مرفهان بیدرد یا دغدغهمندانِ آسیبشناس؟
- شناسه خبر: 22286
- تاریخ و زمان ارسال: 24 مهر 1402 ساعت 08:00
- بازدید :

نفیسه کلهر
مجری برنامه زنده تلویزیونی در انتهای برنامه رو میکند به میهمانانش و سوال عجیبی میپرسد. مجری برنامه خطاب به دو فعال محیط زیستی که میهمان برنامه زنده تلویزیونی هستند میگوید: «شما ثروتمند هستید؟» میهمان برنامه اما برخلاف تصور با صبوری و آرامش در جواب این سوال میگوید: «میدانم برای چه این سوال را میپرسی؛ فکر میکنی ما ثروتمندیم پس دغدغه مالی نداریم و به همین خاطر به دنبال حفظ محیط زیست هستیم؟» او در ادامه توضیح میدهد که اتفاقا حفظ محیط زیست برای قشر ضعیفتر جامعه باید بیشتر اهمیت داشته باشد؛ چون وقتی منابع طبیعی از بین بروند، هزینههای رفاهی، کمکهای تحصیلی یا زیباسازی و… در مناطق کمبرخوردار هستند که صرف امور حفظ و نگهداری منابع طبیعی خواهند شد. در واقع با وجود هر بحران محیط زیستی کیفیت زندگی قشر ضعیفتر بیشتر مورد تهدید قرار میگیرد تا افراد ثروتمند.
چنین تصوری نه تنها میان کارکنان یک رسانه ملی بلکه حتی بین عموم مردم هم به چشم میخورد. اینکه عموما فعالان سازمانهای مردمنهاد یا خیریهها افرادی مرفه هستند که از ثروت زیاد، زندگیشان به پوچی رسیده و آنها برای پیدا کردن معنای زندگی اقدام به انجام امور خیریه کردهاند.
در این گزارش به وضعیت زندگی بعضی از این فعالان اجتماعی اشاره میکنیم.
*
سیما 22 ساله و دانشجوی سال آخر کارشناسی رشته حسابداری است. او حالا در موسسه خیریه کودکان کار دو روز در هفته به بچههای ابتدایی بازمانده از تحصیل حروف الفبا را یاد میدهد. آنطور که سیما تعریف میکند خودش هم یک کودک کار بوده. او برای ولایت توضیح میدهد: «من از 16 سالگی مجبور بودم در مغازه عمویم فروشندگی کنم. پولی که درمیآوردم صرف خرید لوازمالتحریر و لباس مدرسه و… برای خودم و خواهر و برادرم میشد و اگر هم چیزی میماند کمی خوراکی برای مدرسه رفتنمان بود و شاید هم کمی مواد غذایی برای خانه.» او به سختی زندگی در تنگنای مالی اشاره میکند و میگوید: «من همیشه خیلی سخت در خانه نیازهایم را مطرح میکردم. هیچ وقت رویم نمیشد که از پدر و مادرم پول تو جیبی بگیرم. پدرم یک معمار تجربی بود که از وقتی از ساختمان افتاد و کمرش آسیب دید دیگر نتوانست سر کار برود. مادرم هم خانهدار بود اما بعد از این اتفاق در خانه مردم کار کرد. خیلی سخت بود که هزینههای دانشگاهم را فراهم کنم. اما خدا را شکر تا حالا که توانستهام درسم را بخوانم وهیچ واحدی را هم نیفتادم.» او معتقد است که رنج کودکان کار را میفهمد و برای همین هم برای کمک در این موسسه داوطلب شده است: «من که از 16 سالگی کار کردم، فکر میکنم فشار کاری برای کودک رنج به همراه دارد؛ چه برسد به اینکه اینجا بچههایی هستند که قبل از اینکه مدرسه بروند مشغول کارند. در حالی که در این سن و سال بچهها باید تمام دغدغهشان بازی کردن و تجربه کردن زندگی باشد. دوست دارم کمک کنم تا حداقل بخشی از کودکی از دست رفتهشان جبران شود؛ چون میدانم زندگی در این شرایط چقدر سخت است.» سیما هنوز هم تمام حقوق و درآمدش را صرف هزینههای دانشگاهش میکند و امیدوار است هم خواهر و برادر کوچکترش هم کودکان این موسسه حمایتی درس بخوانند تا بتوانند سرنوشت نسل بعدشان را تغییر دهند.
*
آرزو را در یک جلسه هماهنگی برای تعیین رشته دختران دبیرستانی میبینم. دخترانی که قرار است یکی از مدارس آنها را در رشته خیاطی ثبت نام کند. اما مدرسه چند روز قبل از شروع سال تحصیلی گفته که ظرفیت این رشته پر شده و نهایتا بتواند در رشتههای معماری و عکاسی اسمشان را بنویسد.
از طرفی هزینههای این دو رشته خیلی بالاست و از طرف دیگر ضمانتی هم برای پیدا کردن کار برای این بچهها در آینده نیست. اما یکی از دختران اصرار دارد که در رشته عکاسی ثبت نام کند. این جلسه به همین منظور تشکیل شده تا مسئولان موسسه بسنجند که آیا میتوانند هزینههای رشته معماری و عکاسی را برای تحصیل این بچهها تامین کنند. آرزو در این جمع توضیح میدهد: «راستش عکاسی رشته بسیار گران و پرهزینهای است. دختر خود من اول در این رشته ثبت نام کرد ولی وقتی قیمت دوربینها را دیدیم، متوجه شدیم که تهیه ابزار این رشته از توان ما خارج است و او هم رشتهاش را تغییر داد.» او ادامه میدهد: «جدا از آن همه شاگردان این رشته نیاز دارند تا یک رایانه خوب در خانه داشته باشند تا با آن کار ادیت و فتوشاپ و… را هم تمرین کنند و تکالیف مدرسه را انجام دهند. حالا لوازم دیگری مثل لنز و سه پایه و… بماند که ما هم نتوانستیم تهیه کنیم.»
*
سعید سالهاست که بستههای مواد غذایی را برای عدهای از حاشیهنشینان شهر تهیه میکند. او ماجرای خرید کتانی برای آنان را اینطور تعریف میکند: «روزی یک نفر زنگ زد به من و از وضعیت این افراد پرسید. از تعداد بچههایی که در روستا کار میکنند و درس میخوانند؛ از وضعیت لباس و ظاهرشان سوال کرد. من هم از آنجایی که میدانستم احتمالا قصد کمک دارند همه را برایش توضیح دادم. آن زمان آن روستا 35 دانشآموز داشت؛ بعد از بالا و پایین کردن زیاد به این نتیجه رسیدیم بهترین کار این است که برای این بچهها کفش یا کتانی بخریم. آن آقای خیّر هم که کارخانهدار بود قبول کرد.» سعید ادامه میدهد: «حدود یک ماه بود که من درگیر این بودم تا برای این بچهها کفش بخرم. میبردم، اگر به پایش کوچکتر بود یا بزرگتر برمیگرداندم و عوض میکردم و دوباره میبردم. بعضی از پسرها هم که کتانی میخدار میخواستند و دخترها رنگهای خاص سفارش میدادند و من هر بار که به آن روستا میرفتم و برمیگشتم، در حال مبادله کفش بودم و همه آن رفت و آمدها در حالی بود که خودم کفشم پاره بود.» سعید تاکید میکند که نه اینکه وضع مالی من بدتر از آنها باشد اما در برههای از زمان بودم که نمیتوانستم برای خرید کفش هزینه کنم و مجبور بودم کفشهای پاره قدیمیام را بپوشم. او همینطور اشاره میکند به این موضوع که دوستان بسیاری دارد که در این راه همراهش هستند ولی هیچکدام ثروت آنچنانی ندارند: «مثلا دوستی دارم که کارمند یک شرکت خصوصی است. با ماهی حدود 7 میلیون تومان حقوق؛ ولی همین آدم هر ماه بیشتر از 1 میلیون تومان برای تهیه مواد غذاییِ این خانوادهها کمک میکند. یا دوست دیگری دارم که درآمدی ندارد. بیکار شده اما برای کارهای خیریه هر کمک غیرمالی حاضر است بکند و سختی این کار را به جان میخرد.»
*
سعید تاکید میکند که حتی خیّرینی که کمک مالی میکنند از روی ثروت زیاد نیست که دوست داشته باشند داراییشان را ببخشند، بلکه تحمل ندارند رنج را در همنوعشان ببینند و برای کم کردن اختلاف شدید طبقاتی در جامعه دوست دارند که کاری بکنند اما چون توان انجام کارهای اساسی و ریشهای مثل تاسیس کارخانه و یا ایجاد اشتغال از هر نوع دیگر را ندارند، دست به کمکهایی از این نوع میزنند.
این فعال مدنی معتقد است کسانی را میشناسند که وقتی یک کودک زبالهگرد ببینند آن شب دیگر نمیتوانند غذا بخورند و بعضیشان با هر وضعیت مالی مصمم میشوند که هر طور شده یک کاری هرچند کوچک و هرچند موقتی برای این افراد انجام دهند. همینطور در مقابل عده دیگری هم هستند که چون نسبت به اقشار ضعیفتر جامعه وضع رفاهی بهتری دارند، با نگاه از بالا با این قضیه برخورد میکنند و حاضر نیستند هیچ قدمی برای کم کردن این اختلاف طبقاتی بردارند.
به عقیده او با این اوضاف بهتر است قضاوت نکنیم و ارزش کار خیر دیگران را زیر سوال نبریم.