روایتی از جادههای عشق
- شناسه خبر: 41666
- تاریخ و زمان ارسال: 31 مرداد 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
آرزو سلخوری ـ سفر من از مرز مهران به نجف، با هیجان و انتظار آغاز شد. این سفر نه تنها به مقصدی مقدس بلکه به سوی تجربهای پر از تضادهای فرهنگی و انسانی بود که هر لحظه آن در ذهنم باقی خواهد ماند.
از مرز مهران گذر کردم، شلوغ بود اما ترافیک نداشت زودتر از زمان انتظار، مهر خروج از کشور بر پاسپورتم حک شد و بدون معطلی وارد کشور عراق شدم. وضع نظافت و بهداشت نسبت به سالهای قبل بسیار بهتر شده و در هر چند قدمی یک سطل آشغال یا کارتن تعبیه شده بود که آشغالها را آنجا جمعآوری میکردند بنابراین بهمریختگی سالهای گذشته را نداشت.
با توجه به تجربههای گذشتهام، به محض ورود به عراق تصمیم گرفتم یک سیمکارت عراقی تهیه کنم. میدانستم که در طول سفر، دسترسی به اینترنت و ارتباط با دیگران میتواند حیاتی باشد. خرید سیمکارت به نوعی تضمین میکرد که از بقیه گروه عقب نمانم و در هر لحظه بتوانم ارتباطاتم را حفظ کنم. سیمکارت با حجم اینترنت به فروش میرفت و من یک سیمکارت با اینترنت نامحدود (البته ۱۵ گیگ اینترنت) به مبلغ ۱۵ دینار خریداری کردم. این خرید به من احساس امنیت و آرامش بیشتری در طول مسیر میداد.
سپس به سمت کراج (ترمینال) حرکت کردم، اگرچه ابتدای سفر بود اما خستگی راه سفر با اتوبوس باعث شد که به سمت یکی از موکبهای لب مرز بروم. در موکبی عراقی که یک چادر شب برپا کرده بود، کمی استراحت کردم، آنجا زائرین ایرانی کمی وجود داشت.
هوا گرم و حاره بود. در طول مسیر به سمت کراج، آبهای یک نفره برای زائرین در نظر گرفته شده بود که هم اسراف نشود هم بتوانیم در طول مسیر آب خنک استفاده کنیم؛ شربت، غذای ایرانی و چای عراقی نیز برای پذیرایی از زائرین مهیا شده بود.
روی یک بنر نرخ کرایهها را نوشته بودند: مهران به نجف با ون ۱۵ دینار، اتوبوس ۱۰ دینار و تاکسی ۲۰ دینار؛ با دیدن قیمتها تعجب کردم اینجا انگار زمان توقف کرده و کرایه به نرخ سال گذشته بود و این میزان از ثبات قیمت برای من دور از انتظار بود. اگر چه سال گذشته هر دینار معادل ۳۳ هزار تومان بود و حالا باید برای هر دینار حدود ۳۶ هزار و ۵۰۰ تومان پرداخت میکردیم که باز هم با احتساب پول ایرانی کرایه گران شده بود!
خودروهای ون به مقصدهای کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و سیدمحمد حضور داشتند. اغلب رانندهها فارسی نمیدانستند و مسافران عربی! با ایما و اشاره با کمک ماشینحساب گوشی قیمت و کرایه را میگفتند، به تفاهم میرسیدند و حرکت میکردند.
هر ون بین ۱۰ تا ۱۵ نفر ظرفیت داشت و کرایهها از ۷ دینار تا ۲۰ دینار متفاوت بود، اگر ماشین کولردار میخواستی باید ۲ تا ۳ دینار اضافه کرایه پرداخت میکردی؛ اگر جزو گروههای پرجمعیتتر بودی بهتر ماشین پیدا میکردی و با چانهزنی و گشتن میتوانستی به کرایه پایینتر برسی.
وارد کراج شدم طبق معمول رانندهها به سراغم آمدند و هر کدام برای جذب مسافر قیمتهای متفاوتی را بیان کردند بالاخره با قیمت ۸ دینار و ون کولر دار موافقت کردم و راهی نجف شدم .
ماشین تقریبا پر شده بود و بعد از ۱۰ دقیقه انتظار حرکت کردیم. از خیابانهای خالی از درخت تا نخلهای سر به آسمان رسیده عبور کردیم، هوا بیش از حد تحمل گرم بود!
دمای هوا به قدری بالا بود که آلارم گوشی به صدا درآمد و به خاطر گرما گوشی خاموش شد، حتی در بین راه یخمک به ما تعارف کردند که آن هم کمتر از چند دقیقه از یخ آب شد.
بافت سنتی و دور از تکنولوژی عراق
اگر تاکنون به کشور عراق سفر نکردهاید باید بگویم که کشور عراق گرم و خشک و در اغلب مسیرها ظاهر آن شبیه مناطق روستایی ایران است. تصورتان روستاهای سرسبز شمال نباشد بلکه روستاهایی خالی از پیشرفت و آبادانی؛ در هر روستا خانهها با فاصلههای زیادی از هم قرار گرفته بود.
در طول مسیر خبری از تکنولوژی نبود؛ گازرسانی به روش سنتی و از طریق کپسول صورت میگرفت. بر بام اغلب خانهها در مسیر شهرهای ورودی تانکری برای آبرسانی نصب شده بود اما شاید باورتان نشود که در طول مسیر همواره آنتن تلفن همراه و اینترنت وجود داشت.
در طول مسیر مهران به نجف کمتر ساختمان آپارتمانی خواهید دید، اغلب خانههایی با وسعت بالا هستند که یک باغ کوچکی از درختان نخل آن را محاصره کردند.
اغلب ساختمانها از معماری بینصیب هستند، نمای خانههای روستایی مزین به تانکر آب قرمز و سفید است، اما ردی از معماری جدید در برخی از خانهها دیده میشود که به نظر میرسد به زودی در نمای ساختمانی تحولی رخ میدهد و در سالهای آینده دیگر شاهد این خانههای آجری قدیمی نخواهیم بود، یا این حال ماشینهای لاکچری در حیاط خانهها پارک است.
خانوادهای گرم از دل نور
وقتی به منزل ابوکرار رسیدم او به همراه خانوادهاش در انتظارم بودند. لحظهای که وارد خانه شدم، گرمای محبت این خانواده همه خستگی راه را از تنم زدود. هر لبخند، هر نگاه، به من میگفت که در اینجا، هیچگاه غریبه نخواهم بود.
قبل از اینکه به نجف بیایم به ابوکرار اطلاع داده بودم که برای تهیه گزارش خواهم آمد، شگفتزده شده بودم که او برایم تلفن دوربین تصویربرداری، مترجم و خدمات اسکان و رفاه در نظر گرفته بود، و با لطف بسیار زیادش من را مهمان خانهاش کرده بود، آن هم خانهای صمیمی با خانوادهای گرم.
اگرچه سختیهای راه زیاد بود اما با رسیدن به خانه ابوکرار به آرامش رسیدم و میزان احترام و عشق به امام حسین به قدری در خانواده بود که هرگز حتی یک ثانیه هم احساس نکردم چرا به اینجا آمدم!
این سفر، با تمام سختیها و لحظات دشوارش، تجربهای بود که نگاه من را به انسانیت و مهربانی تغییر داد. هرچند گاهی با سردی و بیتفاوتی روبرو شدم، اما لحظات پر از مهربانی و استقبال گرم مردم عراق، نشان داد که در نهایت، انسانیت و محبت همیشه پیروز است. این سفر به من یاد داد که حتی در سختترین شرایط، همیشه نوری از امید و مهربانی وجود دارد که مسیر را روشن میکند.
در طول مسیر از شهرهای مختلفی عبور میکنی اما هیچتابلو خوشآمدگویی وجود ندارد و متوجه نمیشوی در کدام شهر هستی. به ندرت تابلوی راهنمایی و رانندگی که نشان دهد کجایی در مسیر وجود دارد. از آن عجیبتر، نبودن چراغ راهنمایی و رانندگی است. پلیسها یک طناب در دست دارند و هنگامی که مثلا چراغ قرمز است آن طناب را نگه میدارند و مردم پشت آن طناب میایستند و هنگام حرکت، پلیسی دیگر با زدن سوت دستور حرکت میدهد.
در میانه راه موکبهای مختلفی وجود دارند، راننده تصمیم میگیرد در یک موکب محلی بایستد. در این موکب دو قسمت زنانه و مردانه در نظر گرفته شده است، در قسمت مردانه، مردی در حال درست کردن فلافل است و با خوشرویی از ما دعوت میکند که مهمانشان شویم. فلافل بسیار خوشمزه است. در این موکب پذیرایی از مهمانان مانند امری واجب است، حتی یک سرباز با لباس نظامی در میان خیابان ایستاده که ماشینها را نگه میدارد و آنها را به اجبار مهمانخانه میکند. در بخش دیگری از موکب، زنان در حال پذیرایی از زنان زائر هستند و کودکان دختر و پسر یکی پس از دیگری در خدمترسانی به ظاهر مسابقه میدهند.
قیمت بالای بنزین
در میانه راه، راننده تصمیم میگیرد که بنزین بزند. همین جا بحث بین مسافران پا میگیرد. طبق معمول ایرانیها هزینه بنزین و نرخ کرایه دریافتی مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهند، هزینه بنزین بسیار بالاست در واقع هر لیتر بنزین به پول ایران بین ۱۸ و ۲۰ هزار تومان است. با توجه به قیمت بنزین و هزینه دریافتی به عنوان کرایه مسافران حساب و کتاب میکنند که دو راننده با این قیمت بنزین چگونه به عنوان مسافربر زندگی خود را میچرخانند؟!
در ادامه، بحث گرانی در ایران بالا میگیرد هر یک از مسافران کالای مورد نظر خود را از راننده میپرسند و میخواهند که قیمت بگویند، بیش از یک ساعت این صحبتها طول میکشد در نتیجه همه به این نتیجه میرسند که تورم ایران بسیار بالاست.
یکی دیگر از مسافران که در جو بحث حاکم در ماشین قرار گرفته است صحبت را سمت سردار سلیمانی میبرد. مسافر دیگر میگوید حواست باشد سوالی نپرسی که راننده را ناراحت کنی شاید او از داعش ضربه دیده باشد. بحث بین مسافرین بالا میگیرد برخی از مسافران معتقدند صحبت با راننده سرعت رانندگی را کم میکند و برخی دیگر تمایل دارند هر سوالی که در ذهنشان است از راننده بپرسند. گویا با یک دایرهالمعارف روبرو هستند در حالی که راننده کمترین اطلاعات در خصوص مسائل را نداشت.
گرمای استقبال نجف
بعد از کش و قوسهای فراوان به نجف رسیدیم، در مسیر نجف کاروانهای پیاده مردم بومی عراق را دیدیم. این مردم عَلَم در دست از پیر و جوان و کودک در کنار هم به سمت کربلا حرکت میکردند، مسافت زیادی را به تماشای آنها گذراندم تا اینکه به مقصد اصلی در نجف رسیدم.
یکی از دوستان دعوتم کرده بود که در یک موکب قزوینی شب را بگذرانم، آدرسی که نوشته بود را نمیتوانستم پیدا کنم. به سختی و با پرس وجوی زیاد آن را پیدا کردم. عجیب بود، آدرسی که داده بودند همه چیزش متفاوت از آن چیزی بود که هست، تنها نقطه مشترک آدرس ارسالی و آدرس واقعی نام حسینیه بود.
با خستگی فراوان، در حالی که شارژ تلفن همراه و پاوربانکم تمام شده بود، به موکب قزوینی رسیدم. نیاز داشتم تلفنم را شارژ کنم، اما خانمی که مسئول پذیرش بود، به شدت اصرار داشت که برای این کار حتماً پاسپورتم را نشان دهم تا اطلاعاتم را ثبت کند. اگرچه با این کار مشکلی نداشتم اما این درخواست برایم عجیب و غیرمنتظره بود!
با خودم فکر کردم آیا در کشوری غریب و در میان هموطنان، اینقدر دشوار است که بخواهم تلفنم را شارژ کنم؟ این برخورد سرد و بیتفاوت، اولین نشانه از سختیهای غیرمنتظره این سفر بود؛ سفری که فکر میکردم در سایه ایمان و همدلی، آسانتر خواهد بود. در آن لحظه، حس کردم تنها و غریبهام.
همان جا به این نتیجه رسیدم که باید با ابوکرار تماس بگیرم. ابوکرار یکی از موظفین سازمان ارشاد فرهنگی نجف است، مردی که خانه و زندگیاش را وقف امام حسین کرده است.
وقتی با تلفنی که شارژ نداشت وارد کوچه تاریک نجف شدم، دلهرهای در سینهام ایجاد شد. با احتیاط وارد موبایلفروشی کوچک شدم. مرد روشندل پشت پیشخوان، با لبخندی از جنس مهربانی، گوشیام را بدون تردید گرفت و حتی برایم یک چای هم آورد.
پسر نوجوان مغازهدار برایم صندلی آورد؛ به طرفم هل داد و ناگهان تمام نگرانیهایم در آن کوچه ناپدید شد. حس کردم در این کوچه تاریک، نوری از انسانیت و مهربانی زبانه میکشد.
در آن کوچه تاریک نجف، مهربانی غریبهها روشنایی بخشید. تضادی آشکار با سردی و بیتفاوتیای که از هموطنانم تجربه کرده بودم را حس کردم. وقتی تلفنم را شارژ کردم به ابوکرار پیام دادم که در نجف هستم بدون لحظه ای مکث آدرس و لوکیشن را فرستاد و تاکید کرد که حتما برای استراحت به آنجا بروم و آنجا ساکن شوم…
ادامه دارد…