زنان سر پیرنشینها
- شناسه خبر: 13224
- تاریخ و زمان ارسال: 1 خرداد 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
نفیسه کلهر
همانطور که در گذشته مراکز محلات در سیطره حضور مردان بوده، کوچهها و مقابل خانهها هم از حضور اجتماع زنان بهره میبرده است.
تجمعاتی که گاهی برای جوانترها آزردهخاطری به همراه داشته است. اما شاید حس نیاز به برقراری رابطه و صحبت کردن در زنان در همین تجمعات برطرف میشده و یک مرکز اجتماعی قوی بوده است که انزوای زنان خانهدار را کمتر میکرده؛ به هر حال مثل هر رفتار دیگری خوبی و بدی خودش را داشته است.
*
مینا 55 ساله است. حالا برای خودش و خانوادهاش خانهای جدا و دور از فامیل دارد اما دورانی را به یاد دارد که در خانه مادرشوهرش در یکی از محلات قدیمی شهر زندگی میکرد. او هم شاهد است که مادرشوهرش با خانمهای همسایه هر روز روی پیرنشین جلوی در خانه مینشستند و صحبت میکردند. اما به عقیده او فقط گپ و گفت ساده نبوده: «گپ و گفت زنانه بود. وقتی میگوییم گپ زدن زنانه حسابش فرق میکند. زنان در کوچه به همه چیز کار داشتند. خوب یادم هست که وقتی تازه عروس بودم خیلی به خرید علاقه داشتم. بعضی روزها به بازار میرفتم و بلور و کریستال برای خانه میخریدم. وقتی برمیگشتم خدا خدا میکردم خانمهای همسایه جلوی در ننشسته باشند. اگر نشسته بودند من باید تمام خریدهایم را نشانشان میدادم و قیمتشان را میگفتم و اینکه از کجا خریدهام و… آخر شب هم مادرشوهرم به شوهرم میگفت این عروس همه پولهای تو را به باد میدهد. خریدهای بیخود میکند. زن زندگی نیست.» او گلایه میکند از اینکه استقلال نداشته و به جز همسر باید برای هر کاری به همه آن خانمها هم جواب پس میداده: «نمیشد چیزی نگفت. مدام چشم تو چشم بودیم. خیلی در زندگی آدم سرک میکشیدند و در کارها دخالت میکردند. اگر هم چیزی را سعی میکردی بروز ندهی پشت سرت حرف و حدیث بود که ردیف میشد که عروس فلانی پررو است و پسرشان حیف شد و… این حرفها تاوان اجتماعی سنگینی بود که برای حفظ استقلال باید میپرداختی و فقط هم همین نبود. روی همه زندگیات و نگاه آدمهای دور و برت به تو تاثیر میگذاشت و آنقدر این فشار اجتماعی زیاد بود که بیخیال استقلال میشدی و به سازشان میرقصیدی.»
*
سحر دختر مینا هم خوب به خاطر دارد از کودکیاش که خانمهای نشسته در مقابل درشان به همه چیز کار داشتند. به بزرگ و کوچک ایراد میگرفتند. او که شاهد اضطراب مادرش بوده توضیح میدهد: «مادرم همیشه موقع رسیدن به کوچه نگران میشد به من میگفت تو از سمت من بیا که اینها خریدهای دست من را نبینند. اگر میآمدیم و توی کوچه خانمی ننشسته بود آنقدر خیالش راحت میشد که انگار تا خانه پرواز میکرد. اگر هم کسی نشسته بود، حتی نگرانی را در راه رفتنش میشد حس کرد.» او همینطور از تاثیر حضور این خانمها در کودکی خودش اینطور میگوید: «مثل پلیس در محله عمل میکردند. من با اینکه به سن تکلیف نرسیده بودم؛ اما دخالت میکردند که چرا روسری سر نمیکنم. من بچه خیلی فعالی بودم و خیلی جنب و جوش داشتم. همیشه ایراد میگرفتند که چرا این بچه آرام و قرار ندارد. یا به مادربزرگم میگفتند این بچه به کی رفته؟ شما که در فامیلتان چنین آدمی نداشتید. من بچه بودم اما همه این حرفها را خوب به خاطر دارم و در ذهنم مانده.»
*
فاطمه اما معتقد است که این تجمعات کارکردهای خوبی هم داشته است: «چقدر آدمها که بختشان در همین نشستهای زنانه جلوی در باز شد. اگر دختر خوبی بودی و برایشان کار میکردی مثلا آب از آبانبار میآوردی و احترام میگذاشتی خوششان میآمد و سعی میکردند برایت همسر خوبی پیدا کنند.»
او همینطور از کارهای گروهی میگوید که توسط آنها انجام میشده: «گاهی کنار هم سبزی پاک میکردند یا در پختن نذری و پخش خیرات و برگزاری روضه همیشه کمک هم بودند و هیچکس تنها نبود. یا برای عروسیهای همدیگر حیاط و خانهشان را در اختیار هم قرار میدادند. یک حیاط زنانه میشد و دیگری مردانه و کل عروسی و جفت و جور شدن کارها با همت همسایهها انجام میشد و اینها از همین صمیمیتی بود که در نشستن کنار هم ایجاد میشد.»
فاطمه معتقد است همین کاری که حالا در فضای مجازی انجام میشود آن موقع به صورت زنده انجام میشد: «حالا هم طرح دغدغهها و مسائل خصوصی، شرح سفرها و میهمانیها و گفتن درباره بعضی روابط در فضای مجازی صورت میگیرد؛ خیلیها سیر تا پیاز زندگیشان را آنجا به نمایش میگذاشتند. در قدیم هم اینطوری دهان به دهان میچرخید. شاید فقط شکلش عوض شده باشد. منتها به نظر جوانها آن موقع بد بود و بیکلاس ولی حالا خوب است و شکل شیک و پیکی به خودش گرفته.»
*
هرچند حالا این رسم کمتر شده و شاید اگر کسی ببیند که چند خانم جلوی در خانهای نشستهاند خوشش نیاید و به نظرش محله سطح پایینی برسد؛ اما در گذشته و برای نسل قبل این رفتار عادی و نشان از صمیمیت بوده. کوچه با آن خانمها هویت داشته و با آن خانمهای چادر به سر که وقتی عابری رد میشد چادرشان را جلوی دهانشان میگرفتند و پچپچ میکردند، معنا پیدا میکرده.
حالا اما محلات قدیمی یا خانهها تبدیل به ساختمانهای بلند شدهاند و درهای خانههای قدیمی بسته شده؛ چرا که اهالی قدیمی یا دیگر نیستند یا در گوشه خانهها پیری و مریضی گریبانشان را گرفته و روش ارتباطی نسل جدید هم تغییر کرده و جایگزینشان نشدهاند. از این رو محلات خلوت شده و سکوتشان بلندتر.