روایتی از جادههای عشق
- شناسه خبر: 41741
- تاریخ و زمان ارسال: 5 شهریور 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
از لحظهای که وارد خانه ابوکرار شدم، حس کردم که در حضور مردی بزرگ هستم؛ نه به خاطر جایگاهش، بلکه به خاطر تواضع عمیقی که در کلام و رفتارش موج میزد. چشمانش درخششی از جنس آرامش و معنویت داشت که مرا به یاد میآورد که اینجا نه فقط یک خانه، بلکه مکانی برای پالایش روح است.
هر لحظه این حس به من القا میشد که در کنار کسی هستم که معنای واقعی عشق به اهل بیت(ع) و خدمت به مردم را درک کرده است. وقتی در آخرین لحظات اقامتم از سوی خبرنگاران عراقی متوجه شدم که او موسس اداره فرهنگ نجف بوده است، شوکه نشدم؛ اما این آگاهی همچون موجی از حس شرم و تحسین را در من جاری کرد.
ابوکرار در واقع موسس اداره فرهنگ در نجف و شخصیتی فرهنگی و اجتماعی است که در سال ۲۰۰۶ میلادی اداره فرهنگ را در نجف تاسیس و فعالیتهای فرهنگی، ادبی و مذهبی بسیاری را برپا کرده و اکنون یک حسینیه خصوصی برای خانواده خود دارد.
او به همان اندازه که در نجف دارای مقام و شأن اجتماعی است، بسیار متواضع نیز میباشد و درب خانهاش به روی مهمانان باز است. مهمانانی از سراسر جهان که او را به خوبی میشناسند و به خاطر همین در این ایام اتاقهای خانهاش پر و خالی میشود.
افراد از قومیت و ملیتهای مختلف ترجیح میدهند قبل از ورود به پیادهروی اربعین ساعتی را مهمان ابوکرار باشند، حتی برخی مانند من شب را در آنجا میگذرانند تا صبح با خیال راحت پیادهروی را آغاز کنند.
انصاف
انصاف یکی از زنان ساکن در خانه ابوکرار و اهل لبنان است، او میگوید: بیش از ۱۱ سال است که در پیادهروی اربعین کربلا شرکت میکند و از طریق یکی از دوستان خبرنگارش با ابوکرار آشنا شده است. بعد از آن هر سال قبل از پیادهروی اربعین برای یک یا دو روز وقت خود را در خانه ابوکرار میگذراند.
میزبانی شگفتانگیز عراقیها
گویی نام ابوکرار با اربعین گره خورده است؛ چرا که هر وقت با مهمانانش صحبت میکنیم بحث به سمت اربعین کشیده میشود، انصاف نیز میگوید که ابوکرار به او بسیار خوبی کرده است و بدون هیچ چشمداشت و همراه با عشقی وصف ناشدنی به میهمانانش خدمت کرده است، خدمتی خالصانه که هیچ چیز جز عشق به امام حسین(ع) نمیتواند این حجم از مهربانی را توجیه کند. وقتی انصاف از محبتهای بیدریغ ابوکرار صحبت میکرد، چشمانش پر از اشک بود؛ اشکهایی که از قلبی پر از امتنان و عشقی بیپایان به امام حسین(ع) سرچشمه میگرفت.
از انصاف در خصوص اربعین در لبنان میپرسم و میگوید: آنجا رسم است که در این روز خاص به حرم دختر امام حسین یعنی سیده خوله برویم، مجالس عزاداری و توزیع غذا صورت میگیرد، اما میتوانم بگویم عراقیها به طرز شگفتانگیزی میزبان ما هستند.
همانطور که در حال صحبت هستیم ابوکرار وارد میشود و از ما میخواهد که دوستیمان را استوار و شمارههایمان را رد و بدل کنیم، انصاف از این پیشنهاد استقبال میکند و میگوید زمانی که به ایران بیاید حتما با من تماس میگیرد و من در دلم دوره میکنم که آیا من هم میتوانم مانند ابوکرار چنین مهربان، متواضع و بیچشمداشت ببخشم بدون اینکه حتی یک اخم کوچک در صورتم جای بگیرد؟
ابوکرار رو به من میگوید مهمانانی از مغرب دارد و میخواهد که با آنها همصحبت شوم. ابتدا احساس میکنم شاید منظورش از غرب است اما وقتی با مهمانان روبرو میشوم متوجه میشوم که آنها از مراکش آمدهاند که به کشور مغرب معروف است.
اربعین در مغرب در غل و زنجیر است
دو مرد به همراه پدرشان در این سفر همراه بودند، برخلاف تصورم مراکش کشوری سنینشین است که در آن شیعیان زندگی سختی را میگذرانند. مهمان ابوکرار میگوید: حاکمیت مغرب نسبت به اربعین بسیار سختگیر است.
او ادامه میدهد: مغربیهای شیعه برای اینکه دچار مشکل نشوند به صورت پنهانی به کربلا میآیند آنها سه راه را انتخاب میکنند بلژیک، ترکیه و کشور دیگری که ابتدا به آنجا میروند و سپس به کربلا میآیند.
عبدالمجید که جوانتر است با لحنی آرام اما سنگین گفت: «در مغرب شرایط برای ما شیعیان بسیار دشوار است. ما باید پنهانی به کربلا بیاییم.» صدای او همچون زمزمهای بود که در قلبم نفوذ کرد. حس کردم که این عشق به امام حسین است که آنها را از چنین مرزهای سختی عبور داده و به اینجا رسانده است؛ عشقی که نه مرز میشناسد و نه محدودیت!
او میگوید: دولت مغرب افراطگراست، محدودیت امنیتی دارد؛ مردم به دلیل اطلاعات غلط رسانهای، علیه شیعیان و علیه ایران و حزبا… هستند.
در چشمان عبدالمجید چیزی فراتر از خستگی سفر دیده میشود؛ نوعی نگرانی و دلشوره که نشان از مسیر پرمخاطرهای داشت که برای رسیدن به اینجا طی کرده بود.
ابومحمد که به ظاهر بزرگتر است، با حسرتی در صدا میگوید: ما در مراکش اجازه نداریم برای اربعین عزاداری کنیم؛ هر کسی میتواند در خانه خودش عزاداری کند اما اجازه برگزاری مراسم را نداریم؛ چرا که تعداد شیعهها در مغرب بسیار کمتر از سنیها است اما تعداد مسلمانان کشور روز به روز در حال افزایش است.
ابومحمد در این خصوص میگوید: شیعیان در مراکش شرایط بسیار سختی را سپری میکنند. عشق به امام حسین عشقی نیست که بخواهد توسط دولت به زنجیر کشیده شود ما امسال تصمیم گرفتیم از طریق مرز ترکیه به کربلا بیاییم و قطعا سالهای دیگر هم حضور خواهیم داشت. در کشور ما حتی رسانهها تبلیغات منفی در مورد اربعین انجام میدهند آنها همه روزنامهها را در اختیار دارند اما ما از طریق شبکههای دیگر شیعه از اخبار باخبر میشویم.
در حال صحبت کردن بودیم که ابوکرار با دختر جوانی وارد شد، با تصور اینکه ممکن است به دلیل عدم آشنایی کامل با زبان یکدیگر مطلب به درستی منتقل نشود، یک مترجم را همراه خود آورده بود، او معتقد است که کلام امام حسین باید به درستی شنیده و منتقل شود.
بعد از صحبت با مردان مراکشی به اتاق برمیگردم. ابوکرار برای اینکه همه مهمانان در آسایش زندگی کنند، محل اسکان خانمها و آقایان و حتی ملیتهای مختلف را جدا کرده و حتی چند ساختمان برای آنها در نظر گرفته است.
وقتی مهمانان از ملیتها و قومیتهای مختلف وارد خانه ابوکرار میشدند، احساس میکردم اینجا نه فقط یک خانه، بلکه یک پناهگاه معنوی است؛ جایی که بوی محبت و عشق به اهلبیت در هوا پراکنده شده و هر کسی که وارد میشود، گویا به آغوشی گرم و مهربان پناه آورده است.
زمانی که کولهام را برداشتم تا سمت نجف حرکت کنم، حدود ۱۰ خانم جوان ایرانی را دیدم که به آنجا آمدند و پیش از این نیز مهمان ابوکرار شده بودند.
بعد از آن ابوکرار من را به محل حرم امام علی (ع) رساند و برایم برنامههای حضور در مشایه را فراهم کرد. برایم عجیب بود یک مدیر فرهنگی با این میزان از مشغله، خودش را فدای امام حسین کرده است و از کمترین کمکی در این راه دریغ نمیکند!
با خود فکر میکردم که در طول این سفر نه فقط قدمهایی در جغرافیایی دیگر برداشتهام، بلکه قدم در مسیر درک معنوی گذاشتهام. هر ملاقات، هر صحبت، و هر لحظهای که در این خانه گذراندم، همچون نخهایی بودند که تار و پود پیوندهای روحانیام را محکمتر میکردند. وقتی کولهام را برداشتم تا به سوی نجف حرکت کنم، حس میکردم که این کوله دیگر فقط یک بار فیزیکی نیست؛ بلکه حامل تمام احساسات، درسها و تجربیاتی است که در این سفر آموختهام. وقتی در حرم امام علی(ع) حاضر شدم، گویا آنجا پایان راه نبود، بلکه آغاز یک مسیر جدید بود. مسیری که هر قدمش به سوی عشقی است که از ابوکرار و مهمانانش آموختهام.
خانه پدری
نجف و صحن امیرالمومنین(ع) همیشه برای من احساس عجیبی دارد، وقتی در نجف روبروی ضریح قرار میگیری دیگر دلهرههایت به پایان میرسد؛ مانند کودکی که بعد از دوری به آغوش پدر بازگشته است. زمانی که وارد حرم شدم، حس کردم همه نگرانیهایم مانند غبار روز گذشته ناپدید شدهاند. اینجا جایی بود که میتوانستم تمام خستگیهای راه را فراموش کنم و در آرامش و عظمت حضور امام علی غرق شوم. حس کردم که اینجا، در این لحظه، تمام جهان به نقطهای کوچک از عشق و آرامش تبدیل شده است.
صدای زائران که با عشق «یاعلی» را زمزمه میکردند، مرا به آرامشی عمیق رساند. در آن لحظه، حرم مانند پناهگاهی مقدس بود که میتوانستم تمام غمها و مشکلاتم را در آن رها کنم و دوباره به خودم بازگردم. این احساس مرا به یاد این آورد که خانه پدری همیشه مکانی برای آرامش و تسکین است.
کمی نجوا میکنم، سپس به قصد رفتن از مشایه از حرم خارج میشوم، از حرم که بیرون میزنم به طرز شگفتانگیزی با خیابانهای تمیز روبرو میشوم. در کشوری مانند عراق که پسماند و جمعآوری زباله تعریف خاصی ندارد تمیز بودن خیابانها من را به فکر فرو میبرد که نکند شهردار جدیدی برای نجف آمده است! در همان حال پاکبانان در حال خدمترسانی با ماشین از کنارم میگذرند و نگاهم به لوگوی شهرداری مشهد میخورد و با دیدن ماشین دیگری که متعلق به شهرداری تهران است، میفهمم پس تعبیه شدن این سطلهای زباله و تمیزی خیابانهای در جوار حرم قطعا یک مدیریت ایرانی را پشت سر داشته است.
در همین فکرها هستم که با تاکسی به خانه ابوکرار برمیگردم، ابوکرار برایم یک مترجم یک خبرنگار و عکاس هماهنگ کرده بود که بتوانم گزارشهای درستی تهیه کنم. همزمان هم یک خودرو در اختیار مردان مغربی قرار داده بود تا آنها بتوانند تا مسیر مشایه بروند.
ادامه دارد …