زمان کهنه شد و مُرد!
- شناسه خبر: 52806
- تاریخ و زمان ارسال: 16 بهمن 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

امید مافی
اینجا در این عمارت کهنه روزگاری پرستوهای مهاجر آشیانه داشتند و ترکههای خیس و کوتاهش اشکمان را در میآوردند. ۳۵ سال پیش اینجا در عمارت سردار مفخم ما دانشآموزان اول راهنمایی امیرکبیر با دستان خالی و چشمانی پر در رویای بزرگ شدن، مرد شدن و بالغ شدن مشق مینوشتیم و چیزی از رابطه و ربط نگاههای غریب و آشنا نمیدانستیم. آن سالها که خبری از تبلت و آیپد و هوش مصنوعی نبود و هشت ضربدر هفت، پنجاه و شش میشد، نه کمتر و نه بیشتر.
ما بچههای کوچک مدرسه راهنمایی امیرکبیر در کلاسهای نمور عمارت مفخم و در زنگ انشا به اشتباه نوشتیم علم بهتر از ثروت است. ما که نمیدانستیم آینده تا بدین اندازه هولناک است. آنقدر صعبناک که بزرگترین نهنگها سر از کم عمقترین آکواریومها درخواهند آورد و روزگار تلختر از هلاهل خونمان را در شیشه خواهد کرد.
حالا دیگر بنای ساخته شده در عصر قاجار که در آن دورها استراحتگاه شاهان و سران بود به عمارتی خاموش بدل شده و خالی از هیاهوی بچههای دیروز، با یاد وافور و حُقه ملوک قاجار روزگار میگذراند. حالا ما در میانسالی مدرسه راهنمایی امیرکبیر را در قاب چشمهایمان مینشانیم، معلمانی که سالهاست از زمین رفتهاند را به خاطر میآوریم و در این بلاروزگار آکنده از خاموشی و فراموشی در موبایلهایمان تایپ میکنیم: علم بهتر از ثروت نبود. علم صیاد بیحاصلی بود در اقیانوس باکره چشمان شهری که دوستش داشتیم. شهری که زیر تازیانه سرب و دود سالهاست زیبا نیست!
از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پلهها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم، آغاز پیری بود
گفتم دستانت را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستانت را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد!