل بود که با انتقال پایتخت به شهر قزوین، در اواسط سده دهم ه.ق.، تبریز به تدریج اهمیت و مرکزیت هنری خود را از دست داد و فعالیتهای هنری به مدت کوتاهی در قزوین متمرکز شد و چون با تغییری مجدد، پایتخت از قزوین به اصفهان منتقل شد، این شهر برای همه هنرها و از جمله نقاشی مرکزیت یافت.