زلزلهای در این حوالی
- شناسه خبر: 17074
- تاریخ و زمان ارسال: 2 مرداد 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
کیوان حبیبی ـ رئیس انجمن هنرهای نمایشی استان قزوین
برف که میبارید زیبایی سبزه میدان چند برابر میشد، عمارت کلاه فرنگی در این سفیدی چون نگینی برق میزد. ما که تمرین تئاترمان تمام شده بود همین که پایمان بیرون سالن تئاتر هلالاحمر(شیر خورشید سابق) بر روی برفها مینشست تازه متوجه میشدیم که گویی به جهان دیگری وارد شدهایم. زندگی نگارنده با سبزهمیدان پیوند عجیبی دارد. اوایل دههی شصت که به کوچهی ناصر ایزدفر واقع در خیابان طالقانی کوچ کردیم، هیچ نمیانگاشتم خیل عظیمی از زندگیم در این مکان رشد نماید. سال ۵۹ خورشیدی و مدرسهی ارامنهی رفیع، آغازگر سوادآموزی من بود. به یاد دارم این مدرسه سالن تئاتری داشت که هر شب میهمان علاقمندان تئاتر بود. ضلع شمالی سبزهمیدان سینمایی خودنمایی میکرد که آریا نام داشت و بسیار برای فیلمبازها نوستالژی. آنسوتر به سمت خیابان هلالاحمر سالن تئاتر شیر خورشید، کتابخانهی مرکزی شهر قزوین، مدرسهی پاسداران ـ پهلوی سابق ـ که یک سالن تئاتر درجهی یک درون خود داشت و کمی پایینتر مجموعهی تربیتبدنی زمین چمن فوتبال تختی که سبزی آن عقل از سر انسان میبرد. به این اضافه کنید آرامش صوتی این مکان را که رنگ ماشین را به خود به شدت امروزی نمیدید و همین آرامش زیبایی آن را دو چندان میکرد. سال ۱۳۶۴ که در کلاس پنجم دبستان درس میخواندم به دلیل اینکه مدرسهی رفیع به دختران واگذار شد به اجبار به مدرسهی شهیدی نقل مکان کردم تا از قافلهی علم عقب نمانم.
مدرسهای در دو طبقه با حیاطی بزرگ که جلوی درب ورودی آن عکس مرحوم شهیدی نصب شده بود. از آن دوران تا به حالا ۳۸ سال زمان نیاز بود که این مکان به ویرانهای تبدیل شود. بسیار عجیب به نظر میرسد که مجموع ویرانکنندگان این مکان از روحی که در این فضا ساری و جاریست اطلاعی دارند، آیا میدانند که قسمتی یا تمام وجود هر انسان با جایی که در آن زیست میکند پیوند میخورد. به ویرانههای مدرسه نگاه میکنم، از کارگری که بر این ویران ایستاده میپرسم که قرار است بر این خرابی چه ساخته شود و همان جواب تکراری، فکر میکنم یک بنای تجاریست. اوایل دههی هشتاد سالن تئاتر هلالاحمر از صفحهی روزگار محو شد. چرا و به چه علت کسی پاسخگو نیست. کتابخانهی مرکزی شهر قزوین هم دچار همین مصیبت شد، سالن تئاتر مدرسهی پاسداران هم با خاک یکسان شد، زمین فوتبال تختی از دست فوتبالدوستان گرفته شد و به خاکستر نشست، پاساژ آبادگران بر روی بنایی رشد کرد که تنها سالن تئاتر شهر در دههی چهل خورشیدی که به دههی طلایی تئاتر قزوین معروف است در این مکان قرار داشت، خانههای واقع در سبزمیدان ویران شدند و جای آنها مغازههایی سر برآوردند که بویی از معماری نبردهاند اجناس بنجل را به مردم میفروشند. بانکهای مختلف هم که در چشم شهر یعنی سبزهمیدان مانند خاری نشستهاند. به اینها اضافه کنید. درمانگاهها و مراکز درمانی که باید شب و روز از بیماران استقبال کند. این تمام ماجرا نیست؛ پلی هم در چهارراه نادری ساخته شده تا مردم شهر سوار بر خودروهای چند تُنی خویش از وسط سبزهمیدان عبور کرده تا به تخریب صددرصدی بناهای تاریخی این منطقه کمک شایانی بنمایند.
این حجم از ویرانی آنهم در یک جغرافیا و در ۴۰ سال گذشته بسیار عجیب و بس غریب است و باید در حافظهی تاریخ به ثبت رساند. گناه آن هم به گردن مدیران غیرمتخصصی است که یا طرفدار این جناح بودهاند و یا به سمت آن جناح غش میکردهاند. مدرسهی شهیدی به سادگی هر چه تمامتر با آن آجرهای رو به سیاهی کشیده شده سقوط کرد و به خاطرات سپرده شد. در این روزگار برافروخته دیدن این ناهمگونی و ویرانی، دلمان را به درد میآورد و سرمان را آشفته میکند. دست ما نیست و نمیتوان کاری کرد، دستگاههای تصمیمگیرنده در این حوزه نام خود را در تاریخ این شهر به سیاهی حک کردند. شاید برایشان اصلا مهم نباشد. ایران کشور زلزلهخیزی ست، در این چهار دههی گذشته زلزلههای این سرزمین جان صدها هزار نفر از ایرانیان را گرفت. اما حقیقت این است که زلزلهی واقعی به دست کسانی ساخته میشود که بویی از مدنیت نبردهاند و حفظ تاریخ را تحریف و دروغ میپندارند. با این نگاه که متاسفانه تصمیمگیری کلان به عهدهی آنهاست باید منتظر ویرانیهای بزرگتر بود. شهر در آستانهی زلزلههای بزرگتر است، مانند تمام کوچههای نوستالژی که خانههایشان ویران شدند و بر روی آنها آپارتمانهای زشت و بدقواره ایستادند تا دیگر شهر رنگ آرامش به خود نبیند و هر چه زشتیست با قدی بلندتر در برابر آسمان آبی قزوین بایستد و در برابر مردم متحیر شهر که گویی خواب دیدهاند ریشخند بزند و حضورش را تثبیت نماید.