سلامت همه آفاق در سلامت توست
- شناسه خبر: 27569
- تاریخ و زمان ارسال: 13 دی 1402 ساعت 07:45
- بازدید :

محمدرضا مقدم
خبر بیماری مجدد علی دهباشی را از فضای مجازی دریافت کردم. انگار این بیماری قدیمی میزبانی مهربانتر از او پیدا نکرده است و به همین دلیل قصد ندارد دست از سر پدرخوانده فرهنگ و ادب و هنری پارسی بردارد! ما هم مثل همه علاقهمندانش نگران حال او بودیم ولی میدانستیم دعا و انرژی مثبت هزاران یا حتی میلیونها فارسیزبان بیثمر نخواهد بود و او بار دیگر به دولتسرایش بازمیگردد. به همان ساختمان دو طبقه در خیابان فلسطین رفتم، همان جایی که اتاقهایش تا چشم کار میکند پر از کتاب است و مجله. کاغذ و عکسهایی از مفاخر ایرانزمین که زینتبخش دیوارهای آن است.
این ساختمان نسبتا قدیمی حکایتهای جالبی دارد. بسیاری از بزرگان علم و هنر و ادب ایران به آن جا رفت و آمد دارند و عکسهای یادگاریشان را در کنار دهباشی با افتخار منتشر میکنند. عکس گرفتن در کنار دهباشی الطاف مختلفی دارد. لطف اولش این است که کنار دهباشی بزرگ ایستادهای و با او عکس گرفتهای و لطف دیگرش این است که همه میخواهند به او بگویند آقای دهباشی ما قدردان شما هستیم و میدانیم چگونه و با چه اشتیاق و وسواسی از آنچه که هویت ایران میدانیماش نگهداری میکنید.
به خوبی به یاد دارم در جشن برگزیدگان خبرنگاران قزوین، دهباشی به قزوین دعوت شده بود. حواشی مختلفی ایجاد شد. با او نامهربانی شد و کار به جایی رسید که تنفس دهباشی از حالت طبیعی خارج و متوسل به اکسیژن شد. پس از اما و اگرهای مختلف او را به ردیف اول بردند تا بنشیند و دعوت کردند تا در مراسم اهدای جوایز شرکت کند.
مراسم تمام شد با آن که حال خوبی نداشت و همه برای سلامتیاش نگران بودند با تکتک طرفداران و دوستدارانش عکس یادگاری گرفت؛ برایشان کتاب و یا مجله امضا کرد. شاید خروج او از سالن دانشگاه بیش از یک ساعت طول کشید و در نهایت به سمت تهران حرکت کرد.
مراسم تمام شد ولی خاطره تلخ آن شب هنوز در ذهن اهالی فرهنگ قزوین باقی مانده است. دهباشی اصالتا قزوینی است و در واقع به شهر خودش آمده بود ولی با او رفتار خوبی نشد و این روسیاهی تا همیشه در کارنامه قزوین میماند. فقط کافی است جستوجوی کوتاهی در زندگی دهباشی داشته باشیم تا متوجه شویم به کدام شهرها و دانشگاههای داخل و خارج دعوت شده است و زیر پایش چه فرش قرمزهایی پهن کردهاند و چگونه برای او ارج و قرب قائلاند و آن وقت در قزوین با او چگونه رفتار شد!
خوشبختانه عمل جراحی دهباشی با موفقیت انجام شد و او امروز در دفتر بخارا مشغول انجام کارهایش است. با شناختی که از او دارم میدانم استراحت نمیکند و اصلا استراحت برایش معنی و مفهوم ندارد. مگر زمانی که به دلیل کرونا در بیمارستان بستری بود و حال خوشی نداشت، پیگیر چاپ بخارای بهاری نبود! پس امروز هم در حال هماهنگی کارهایش است.
و اما چرا علی دهباشی را استاد خطاب نمیکنم؛ این روزها واژه استاد معنا و مفهوم خودش را از دست داده و مهمتر این که نام او آن قدر بزرگ هست که نیازی به قرار گرفتن استاد در کنار اسمش نیست. نام او خود معرف استاد است و همین که نوشته شود علی دهباشی کافی است دیگر نیازی به نوشتن استاد و دکتر و… نیست و این القاب و واژهها در کنار نام دهباشی رنگ میبازند. درستتر این است که او را «دهباشی بزرگ» خطاب کنیم زیرا بزرگان او را بزرگ میدانند.
تولد: یکم فروردین 1337 در قزوین
سایت مجله بخارا دهباشی را این چنین معرفی کرده است:
علی دهباشی همزمان با تحصیل از سال آخر دبستان، کار در چاپخانه را آغاز کرد و بهعنوان مصحح نمونههای چاپی چندین انتشاراتی در چاپخانه «مسعود سعد» کار میکرد. از همان سالها با استادان صاحبنامی از فرهنگ و ادب معاصر کار کرد و با مبانی فرهنگ، تاریخ و ادبیات ایران آشنا شد.
او در دوران نوجوانی از اعضای فعال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بهشمار میرفت و چندین روزنامه دیواری را که ماهها مورد بازدید و مطالعه علاقهمندان قرار گرفت تنظیم و اجرا کرد. بعدها فعالیت روزنامهنگاری خود را با همکاری در نشریه «جنبش» آغاز کرد که از مدتی پیش از انقلاب اسلامی به کوشش علیاصغر حاج سید جوادی بهصورت زیراکسی و مخفی منتشر میشد و این همکاری بعد از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی هم ادامه یافت. پس از آن با انتشارات «رواق» به سرپرستی شمس آلاحمد همکاری داشت که ناشر آثار جلال آلاحمد بود.
علی دهباشی با ماهنامهها و نشریات ادبی، فرهنگی و هنری همچون «آرش»، «برج»، «چراغ»، «دنیای سخن» و «آدینه» و «دفتر هنر» همکاری مستمر داشتهاست. او از سال ۱۳۶۹ به مدت هفت سال سردبیر ماهنامه کِلک بود. ماهنامه کِلک از نشریات معتبر در زمینه فرهنگ، ادبیات و ایرانشناسی بهشمار میرود که مرجع استادان دانشگاههای ایران و ایرانشناسان جهان است؛ و بسیاری از صاحبنامان عرصه فرهنگ و ادب ایران، از همکاران و نویسندگان این مجله بودند.
علی دهباشی از شهریور ۱۳۷۷ به بعد سردبیری مجله «بخارا» را برعهده داشتهاست که در آن در زمینه فرهنگ، ادبیات و ایرانشناسی مقالاتی منتشر میشود. دهباشی در بخارا ویژهنامههایی درباره نویسندگان بزرگ جهان منتشر کردهاست. وی همچنین یکسال سردبیر فصلنامه هنری طاووس بودهاست.
به کوشش علی دهباشی مراسمی با عنوان «شبهای بخارا» برگزار شده است که در آن جلسات به تجلیل از بزرگان فرهنگ و ادب و هنر پرداخته میشد. این برنامهها هماکنون نیز ادامه دارد و به پانصد و نود و سه شب رسیده است. قبلا برنامههای دیگری نیز با عنوان «عصر پنجشنبهها» در دفتر بخارا برگزار میشد.
در سالهای اخیر جلساتی دیگر را راهاندازی کرد با عنوان «صبح پنجشنبههای بخارا» که شامل دیدار و گفتگو با هنرمندان و نویسندگان بود که تا کنون یکصد و چهل و هشت صبح پنجشنبه برگزار شده که با شیوع ویروس کرونا موقتاً متوقف شدهاست.
امور انتشار کتاب از دیگر زمینههای فعالیت دهباشی است؛ او در این زمینه مدیریت «انتشارات شهاب» را برعهده دارد و بیش از چهل و پنج عنوان کتاب در زمینه فرهنگ و ادب فارسی و جهان منتشر کرده است.
علی دهباشی علاوه بر اینها سه سال ویراستار فصلنامه فرهنگستان علوم بوده و ویراستار انتخاب شده هیات امناء چاپ آثار محمدعلی جمالزاده است.
او همچنین با مجله «نقد و بررسی کتاب تهران» همکاری داشت و از فروردین ۱۳۸۲ تا مهر ماه ۱۳۸۴ سردبیر فصلنامه «سمرقند» بودهاست که ده شماره از این مجله را منتشر کرد و علاوه بر بخارا، سردبیر «فصلنامه سیمیا» نیز هست.
همانطور که گفته شد بزرگان و فرهیختگان زیادی در مورد علی دهباشی اظهار نظر کردهاند که در ادامه به چند مورد از آنها اشاره میشود.
محمدرضا شجریان:
سایهاش بر این سرزمین باشد …
باید از علی دهباشی تشکر کنم که سالها با دست خالی بخارا را نگاه داشت. او را با دست خالی که هیچ بودجهای نداشت به یاد دارم؛ همچنان این مرد با پشتکار راه را ادامه داده و تا امروز بخارا را نگاه داشته است و حضور و چهره بزرگان را به جامعه یادآور میشود و برنامههایی که برای اساتید موسیقی چه ایرانی و چه خارجی برگزار کرده است کار ارزندهای است. سایهاش بر این سرزمین باشد. باید این عزیزان همیشه باشند؛ چرا که فرهنگ ما را نگاه داشتهاند. امیدوارم که تنش سالم و دلش خوش باد و کار خود را همچنان ادامه دهد.
جلال خالقی مطلق
درود گرم بر علی دهباشی
مدتها بود که هر وقت به علی دهباشی میاندیشیدم بیاختیار به یاد حبیب یغمایی میافتادم، ولی علت آن را نمیدانستم. شادروان حبیب یغمایی را من تنها یک بار هنگام سالخوردگی او دیده بودم، ولی علی دهباشی را از جوانی او میشناختم که هنوز هم جوان است و جوان باد! یغمایی شاعر بود و شاعر توانایی هم بود، ولی دهباشی گمان نمیکنم تاکنون یک مصرع سروده باشد و اگر سروده است باید آن را در جایی پنهان کرده کرده باشد تا کسی دیوان او را ندزدد. یغمایی مصحح آثار نظم و نثر کهن فارسی بود، ولی آثاری که دهباشی به انتشار آنها همت کرده است تا آنجا که من دیدهام همه از دو، سه سده اخیرند. اینها و تفاوتهای دیگر دهباشی را از یغمایی جدا میکرد و با این حال من هر وقت به علی دهباشی میاندیشیدم بیاختیار به یاد حبیب یغمایی میافتادم تا این که سرانجام علت آن را یافتم. یغمایی همه زندگیاش را بر سر «یغما» داده بود و دهباشی نیز با «کلک» پویید تا در کار «بخارا» بخار شد. یغمایی و دهباشی و چند نفر دیگر از نسل ما کسانی بودند و هستند که اول در اندیشه مجلهشان بودند و سپس و آن هم نه همیشه به یاد نان شب. همه هّم و غم دهباشی در این است که هزینه شماره بعدی «بخارا» را چگونه فراهم کند که آن را به رایگان به سمرقند و بخارا بفرستد تا پیک الفتی گردد با پیام فارسی میان همه فارسیزبانان جهان که دیری است که همچون حلقههای گسسته از یکدیگر بریده و دور افتادهاند. با این همه، دهباشی همیشه در غم اهل قلم نیز هست و از انتشار آثار آنها و برگزاری بزرگداشت برای آنها دمی غافل نیست. به او درود میفرستم و همه دوستداران زبان و ادب فارسی و یاران را به یاری و همکاری با او فرا میخوانم. دیر زی و شاد زی!
با سپاس، مهر و درود، تهران، تیر 1386
احسان یار شاطر:
این کار دشواریست…
… ایرج افشار میفهمید چگونه بنویسد و تا کجا پیش برود، تا بتواند کارش را انجام دهد. چون میدانست بهترین کاری که از دست او برمیآمد، ادامه دادن فعالیتهای ایرانشناسی بود. میتوانست بگوید راست همین است و من هیچ کوتاه نمیآیم، آنها هم جلوی کارش را میگرفتند و بعد هم به مرور زمان فراموشش میشد.
علی دهباشی هم یک مثال خوب دیگر است که به نظر من باید مجسمهاش را مثل مجسمه ایرج افشار از طلا ریخت و حفظ کرد. دهباشی هم هوش ذاتی و درک طبیعی دارد و میداند تا کجا میتواند پیش رود که هم بخارا ادامه پیدا کند، هم شبهای بزرگداشت اهل اندیشه و قلم برگزار شود، و هم ارزشها حفظ شود. این کار دشواری است. خیلی دشوارتر از اینکه کسی به دولت ناسزا بگوید یا بایستد و بگوید حق با من است و شما نمیفهمید و بعد برود زندان یا کشته شود و …
بهاءالدین خرمشاهی:
فرهنگپرور بزرگ و فروتن
بزرگی در بزرگواری است. برجستهترین صفت از صفات جمیل و مکارم اخلاق استاد علی دهباشی فروتنی اوست که خود مجمعالفضایل است. فضل را همه میتوانند داشته باشند، اما فضیلت ـ که به قول اسپینوزا خود پاداش خویش است ـ نایاب است و از این روی غنیمت است و اساس فرهنگ همانقدر که بر دانش استوار است، بر اخلاق تکیه دارد.
حدود 25 سال پیش بود که با جناب دهباشی در دفتر نشر تیراژه، واقع در مقابل دانشگاه تهران نزدیک به خیابان دانشگاه آشنا شدم. همواره سرش رو به پایین و در حال خواندن نمونههای چاپی بود. هر کس از اهل قلم و کتاب دورهای از عمر حرفهایاش را در نمونهخوانی یا ویراستاری و آمادهسازی متن نگذرانده باشد، نمیتواند اهل نشر و اهل کتاب خوب و پیشرفتهای باشد یا بشود. این حرفه فروتنیآور/ آموز را در دو ناشر بزرگ و پیشتاز چند دهه اخیر ایران از یک، دو دهه پیش از انقلاب تا امروز هم دیدهام، مرام استادان فرهنگ نشر و نشر فرهنگ علیرضا حیدری (مدیر نشر خوارزمی) و رضا جعفری (مدیر نشر نو/ فرهنگ نو) هستند.
باری سختکوشی حتی برای نوابغ هم ضرورت دارد و بعضی نبوغ را حاصل سختکوشی فوقالعاده شمردهاند. البته عکسش درست نیست. یعنی هر نابغهای لاجرم سختکوشی عظیمی است. اما هر سختکوشی لزوما نابغه نیست و فرهنگ ما، فرهنگ امروز جهان به انسانهای سختکوش و فروتن و اخلاقمدار بیشتر نیاز دارد تا به نابغه و نبوغ که آمد/ نیامد دارد.
آقای دهباشی از فرهیختگان، فرهنگسازان و فرهنگپروران برجسته و بنام امروز ایران است. او قهرمان بزرگداشت و نکوداشت گرفتن برای فرزانگان امروز است. شاید با مدیریت کمنظیر او بیش از یک صد مجلس بزرگداشت برای بزرگان برگزار شده باشد. او بیش از 33 جشننامه و یادنامه جمع و تدوین و منتشر کرده است. اینک و اینجا اندکی به او خسته نباشید، گفته میشود. بنده در حدود 10 سال پیش خدمت ایشان گفتم جناب دهباشی، همشهری و همکار عزیزم، شما دهها مصاحبه با اهل فرهنگ و هنر انجام دادهاید، اجازه بدهید بنده یک مصاحبه (و در دلم گفتم بلند بالا) با شما انجام دهم. خندید و سرفهای کرد و اندکی رنگ به رنگ شد که همه علامات همان فروتنی بزرگوارانه یا بزرگی فروتنانه او بود و هیچ نگفت. با اصرار من جلسه اول و فقط جلسه اول این مصاحبه برگزار شد و سپس به شیوه کامران فانی طفره رفت.
دریغا که مجال سخن تنگ است. دهباشی بیش از پانزده سال است که مهمترین نشریه ماهنامه فارسی یعنی «کلک» و سپس «بخارا» را منتشر میکند که بنده به حق و بدون مبالغه آن را نشریه ملی امروز ایران و در بردارنده جدیترین مباحث ایرانشناسی و شعر و ادب فارسی و مصاحبههای خواندنی و ماندنی ارزیابی کردهام. بیش از نود شماره کلک و 50 شماره بخارا. دستش درد نکند که شعار و شیوه او «رنج خود و راحت یاران طلب» است.
نامهای از سید محمد علی جمالزاده
ژنو 29 شهریور 1363
خدمت ذیشرافت مرد فعال و منظم و مرتب که میترسم نظایرش هنوز هم در ایران ما زیاد نباشد یعنی حضرت آقای علی دهباشی (هنوز نمیدانم دِهباشی است یا دَهباشی و استدعا دارم هر وقت برایم مرقومهای فرستادید توضیح لازم را بدهید بسیار ممنون خواهم شد) به عرض میرساند که از لطف و عنایت شخص شما به خود، توسط دوستان و علیالخصوص دوست خوبمان آقای براهنی با خبر هستم و هم ممنونم و هم مسرور. اگر جواب نامه چندی قبل شما را ندادهام برای این است که کتاب «سفرنامه حاج سیاح» هنوز که هنوز است به دستم نرسیده است؛ لابد با پست زمینی فرستادهاید و باید دید آیا خواهد رسید یا نه. باز هم صبر و حوصله لازم است. از حالا چه برسد و چه نرسد سپاسگزاری میکنم و چشم به راه هستم.
من هر سه پسر مرحوم حاج سیاح را خوب میشناسم؛ پسر ارشدش میرزا همایونخان سیاح منت بزرگ بر من و خانوادهام (و شاید مردمی از مردم ایران) نهاد و هنگامی که رئیس مالیه بروجرد بود اولین بار قبر پدر مقتولم را در آن جا ساخت و از خطر از میان رفتن نجات داد. بعدها پسرش را به آلمان فرستاد که تحت نظر بنده علم طب خواند و به ایران مراجعه کرد. پسر دوم حاج سیاح حمید خان سیاح عضو ارشد وزارت امور خارجه بود و روسی خوب میدانست (چون برادر حاج سیاح نقیم مسکو بود و تدریس زبان فارسی میکرد و کتابی هم در این رشته تالیف کرده است) حمید خان را هم در ایران و هم در اواخر جنگ اول جهانی در استکهلم (سوئد) که جمال حوانی را (که بعد سناتور شد) برای تحصیل با خود از راه روسیه آورده بود که به برلین برساند و حتی بعدها در ژنو هم او را ملاقات کردم. برادر سوم دکتر سیاح دندانساز بود و از دندانسازی رضا شاه پهلوی داستانها حکایت میکرد و به ژنو آمد. در هر صورت به این خانواده علاقهمند هستم و هیچ نمیدانم کی زنده است و کی مرده. البته اگر کتاب برسد مطالعه میکنم و اگر بنیه و سلامتی و گرفتاری عجیب و غریب و گوناگونم اجازه بدهد شرحی هم برایتان هر طور شده تهیه و ارسال خواهم داشت…
آیا در آدرس شما منطقه پستی لزومی ندارد؟ شاید بهتر باشد مرقوم فرمائید.
خدا نگهدار تو مرد کار کن و خستگیناپذیر باشد سلام و پیام علاقمندی مرا بپذیر.
نامهای از فریدون مشیری
20 شهریور 79
دوست گرامی علی دهباشی عزیزم با درود و مهر
پانزدهم مرداد 1378 توفیق آن را یافتم تا کتابی را که بیش از هشت ماه انتظار انتشارش را کشیده بودم از دست شما برای دقایقی چند دریافت کنم. فرمودند فعلا فقط ببینید، بعدا طی مراسمی به شما تقدیم خواهد شد. در همان چند دقیقه، برای همت و پشتکار و کوشش حیرتآور شما هزاران آفرین گفتم. راستی که دست مریزاد چه سلیقهای، چه زحمتی، این جشننامه، که در حقیقت فریدوننامه بود مرا نزد این همه ابراز و اظهار لطف دوستان و محبت شخص شما علی دهباشی عزیز و گرامی شرمنده کرد.
هرگز تاکنون جشننامهای به این وسعت و تنوع ندیده بودم و خود را سزاوار این باران مهر و آفرین، از چهار سوی جهان، نمیدانستم.
حق این بود که برای یکایک این سروران ارجمند مقالهای درباره شعر من نوشته و با گشادهدستی تمام مرا مرهون الطاف گرانقدر خود فرموده بودند، سپاس نامهای جداجدا تقدیم میکردم.
اما تاب و توانم را که سنجیدم و دیدم از عهده این مهم برنمیآیم، گفتم از طریق مجله گرامی بخارا مگر بتوانم مراتب تعظیم و سپاس و درود بی پایان خود را از این همه لطف و مهر به آن سروران ارجمند و بزرگوار تقدیم دارم.
جانم به فدای دوستانم باد.
ای بخارا شادباش و دیر زی!
علی عزیز!
میدانی چرا عزیزی؟ اول به سبب آن که از نوجوانیات تو را میشناختهام و از همان هنگام میدانستهام که عاشق نشر و گسترش فرهنگ و علاقهمند جدی هنرمندان و دانشورانی، و اکنون میبینم که چگونه ذرهذره از جانت مایه گذاشتهای تا بخارا و بیش از ده سال کلک را ایستاده نگهداری. امید است که عمرت دراز باشد و این خدمت را در روزگار پیری ـ که هنوز از تو دور است ـ به پسرت شهاب، بسپاری؛ اگر چه میدانم رنجی که در این راه کشیدهای، در الزام چنین تکلیفی به جگر گوشهات، به تردید وا میداردت.
دوم این که همنام پسرم، علی هستی و من میتوانم تو را فرزند بنامم و چنان که برای او، برای تو هم آرزوی خیر کنم.
سوم این که نشریه تو سفره گسترهایست با نعمتهای گوناگون که هر کس با هر گرایش و ذائقه میتواند خوراک معنوی خود را در آن بیابد. متضادترین شعر و اندیشهها، در این نشریه، کنار یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز دارند. آن کس که از خواندن چیزی ابرو در هم میکشد، با یافتن مطالب دلخواه خود، بیدرنگ چهره به شادی میگشاید: مرز تعصب در هم شکسته است.
چهارم این که در شناخت قدر بزرگان ادب فارسی و نگاهداشت حرمت استادان سرزمین ما خالصانه کوشا هستی، و این قدرشناسی برای آنان که عمری با خون جگر و در راه اعتلای فرهنگ دویده و جز ناسپاسی ندیدهاند بسیار مغتنم است. تو را با همه آرمانهایت، تندرست و توانا میخواهم و انتشار نشریهات را سالیان سال برقرار…
محمد علی موحد:
یادی از شبهای بخارا
در مقدمه کتاب «باغ سبز» به شب بخارایی که با موضوع شمس و مولانا برگزار شده بود اشاره کردهام که از فعالیتهای جنبی علی دهباشی، شبهای بخارا است. ایشان فوقالعاده است. اگر به این موضوع فکر کنید و به مجلهای که در حدود هفتصد هشتصد صفحه چاپ میشود و به اینکه چگونه این تعداد مقاله و نوشته و شعر جمعآوری میگردد، معنای حرف من را متوجه میشوید. زمانی که در تهران بودم، او را میدیدم که شب و روز را نمیشناخت و تا زمانی که مطالب را بگیرد، تلاش میکرد. پیگیری غریبی در کارش دارد. و تمام این هشتصد صفحه تکهتکه جمع میشود. و این شخص این کار را میتواند انجام دهد و بعد اینها را چگونه تایپ میکند و… و بعد به نظر آدمهای سختگیری مثل من میرساند. تمام اینها را یک تنه انجام میدهد. گاهی به دفترش میروم و میبینم کسی در آن جا نیست! تنها خودش است و پوشهها! فکر میکنم که بخارا غیر از خدمتی که به اصحاب قلم و اهل کتاب میکند به اندازه یک وزارتخانه به مملکت خدمت میکند.
تهران 1391
پرویز خائفی
26/9/77
جناب دهباشی بزرگوار، با درود بسیار
من با بُعد مسافت با رنجهای تو نزدیکم و شاهد بودم که برای ماندگاری ادب فارسی ـ نه برای شهرت و معروفیت ـ چه مصائبی را متحمل شدهای. خود نیز از کسانی که خنجر از پشت میزنند و ساعتها کنار دستم از خوبیهایم سخن میگویند خنجر خوردهام. از جمله این دوست اصفهانی تاریخنویس شعر معاصر که چهها با من کرد، نمیدانی!
به هر صورت بارها با دکتر ایرج افشار از پاکی و بیآلایشی تلاشهای حضرتعالی سخن رفته است. حتی در درج نامه هم اشارتی به کنایت کردهام؛ چه میشود کرد هر هنرآموزی امروز شارلاتانیسم هم میخواند و آن که نداند کارش زار است. اما خوشبختانه در گنجینه دل مردم آگاه لعل چرا خون دل میخورد؟ چون خزف میشکند بازارش. حضرتعالی جایگاه شایستهای در دل مردم درد آشنا و راز آشنا دارید.
با آرزوی سلامتی برای علی دهباشی بزرگ. نقل قولهای منتشر از کتاب «باغ امیدواران» به کوشش محمد رضا رجائیپور است که در سال 1397 توسط انتشارات سایهگستر منتشر شده بود.