کربلایی زیستن در الموت بزرگ
- شناسه خبر: 41970
- تاریخ و زمان ارسال: 10 شهریور 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
قسمت سوم و پایانی
تهیه و تنظیم: شهریار پرهیزکاری، کارشناس امور فرهنگی و رسانهای
گزارشگر، نویسنده و خبرنگار آزاد: حمزه مراقی
کربلایی تا قبل از احداث جاده الموت و اتصال روستاها به شبکه جادهای کشور زمینهای منطقه به وسیله گاوآهن و گاو شخم زده میشدند، در روستای شما از چه زمانی تراکتور جایگزین گاوآهن شد؟
تا قبل از سال 1352 کشاورزی و کشت و برداشت در روستای تلو با استفاده از وسایل سنتی و دستی انجام میشد، اما وقتی جاده کشیده شد و به خصوص وقتی سیاهدشت (رجائیدشت کنونی) به معلمکلایه وصل شد و حمل و نقل با ماشین ممکن شد تراکتور هم به منطقه الموت وارد شد. موقعی که جاده احداث گردید من به فکر خرید تراکتور افتادم اما مشکل اصلی تامین پول بود. سال 52 با خبر شدم که بانک کشاورزی معلمکلایه برای خرید تراکتور وام میدهد با سود کم، به بانک مراجعه کردم گفتند برو قزوین و به نمایندگی فروش مراجعه کن و پیش فاکتور بگیر و چهار نفر ضامن هم به بانک معرفی کن. بعد بانک پول را به حساب فروشنده واریز میکند. خلاصه همه کارها را انجام دادم و بعد به نمایندگی مراجعه کردم یکی از هم ولایتیها را هم که قبلا رانندگی یاد گرفته بود و گواهینامه هم داشت با خودم بردم، نماینده فروش گفت که بانک هزار و هشتصد تومان اضافه به حساب ریخته و آن مبلغ را به صورت نقدی به من برگرداندند. بانک پنجاه هزار تومان واریز کرده بود و میبایستی در طول چهار سال یعنی سالی دوازده هزار و پانصد و تومان به بانک برگردانده شود. تراکتور را تحویل گرفتیم و با همان تراکتور به آبادی برگشتیم در واقع این اولین تراکتور بود که وارد تلو شد. من خیلی زود رانندگی و حتی تعمیرات جزئی تراکتور را یاد گرفتم و شروع کردم به شخم زدن زمینها و کشت گندم و جو با تراکتور کمکم همسایهها به من مراجعه کردند و خواستند که زمینهای آنها را هم شخم بزنم و بالاخره طوری شد که تمام زمینهای آبادی را با همان تراکتور شخم میزدم آن موقع من جوان بودم و پر از انرژی حتی یادم هست از روستاهای همجوار پیغام میدادند که زمین آنها را هم شخم بزنم، خدا را شاهد میگیرم که میرفتم شخم میزدم و یا کشت را انجام میدادم و بعدها سر فرصت با هم حساب و کتاب میکردیم، تراکتور بار سنگینی را از دوش کشاورزان برداشت و زندگی را خیلی راحتتر کرد. در واقع بعد از اصلاحات ارضی، ورود تراکتور به منطقه بزرگترین درخواست مردم بود، واقعا یک آرزو بود که به خواست خدا برآورده شد. تلو آب زراعی نداشت، اما زمینهای زیرکشت دیم خیلی زیادی دارد خصوصا مزرعه شاهکوه، به خاطر همین وقتی تراکتور آمد کشت تمام زمینها مقدور شد و چون آن زمان هنوز مهاجرت این طور عمومی نشده بود، مردم روستا به زمین وابسته بودند و از همان کشت دیم محصول خیلی زیادی به دست میآمد که در توسعه زندگی مردم موثر بود.
کربلایی اسماعیل، روستای تلو یا علیآباد جزو روستاهایی است که همه ساکنان آن مراغی بوده و هستند شما وقتی نوجوان بودید از پدر بزرگ و مادربزرگ خودتان و سایر افراد مسن آن زمان راجع به دین، مذهب و سنت مراغیها چه چیزهایی شنیدهاید؟
من تمام خاطرات بچگی و نوجوانی خودم را خوب به خاطر دارم. آن موقع هنوز مهاجرت شروع نشده بود و تلویزیون و موبایل و اینترنت هم در روستا نبود و مردم نمیشناختند یعنی وجود نداشت اکثر خانوادهها پر جمعیت بودند معمولا پدربزرگها و مادربزرگها با بچهها و نوههایشان یک جا زندگی و بیشتر هم توی یک یا دو تا اتاق کوچک و همیشه با هم صحبت میکردند. در واقع کوچکترها همه چیز را از بزرگترها یاد میگرفتند. من از وقتی که یاد دارم مادر بزرگ و پدربزرگم هر روز به من در مورد نماز و روزه و حلال و حرام صحبت میکردند، خدا را شاهد میگیرم آنقدر به من گفته بودند که مال حرام مثل آتش هست و اگر کسی حتی یک سیب یا یک خوشه انگور بدون اجازه از صاحب درخت بخورد آن میوه در روز قیامت تبدیل به آتش میشود و آدم را میسوزاند، واقعا خوراکی حرام تبدیل به آتش میشود. در مورد نماز هم خیلی تاکید میکردند و آدم بینماز را خیلی بد میدانستند، همیشه میگفتند آدم بینماز روزی ندارد. خداوند به کسی که نماز نخواند روزی نمیدهد. در مورد دین و مذهب میگفتند ما مراغیها از همان دوران کودکی رسم و مرام یک مسلمان و شیعه واقعی را قبول و عمل میکردیم و اجداد مراغیها با اجازه امام هشتم امام رضای غریب به این منطقه مهاجرت کردن و همین جا ساکن شدهاند. پیران آن موقع وقتی صحبت دین و مذهب میشد به جوانترها میگفتند ما مراغیها از نظر دینی مثل بقیه مردم منطقه از قرنها پیش مسلمان و شیعه بودهایم اما ما سنتهای قدیمی خودمان را داریم همانطور که زبان مخصوص خودمان را داریم. مراغیها آن موقع روی سنتهای خودشان هم خیلی اصرار داشتند ازدواج غیرفامیلی را اجازه نمیدادند، طلاق را آنقدر بد میدانستند که هیچکس جرات نمیکرد راجع به آن فکر کند. ازدواج مجدد یعنی دو زن داشتن را به هیچوجه نمیپذیرفتند، موقع عادت ماهیانه حتما محل خواب زن و شوهر باید جدا میشد و زنها برای این مدت رختخواب جداگانه داشتند. گوشت گاو یا گوسفندی که خودشان ذبح نکرده بودند و یا جلو چشمشان ذبح نشده بود نمیخوردند، لباس سنتی خودشان را داشتند، گوشت گاو و گوسفند باردار و یا بیمار را نمیخوردند، عموما غذای دستپخت خودشان را میخوردند، مایه پنیر را اگر خودشان تهیه نکرده بودند لب به آن پنیر نمیزدند. وقتی میخواستند غذای نذری برای دوازده امام و یا هر نیت دیگری پخت کنند وسواسشان بیشتر میشد میگفتند چون این غذا برای امامان معصوم نذر شده باید مراقب همه چیز باشیم تا تمیز و پاک باشد. کمتر خانوادهای بود که سالی حداقل یک بار غذای نذری پخت نکند. فقط لباس سنتی خودشان را میپسندیدند، اول کرباس تهیه میکردند و آن را به رنگرز محل میدادند تا آن را رنگ کند و بعد با کرباس رنگ شده که به آن جامه میگفتند برای خودشان لباس میدوختند مخصوصا لباس زنانه مراغیها فرم مخصوصی داشت و با لباس بقیه فرق میکرد. اعتقاد دینی مردم واقعا اصیل و از صدق دل بود؛ من از وقتی یادم هست همیشه روز تاسوعا عموم مردم برای زیارت مرقد شاهزاده علیاصغر به روستای زرآباد و روز عاشورا برای زیارت امامزاده قاسم به روستای آئین میرفتند البته با پای پیاده. یادم هست حدود شصت و چند سال پیش وقتی داشتند مسجد علیآباد را که همین جای مسجد، نوساز فعلی بود، بنا میکردند وقتی دیوارها را با سنگ و خشت بالا میآوردند و میخواستند سقف مسجد را بزنند درخت تبریزی بلند که مناسب باشد وجود ندارد تصمیم گرفتند که از روستای ازگنین تهیه کنند خلاصه پول جمع کردند و چند نفر رفتند و تیر تبریزی بلند خریدند و آنها را قطع کردند و پوستشان را کندند تا خشک بشوند و سبکتر بشوند. روزی که میخواستند آنها را به تلو حمل کنند من هم با بزرگترها رفتم تمام مردهای جوان و پسرهای آبادی جمع شده بودند خلاصه هر چند نفر یک درخت تبریزی را با فریاد یا علی، یا علی روی شانههایشان گذاشتند و حرکت کردیم به سمت آبادی، هیچکس هم گله و شکایت نمیکرد واقعا مردم ایمان قلبی داشتند، یعنی وقتی پای دین و اعتقاد در میان بود کار به آن سختی را هم بدون هیچ مزد و منتی با میل و رغبت انجام میدادند. حمل کردن الوارهای به آن سنگینی از ازگنین تا تلو کار سادهای نیست؛ مردهای امروزی امکان ندارد بتوانند چنین کار سختی را انجام بدهند ولی آن موقع مردم عادت داشتند به کارهای سخت و سنگین. یک موضوع دیگر که افراد مسنتر به نوجوانها و جوانها تاکید میکردند پاک بودن و مرتکب حرام نشدن بود. پسرها و دخترهای آن روزگار طوری بار میآمدند که جز به ازدواج فکر نمیکردند و هر جور ارتباط دخترها و پسرها ولو در حد شوخی کردن و خندیدن، بالاترین گناه و غیرقابل بخشش بود. مراغیها فرد ناپاک را از جمع خودشان طرد میکردند به خاطر همین، جوانها فقط به ازدواج فکر میکردند و معمولا هم در سن پایین، از وقتی که سربازی اجباری شده بود پسرها باید تا گذراندن دوره خدمت صبر میکردند شاید هم سختی خدمت سربازی بیشتر به خاطر همین بود. خلاصه مراغیها روی سنتهای اجدادی خودشان خیلی پافشاری داشتند اما روزگار حالا خیلی عوض شده و حفظ آداب و رسوم قدیمی هر روز که میگذرد مشکلتر میشود. به خصوص در حال حاضر برای من و همسن و سالهای من خیلی درد و رنج هست وقتی میبینیم زن و شوهرهای جوان به خاطر اختلافهای جزیی حرف طلاق را پیش میکشند و از هم جدا میشوند و همینطور نسبت به سنتهای اصیل بیتفاوت هستند. امروز جوانها خیلی دیر ازدواج میکنند و این مشکل در واقع تقصیر جوانها هم نیست وقتی پیدا کردن شغل شده یک معضل و از طرف دیگر هم، فکر و ذکر همه شده زندگی لوکس، تشریفات، معلومه امر ازدواج هر روز سختتر و سختتر میشود. اما همیشه باید به لطف و کرم خداوند امیدوار بود، من همیشه از صدق دل از خدا میخواهم به آبروی امیرالمومنین مولا علی (ع) عاقبت جوانهای این سرزمین و ایران را ختم به خیر بگرداند، و نگذاریم اسلام و اعتقادات دینی نسل آینده ما آسیب ببیند و یکی از راههای ترویج اسلام و خدا باوری، مکتب امام حسین (ع) بوده و متولیان امر دین و تربیت جامعه نباید، نسبت به این امر مهم غفلت کنند.
خدایا ما و فرزندانمان را از یاران و محبان اهلبیت، قرار بده و با امام حسین (ع) محشور بگردان.