روز نسیانِ قرطاس و قلم!
- شناسه خبر: 40623
- تاریخ و زمان ارسال: 20 مرداد 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
امید مافی
گوشه تحریریهای نه چندان شلوغ شبیه کمجمعیتترین شهر جهان شده بود. خالی از شادی، خالی از سرخوشی. خالی از انتظار، خالی از شوق دیدار.
خبرهای رسیده در روز خبرنگار آنقدر تلخ بودند که خورشید بیهیچ روشنایی حلقه زده بود در سردابِ نگاهش. او ابتدای روز خبر پرپر شدن پنج سرنشین یک پرایدِ سنگدل و قاتل را به کاغذ سپرد و چیزی نخواست از خدا در روزش جز کمی آرامش و آسایش برای مردمان سرزمینش. مردمانی که انگار در موسم پیشتازی تابستان، توت و توپ و تولد را فراموش کرده بودند.
روز به نیمه نرسیده بود که با خبر یک قتل هولناک روی آسفالتهای داغ آن سوی شهر، دیوارهای ترک خورده بغض قدیمیاش نم برداشت. خبر را به کاغذ سپرد و تیتر زد: نفرین به خویشاوندی اگر معنایش قتل و غارت است.
از عصر هنوز دو دانگی مانده بود که گزارش کودکان کار را به حروفچینی سپرد. کودکانی با قلب های زنگ زده که قایم موشک و گرگم به هوا از یادشان رفته بود. کودکان دستمال کاغذی، آدامس شیک و مریمهای پژمرده پشت چهارراههای عبوس و نحوس!
شب با عینک دودی در خیابانهای شهر ایستاده بود و دور از تمام خطوط، با سگرمههای درهم رفته به رویاهای خبرنگار عاصی مینگریست که او از روزنامه بیرون زد و سوار بر یک ماشین شخصی لکنته به سوی خانهاش حرکت کرد.
راننده پراید در طول مسیر از پسرک مفلوجش حرف زد که سالهاست در حسرت چند قدم راه رفتن گلهای قالی اتاق را شماره میکند و به پزشکانی دل بسته که برای عمل جراحی پول یک پارکینگ تیبا را طلب میکنند.
خبرنگار آن شب زیر نور ماه آه کشید و راه رفت و تا صبح نخوابید و به آلام مردم سرزمینش فکر کرد. او حتی لحظهای به این نیندیشید که در روز خبرنگار کسی گلایلی، ارکیدهای، چیزی به نشانیاش نفرستاد و کسی برای تیترهای دواگلی رنگش تره هم خرد نکرد!
فردا صبح زود وقتی که روزنامهها روی دکه چشمهای خود را میمالیدند، تیترهای تلختر از هلاهل قاب چشمهای شهروندان شوریده حال را پر کرده بودند. کمی آنطرفتر خبرنگار در مسیر تحریریه نگران جیبهای خالی خودش و بیپر و بالی آدمهای دور و برش به این فکر میکرد که روز خبرنگار را میتوان روز دردهای بیپایان مردم نامید و غصههای حاصل از قصه گرانی، تورم، بیکاری، گرما و خشکسالی را تیتر کرد، بیآنکه کسی از قلب ناآرام یک روزنامهنگار خبری داشته باشد. بله یک روزنامهنگار غریب و قریب به غمهای روزگار، درست در متن خبرهای کمی تا قسمتی خاکستری!