مزایده بوفه مدرسه
- شناسه خبر: 53775
- تاریخ و زمان ارسال: 1 اسفند 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
مرتضی رویتوند ـ آقای محسنیزاده دبیر پرورشی ما بود. او متواضع، سربهزیر، مظلوم، مهربان و عاشق کالباس بود! درست است این آخری در ظاهرش پیدا نبود اما ما آن را کشف کرده بودیم.
یک بار او در اتاقش با تلفن مشغول صحبت بود اما غافل از آنکه رضایی، مبصر کنجکاو کلاس ما، پشت در فالگوش ایستاده بود؛ او پشت تلفن به مخاطبی که گویا همسرش بوده چندین بار تاکید کرده که برای شام ساندویچ کالباس بخرد و انگار همسرش مخالفت کرده بود و آقای محسنیزاده بر خلاف ظاهر مظلومش فریاد زده بود: «کالباس نباشه من شام نمیخورم!»
چند باری هم آقای محسنیزاده در ساندویچی سر کوچه مشغول خوردن ساندویچ کالباس دیده شده بود. البته اون دو یا سه پیراهن کالباسیرنگ هم داشت که به تناوب آنها را میپوشید. همه این جزییات برای ما روشن کرده بود آقای محسنیزاده عاشق کالباس است که اگر ما به او علاقه نداشتیم حتما او را آقای کالباسی صدا میکردیم.
البته موضوع علاقه آقای محسنیزاده به کالباس احتمالا ربط زیادی به قصه ما ندارد. در اواسط سال تحصیلی مسئول بوفه مدرسه، شغلی دیگر پیدا کرد و از مدرسه رفت. بوفه مدرسه ما اتاقکی کوچک بود که فقط چند نوع بیسکویت میفروخت و اجازه فروش چیزی جز بیسکویت را نداشت. ما چند باری اعتراض کرده بودیم اما مدیر مدرسه خیلی مواظب سلامتی ما بود.
باری، مسئول بوفه رفت و مدیر مدرسه فراخوانی منتشر کرد که ما در یک مزایده، بوفه مدرسه را به یک فرد متعهد و متشخص واگذار میکنیم. حتی ما هم چند تا از فامیلهایمان را معرفی کردیم. طبق روال قیمتهای پیشنهادی در پاکتهایی سربسته به دفتر مدرسه تحویل داده میشد اما یک روز پیش از بازگشایی پاکتها، سر صف، مدیر مدرسه، آقای حمیدی را به عنوان مسئول جدید بوفه معرفی کرد!
ما هم که از روند مزایده مطلع نبودیم آقای حمیدی را به عنوان مسئول بوفه پذیرفتیم. از ساعتی بعد ما در بوفه برای اولین بار با آقای حمیدی مواجه شویم. عجیب آنکه در مدیریت جدید بوفه، به غیر از چند نوع بیسکویت، ساندویچ کالباس هم فروخته میشد. جالب آنکه از فردای آن روز در دو مکان مدرسه همیشه بوی کالباس را حس میکردیم؛ در بوفه، در اتاق آقای محسنیزاده.
مدتی بعد، رضایی، همان مبصر کنجکاو کلاس ما در فاکتورهای خرید آقای حمیدی به نام کامل او پی برد: بهادر محسنیزاده حمیدی.