مترجم قزوینی برنده جایزه «فردریش گوندولف» شد
- شناسه خبر: 14378
- تاریخ و زمان ارسال: 22 خرداد 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
محمدرضا مقدم
اشاره
«مهشید میرمعزی» یکی از نام آورترین و موفقترین مترجمان زبانی آلمانی به زبان فارسی است. با اینکه حساسیت خاصی در انتخاب کتاب برای ترجمه دارد ولی تعداد ترجمههایش به بیش از چند ده کتاب میرسد. کتابهای «بافته موی مادر بزرگ» نوشته آلینا برونسکی، «بچههای خرابهها» اثر مشتیلد بورمان و «سفر دریایی» تالیف آنا زگرس، از جمله رمانهایی است که به تازگی توسط مهشید میرمعزی به فارسی ترجمه شده است.
خوشبختانه مهشید میرمعزی چند روز پیش به عنوان نخستین ایرانی برنده جایزه معتبر *«فردریش گوندولف» شد. این جایزه هر سال در فصل بهار از سوی آکادمی زبان و ادبیات آلمانی به فردی اعطا میشود که در راستای گسترش زبان، ادبیات و فرهنگ آلمانی تلاش و فعالیت حائز اهمیت داشته باشد. با این مقدمه کوتاه به شرح مختصری از زندگی و فعالیتهای این بانوی موفق میپردازیم. البته خالی از لطف نیست که ابتدا مروری داشته باشیم بر قسمتی از متن سخنرانی این بانوی مترجم که در مراسم اهدای جایزه «فردریش گوندولف» قرائت و در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد: «هدف اصلی من از ترجمه، داشتن سهمی در گسترش ادبیات و فرهنگ کشوری دیگر و آشنایی مردمم با آنها است. کسی که مطالعه میکند ناخودآگاه گوش کردن به حرف دیگری را میآموزد؛ چیزی که در این زمانه امری بدیهی نیست. بسیاری از مشکلات اجتماعی ما ناشی از گوش نکردن و شنیده نشدن است. فکر میکنم کسی که به ادبیات عشق میورزد خشونت پیشه نمیکند، جنگ افروزی را راه حل نمیداند و برای افکار و عقاید دیگران احترام قائل است. اگر توانسته باشم گامی در این راه بردارم، احساس میکنم وظیفه خود را در مقام مترجم انجام دادهام؛ وظیفهای که آن را هنوز تمام شده نمیدانم و هر زمان بیش از گذشته در انجام آن کوشا خواهم بود.»
*فریدریش لئوپولد گوند لفینگر(1880-1931) معروف به فریدریش گوندولف، نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و یکی شناخته شده ترین آکادمینهای جمهوری وایمار بود.
تولد در نخستین خیابان ایران
در اول شهریور ماه سال 1341 در خیابان سپه و کوچهای که در حال حاضر میرمعزی نام دارد به دنیا آمدم. دوران ابتدایی را در دبستان شهیدی واقع در خیابان سبزهمیدان گذراندم. ورود من به دانشگاه همزمان شد با وقوع انقلاب فرهنگی و به همین دلیل نتوانستم در کنکور شرکت کنم. سال 64 به آلمان رفتم و در رشته معماری فضای سبز تحصیل کردم.
در آلمان دوستی داشتم که فروشنده مجله و روزنامه بود. من روزنامهها و مجلههای آلمانی را از او میگرفتم و میخواندم. آن خانم به من خیلی لطف داشت. کتاب «لاو استوری» اولین کتابی بود که از دختر همان خانم گرفتم و مطالعه کردم. کتاب سادهای بود، ولی در آن مقطع برای من دشوار بود و همین دلیل باعث شد تا با انگیزه بیشتری به ادامه مطالعه بپردازم.
علاقه، مهمترین انگیزه برای انجام هر کاری است. آنزمان زیاد مطالعه میکردم و در کنار آن تحلیلهای ادبی و سیاسی را هم میخواندم و بعد از فراگیری زبان آلمانی، بیشتر از منابع آلمانی برای مطالعه استفاده میکردم. از این نکته هم نباید گذشت که من مدت زیادی در آلمان زندگی کردم و مردم را از نزدیک میدیدم و با اصطلاحات اقشار مختلف مردم آشنایی پیدا کردم.
سختگیری در انتخاب کتاب برای ترجمه
بعد از مرگ کونتر گراس، در مصاحبهای گفتم که دوران غولهای ادبی سر آمده است و البته همچنان هم همین اعتقاد را دارم، ولی آلمان هنوز هم نویسندگان بسیار خوبی دارد که کتابهایشان جایزههای معتبری دریافت کرده است و به چندین زبان هم ترجمه شدهاند. من به سایت آمازون مراجعه و 20 یا 30 صفحه از رمانهای مختلف را دریافت میکنم. شاید برای انتخاب یک کتاب 30 یا 40 صفحهی؛ یک کتاب را به همین ترتیب مطالعه کنم تا در نهایت یک رمان نظرم را جلب کند. بعد از آن میروم سراغ نقدهایی که درباره این رمان نوشته شده است و بررسی میکنم که در سایت آمازون چه رتبهای در فروش دارد.
کتاب عروسکها و حیوانات، اولین کتابی بود که من به فارسی ترجمه کردم. موضوع این کتاب درباره آموزش عروسکهای بافتنی برای کودکان بود و جزو کتابهای آموزشی به حساب میآمد.
علاقه به کتابهای بکر
اساسا سراغ کتابهایی که قبلا ترجمه شده باشند، نمیروم و تصمیم دارم این رویه را ادامه دهم. برای من فرقی نمیکند مترجم قبلی کارش را خوب انجام داده است یا نه. تقریبا تمام کتابهایی که ترجمه کردهام از نویسندگانی بوده که کسی در ایران با نام آنها آشنایی نداشته است. هدف من از ترجمه، معرفی ادبیات نویسندگان آلمانیزبان به مردم کشورم است.
من نمیتوانم خودم را قضاوت کنم. همواره سعی کردهام مخاطب را ناامید نکنم؛ چه آن زمانی که ترجمه را تازه شروع کرده بودم و کسی من را نمیشناخت و چه الان که امکان دارد مخاطب به خاطر نام من، کتابی را بخرد. اگر بگویم موفق شدهام، یعنی دیگر نمیخواهم در کارم پیشرفت کنم و به سعی و تلاش خودم ادامه دهم. درصورتیکه من اعتقاد دارم پیشرفت در کار باید به صورت مستمر باشد.
مخالفت با ترجمههای سفارشی
نشر افق به من پیشنهاد کرد کتاب قطار «شبانه لیسبون» را بخوانم و اگر خوشم آمد آن را به فارسی ترجمه کنم و بار دیگر به پیشنهاد یکی از همکارانم مشغول ترجمه یک رمان جنایی شدم. در این دو مورد به توصیه افرادی که صاحبنظر هستند اقدام به ترجمه کتاب کردم. البته خودم هم کتاب را دوست داشتم، ولی هیچوقت کتابی را به صورت سفارشی ترجمه نمیکنم. پیشنهادهایی هم داشتم ولی این کار را انجام نمیدهم. البته انتقادی هم به مترجمینی که به صورت سفارشی کار میکنند، ندارم. فقط خودم هر کتابی که نظرم را جلب کند و برایم جذاب باشد ترجمه میکنم. مثلا برای ترجمه کتاب «نازنین من» که موضوع آن نامههای هایدگر به همسرش است یک سال وقت گذاشتم.
علاقهمند به موضوعات جنگ جهانی دوم؛ مترجم ضد چنگ
من به شدت ضد جنگ هستم. به خصوص به تاریخ جنگ جهانی دوم علاقه زیادی دارم و در این مورد مطالعات زیادی انجام دادهام. مستندات زیادی هم دیدهام. چند سال پیش به اردوگاه آشویتس (بزرگترین اردوگاهی که آلمانهای نازی در لهستان ساخته بودند و برای اولین بار در تاریخ، انسانها را توسط گاز یا کورههای آدمسوزی میسوزاندند) رفتم و بعد از موزه شیندلر (سرمایهدار آلمانی که تمام ثروتش را در جنگ جهانی دوم صرف نظامیان نازی کرد تا از کشتار 1200 نفر از کارگران یهودی کارخانه وی صرفنظر کنند) بازدید کردم. همچنین از دادگاه نورنبرگ (این دادگاه در 20 نوامبر 1945 پس از پایان جنگ جهانی دوم جهت محاکمه 22 تن از رهبران آلمان نازی که باعث قتلعام بیش از 50 میلیون نفر بودند توسط متفقین تشکیل شد) دیدن کردم. همانطور که گفتم، به این دوره تاریخی علاقه خاصی دارم. البته خود آلمانیها هم هنوز در این مورد مطالب زیادی مینویسند. به نظرم اگر کسی این قسمت از تاریخ را عمیق بخواند چارهای ندارد جز اینکه ضد جنگ شود. نوشتن، خواندن و ترجمه کردن در مورد جنگ هیچ وقت کهنه نمیشود. البته آنهایی که از چهره واقعی و سیاه جنگ اطلاع دارند هیچکارهاند؛ یعنی فقط باید نظارهگر ماجرا باشند، ولی افکار عمومی خیلی مهم است.
ترجمه کتابهایی که نگاه فلسفی دارند
کتاب نامههای هایدگر به همسرش یا «وقتی نیچه گریه کرد» و همچنین «قطار شبانه لیسبون» به نوعی نگاه فلسفی دارند، ولی هیچوقت صرفا وارد موضوع فلسفه نشدم که برای مثال بخواهم کتابی از کانت را ترجمه کنم. بعضی از ترجمههایم داستانهایی ادبی با درونمایه فلسفی است.
ترجمه کتاب «قطار شبانه لیسبون» جایزه پروین اعتصامی را دریافت کرد و همچنین پاسکال مرسیه که مدرس فلسفه در دانشگاه برلین است، در نامهای برای من نوشت که قدر تکتک لحظههایی را که با کلمات دشوار کتاب او سپری کردهام، میداند. این کتاب 52 بار در آلمان تجدید چاپ شده و من دوست داشتم هموطنانم از خواندن آن لذت ببرند.
نگاه ویژه به ویراستاری
من به جز ترجمه کتاب کار دیگری انجام نمیدهم و قبل از اینکه ترجمه یک کتاب را به پایان نرسانم، سراغ کار دیگری نمیروم. بعد از پایان کار ابتدا خودم متن را ویرایش میکنم و با متن اصلی تطبیق میدهم و درنهایت ویراستار، ویرایش نهایی را انجام میدهد و در خاتمه سراغ ناشر میروم. هیچوقت هم کیفیت را فدای زمان نمیکنم؛ زیرا اعتقاد دارم مخاطبی که پول میدهد و کتاب میخرد استحقاقش این نیست که با ترجمه ضعیف روبرو شود و به همین دلیل نهایت دقت را در ترجمه به کار میبرم.
اگر ترجمه یک جمله نُه کلمهای، هفده کلمه شود، ترجمه ضعیف است و اگر چهار کلمه شود، یقینا یک قسمت جمله از قلم انداخته شده. مترجم باید مفهوم جمله را به خوبی درک کند. برای مثال «دَر را بست» و «در را به هم کوبید» دو جمله متفاوت است که باید معنی آن توسط مترجم درک و البته به درستی انتقال داده شود. مترجم نقش واسطه را دارد و باید متن را ترجمه کند و به نفر بعدی که همان مخاطب باشد تحویل بدهد.
همیشه نگاه ویژهای به ویراستاری داشتهام. به خصوص این اواخر خیلی سختگیرتر شدهام. فکر میکنم باید بهای بیشتری به ویراستاری کتابها بدهیم. کتاب هر چه قدر هم خوب ترجمه شده باشد، یک ویرایش خوب آن را روانتر میکند و این موضوع را در ترجمههای اخیرم بیشتر متوجه شدم. قطعا حضور یک ویراستار حرفهای در یک ترجمه خوب و روان بیتاثیر نیست.
پرفسور آلمانی؛ شما ایرانیها زبان عطرآگینی دارید
در کتاب «آخرین چیزها» نوشته خانم ایریس رادیش به جملهای برخورد کردم که نوشته شده بود: «مثل خوکچههندی در چرخ میدود». اتفاقا همان روز من در خانه خانم رادیش بودم و هر دو مشغول کار بودیم. از رادیش پرسیدم آیا منظورت از این جمله، کنایه از درجا زدن است؟ رادیش گفت دقیقا همین منظور را داشتم. بعد معادل فارسی آن جمله را جایگزین کردم. البته با اجازه مؤلف. کارگاه ترجمهای در آلمان برگزار شد که مترجمین فارسی به آلمانی هم حضور داشتند. یکی از آنها که مترجم گلستان سعدی و اشعار فروغ فرخزاد بود به من گفت شما ایرانیها در ترجمه خیلی دستتان باز است. خوش به حالتان شما در مقابل هر کلمه آلمانی، پنج معادل فارسی دارید. یکی از دوستان آلمانی که پرفسور هم هست، میگفت شما ایرانیها زبان عطرآگینی دارید.
علی دهباشی تمام عمر خودش را وقف فرهنگ کرده است
در کتاب «حیاط خلوت نویسندگان» داستانهایی از نویسندگان نوشته شده که هیچکس از آنها خبر ندارد. راینر اشمیتس 25 سال وقت گذاشت تا بتواند برای این کتاب فیش جمعآوری کند. در این کتاب ماجراهای جالبی درباره نویسندگان نوشته شده که خواندن آنها میتواند برای علاقهمندان جالب باشد. ما چهرههای بزرگ ادبی را میشناسیم، ولی از عادتهای خاص و اتفاقاتی که در زندگیشان جریان داشته بیاطلاعیم. به نظرم اگر قرار باشد روزی چنین کتابی برای نویسندگان ایرانی نوشته شود، تنها علی دهباشی میتواند این کار را انجام دهد. علی دهباشی تمام عمر خود را وقف ادبیات کرده و به همین دلیل من ترجمه این کتاب را به او تقدیم کردم.
در زمان ترجمه تحت تاثیر قهرمانهای داستان هستم
در زمان ترجمه خیلی تحت تاثیر قهرمان داستان هستم. حالت آنها را در خودم احساس میکنم. اگر آنها مریض شوند، من هم مریض میشوم. همه میدانند که کامو در اثر تصادف از دنیا رفت. با این احوال هنگام ترجمه «کامو، آرمان سادگی» وقتی به بخش تصادف او رسیدم، آرزو کردم که کامو با درخت برخورد نکند. وقتی کامو تصادف کرد گریه کردم. یا در کتاب «وقتی نیچه گریه کرد» وقتی نیچه سردرد داشت من واقعا سردرد میگرفتم و تمام آن حالتها را داشتم. وقتی نیچه گریه کرد من هم شروع کردم به گریه. ویراستار کتاب هم چنین احساسی داشت. خیلی از کسانی که کتاب را خوانده بودند هم در پایان احساساتی شدند. وقتی کتاب «همه راهها باز است» نوشته آنهماری شوارتسنباخ را ترجمه میکردم، واقعاً حالت آدم افسرده و مرفینی را گرفته بودم. بعد از پایان ترجمه چندین بار فکر کردم آیا من این کتاب را ترجمه کردهام! باید وضعیت روحی و حس شخصیت داستان را داشته باشم تا فضای روحی آنها را درک کنم و بتوانم مطالب را روی کاغذ بیاورم.
سه شرط لازم برای ترجمه کتاب
من برای ترجمه یک کتاب چند شرط دارم البته برای خودم. 1ـ قبلا ترجمه نشده باشد؛ چون ترجمه تکراری باعث میشود که اعتماد مخاطب از بین برود و یا دچار سردرگمی میشود. بیاعتمادی مردم باعث میشود که دیگر به سراغ کتاب نروند و ما هم بگوییم که مردم ایران کتابخوان نیستند. در صورتیکه اصلا اینطور نیست. ترجمههای اخیر من همه تجدید چاپ شدهاند. 2ـ داستان برای مخاطب ایرانی جالب باشد؛ من خیلی از داستانها را خواندهام و کنار گذاشتهام شاید از بیست مورد کتابی که میخوانم تنها یک مورد را ترجمه کنم. بعضی از کتابها داستان خوبی دارند، ولی زیادی اروپایی هستند یا اطمینان دارم که قسمتی از داستان حذف میشود. 3ـ اگر داستان کتاب ضدجنگ باشد برایم جذابتر است؛ در جنگ پسر عمویم را از دست دادم که همانند برادر برایم عزیز بود.
چهره حقیقی ایرانیها دیده نمیشود
بزرگترین رویداد سالانه جهان در زمینه کتاب، نمایشگاه کتاب فرانکفورت است که هر سال برگزار میشود. آلمانیها سرمایه زیادی برای فرهنگ و بهویژه تربیت نویسنده هزینه میکنند. کسی که در نویسندگی استعداد دارد باید کلاس نویسندگی برود و استعداد بهتنهایی کافی نیست. برای دولت آلمان خیلی مهم است که کسی قصد معرفی ادبیات آنها را داشته باشد.
من بیشتر با نویسندگان و قشر فرهنگی آلمان ارتباط دارم و آنها هم دید خیلی خوبی نسبت به ایران دارند. بهاتفاق چند تن از دوستان آلمانی به شیراز و مقبره حافظ رفته بودیم. وقتی دیدند بعضی از مردم به احترام حافظ برای خروج از مقبره پشت خود را به آن نمیکنند، بسیار تعجب کردند و گفتند باید فرهنگی چند هزار ساله داشت تا مانند یک قدیس به یک شاعر احترام گذاشت. خانم رادیش در جلسه گفتوگو با مخاطبان که در ایران برگزار شد، از پرسشهایی که مردم از او میپرسیدند مبهوت مانده بود و میگفت: ایرانیها چه قدر خوب ادبیات غرب را میشناسند! ما مردمان صلحطلب و نجیبی داریم، ولی متاسفانه چهره حقیقی ایرانیها دیده نمیشود.