راز میان نقاش و معشوق
- شناسه خبر: 20967
- تاریخ و زمان ارسال: 3 مهر 1402 ساعت 08:00
- بازدید :

محمدرضا مقدم
«نام من سرخ» نام رمانی است که سال 1998 میلادی توسط اورهان پاموک منتشر شد. این کتاب خیلی زود در ترکیه و دیگر کشورها به موفقیتهای زیادی رسید و سرانجام در سال 2006 میلادی موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد.
رمان «نام من سرخ» روایتگر تاریخ عثمانی است و نویسنده کوشیده تا بیانگر روایتهایی از بستر تاریخ با استفاد از ابزار هنر باشد. داستان این کتاب به دوره سلطان مراد سوم بازمیگردد. داستان از آنجا شروع میشود که سلطان عثمانی دستور میدهد که هنرمندان کشورش دور هم جمع شوند تا فتوحات و افتخارآفرینیهای او را به تصویر بکشند. گویا سلطان مراد دلباخته هنر غرب بود و به همین دلیل میخواست آثار هنرمندان عثمانی به سبک و سیاق نقاشان ونیزی ترسیم شود.
نویسنده از نقاط مشترک تاریخ ایران و عثمانی برای فضاسازی داستانش استفاده کرده و معتقد است هدفش از نوشتن رمان «نام من سرخ» بازآفرینی داستانهای ادبی کلاسیک بوده است. البته او در مصاحبه با علیرضا غلامی که در مجله ادبی و هنرینامه منتشر شده است گفته بود: «زمانی که داشتم کتابم را مینوشتم از خواندن شاهنامه و خسرو و شیرین لذت میبردم». ولی به نظر میرسد موضوع فقط به خواندن و مرور ادبیات کلاسیک ایران توسط یاموک مختصر نمیشود و او در پی آن بوده است تا با بهرهگیری از هنری که در بین ایران و عثمانی اشتراکات زیادی داشته است غنای فرهنگی و تاریخی بیشتری به داستان خود ببخشد.
او در همان مصاحبه گفته بود «بین ۷ تا ۲۲ سالگیام میخواستم نقاش شوم. بعدها وقتی نویسنده مشهور ترک شدم همیشه دوست داشتم درباره لذت نقاشی بنویسم. میخواستم توصیف کنم که نقاشی کردن چه حسی دارد و یک نقاش چه عقایدی دارد.»
به همین دلیل اورهان پاموک به سراغ نگارگری رفت. هنری که میشود به عنوان یک میراث مشترک بین ایران و عثمانی و حتی چین و هند از آن یاد کرد. در طول سلطنت پادشاهان عثمانی هنرمندان زیادی به دربار عثمانی پناه بردند و یا ساکن سرزمین آنها شدند.
تقابل بین فرهنگ و هنر شرق و غرب و استفاده از شخصیت متعدد تاریخی به جذابیتهای این کتاب افزوده است. مذهبیون عثمانی سبک هنر ونیزی را به جهت پرداختن به جزئیات کفرآمیز سبب گناه میدانستند. اوج جذابیت این رمان را باید در ماجرای ناپدید شدن یکی از نقاشان دانست که تنها سرنخ موجود برای یافتن او، نقاشی نیمهکارهای است که او فرصت تکمیل کردن آن را از دست داد.
جدا از مهارتهای اورهان پاموک در نوشتن رمان «نام من سرخ» و جذابیتهایی که این کتاب برای فارسیزبانان دارد، نام بردن از هنرمندان نگارگر ایرانی و به ویژه نگارگران قزوینی در این داستان اهمیت رمان «نام من سرخ» را برای مخاطب فارسی زبان دو چندان کرده است.
گزارش تاریخی یک نقاش عثمانی از وضعیت نگارگری ایران بعد از شاه طهماسب
از عرش مکتب تبریز و قزوین تا آشفته بازار پیش از مکتب اصفهان
بعد از پانزده سال، در گوشهای از اتاق، استاد عثمان نقاش باشی را پشت میز کار دیدم. در نظرم چیزی فراتر از سایه، چون شبه آمد. او را مانند بهزاد تحسین میکردم. رفتارش مانند استادان قدیم عجم بود که افسانههای بیپایانی دربارهشان گفته میشود.
پرسید: بگو ببینم در سرزمینهایی که دیدهای، نقاشها و صورتگران، نقش و تصویر چه چیزهایی را میزنند؟
گفتم: همانطور که میدانید، شاه طهماسب که پنجاه و دو سال سلطنت کرده و در سالهای اخیر عشق به کتاب و تصویرگری را به بوته فراموشی سپرده بود و به شاعرها، نقاشها و خطاطها پشت کرده بود، مُرد و پسرش اسماعیل به جای او نشست. شاه نو که پدرش از بدخلقی و جنگطلبیاش خبر داشت و بیست سال او را در حبس نگه داشته بود، به محض اینکه بر تخت نشست، هار شد و دستور قتل برادرانش را صادر کرد، بعضی را کور کرد و بعضی را کشت. تا سرانجام دشمنانشان به او تریاک خوراندند و مسمومش کردند. پس از رهایی از شرارتهای او، برادر بزرگش محمد خدابنده را که ناقصالعقل بود به جای او بر تخت نشاندند. در زمان محمد خدابنده، از شاهزادگان و برادران گرفته تا والیان و ازبکها همه، سر به شورش برداشتند و با یکدیگر و نیز با سرحد «پاشا» چنان درگیر شدند که غبار جنگهایشان، سرزمین عجم را محو و تاریک کرد.
پادشاه بیپول، بیعقل و نیمه کور حالا در وضعیتی نبود که دستور نوشتن و نقاشی کتابی را صادر کند.
به این ترتیب، نقاشان افسانهای قزوین و هرات، تمام استادان پیر نقاشخانه شاه طهماسب که خالق نقاشیهای شگفتانگیز بودند و نیز نوآموزان که با حرکت قلم آنان، اسبها در صفحه به حرکت درمیآمدند و نقاشان و هنرمندانی که پروانهها را از صفحات پرواز میدادند، تمام استادان صحاف و خطاط، بیکار، بیپول و حتی بیجا و مکان شدند. بعضی راهی شمال شده و به شیبانیان پیوستند و بعضی به هندوستان و برخی هم به اینجا، به استانبول کوچیدند. برخی هم به کارهای دیگر روی آوردند و نام و شرفشان را باختند. بعضی نیز به شاهزادهها و والیهای کوچک که با هم درافتاده بودند، پیوسته و روی کتابهایی به اندازه کف دست کار میکنند که تنها چند صفحهای از آن نقاشی می شود.
همه جا پر شده از کتابهای ارزان قیمتی که طبق سلیقهی سربازان، پادشاهان بینزاکت و شاهزادگان نازپرورده، ناشیانه نوشته شده و عجولانه نقاشی میشوند!
روایت رشیدالدین قزوینی از علاقه حاکم قزوینی به نگارگری
رشیدالدین قزوینی، در کمال خرسندی در تاریخ خود چنین مینویسد: «دویست و پنجاه سال قبل در قزوین، تزیین کتاب، خطاطی و نقاشی از معتبرترین و محبوبترین هنرها بود.
شاهی که آن زمان در قزوین بر تخت نشسته بود و از بیزانس تا چین، بر چهل مملکت حکم میراند (و شاید این قدرت عظیم، عشق او به نقاشی بود)، افسوس میخورد که فرزند ذکوری نداشت. شاه تصمیم گرفت برای اینکه پس از مرگش، سرزمینهایی که فتح کرده، قطعه قطعه نشود، برای دختر زیبایش، مردی عاقل و هنرمند پیدا کند و بین سه استاد ماهر مجرد و جوان نقاشخانه، مسابقهای ترتیب داد.
طبق تاریخ رشیدالدین موضوع مسابقه ساده بود: چه کسی زیباترین نقاشی را خواهد کشید؟ هر سه نقاش جوان که مانند رشیدالدین میدانستند باید این نقاشی را به شیوهی استادان قدیم بکشند، محبوبترین مجلس را نقاشی کردند.
در باغی به زیبایی بهشت، میان درختان سرو و سدر، خرگوشهای گریز پا و پرستوهای پرجنبوجوش، دختری غرق اندوه عشق، چشم بر زمین دوخته است.
حکایت دختر پادشاه و مسابقه بین نقاشان
از میان این سه نقاش که بیخبر از هم، نقش واحدی را به شیوه استادان قدیم نقش زده بودند، مرد نقاشی که بیش از بقیه به تشخّص کارش علاقه داشت، برای این که زیبایی نقش به خودش منسوب شود، امضایش را در گوشهای پنهان از باغ نقاشی، لابهلای گلهای نرگس مخفی کرد. اما به خاطر این گستاخی که کار خودش را از نقاشیهای استادان فروتن قدیم تمایز داده بود، فورا از قزوین به چین تبعید شد.
چنین شد که مسابقهی تازهای بین دو نقاش باقی مانده برگزار گردید. این بار هر دو نقاش، نقاشی شاعرانهای از دختری زیبا کشیده بودند که در باغ شگفتانگیزی مشغول سوارکاری بود. یکی از نقاشان، بینی اسب سفیدی را که دختر ریزنقش با چشمانی کشیده همچون چشم چینیها، سوار بر آن بود، کمی غیرعادی نقش زده بود. البته مشخص نیست که آیا قلمش لرزیده بود یا عمدا چنین کاری کرده بود. پدر و دختر به این کار ایراد گرفتند. هر چند این نقاش کارش را امضاء نکرده بود اما آن نقاشی فوقالعاده را با اشتباهی استادانه در بینی اسب نقش زده بود تا از نقاشیهای دیگر متمایز شود. از نظر شاه، اعمال سبک شخصی، اشتباه بود. پس این نقاش را هم به بیزانس تبعید کرد.
طبق تاریخ قطور رشیدالدین قزوینی، هنگام تهیه مقدمات عروسی دختر شاه با نقاش هنرمندی که هیچ امضاء و عیبی در کارش نبود و به شیوهی نقاشان قدیم نقاشی کرده بود، اتفاقی میافتد که همه چیز را تغییر میدهد.
روز قبل از عروسی، دختر پادشاه که تمام روز، غرق در غم و اندوه بود، به تماشای نقاشی استاد چیرهدست جوان و خوشقیافهای مینشیند که قرار بود روز بعد شوهر او باشد. عصر وقتی هوا تاریک میشود، نزد پدر میرود و میگوید: استادان قدیمی، دختران زیبا را در نقاشیهای حیرتانگیزشان، مانند چینیها نقش میزدند. قبول دارم که هیچ کس از این قاعده شرقی تجاوز نمیکند، اما همین استادان اگر کسی را دوست میداشتند، نشانهای از آن زیبارو در ابرو، چشم، لب، زلف، لبخند و یا حتی مژه نقش به یادگار میگذاشتند. این ایراد پنهان که در نقاشی مخفی میکردند، نشانهی این بود که نقاش و معشوقهاش تنها کسانی هستند که آن راز عاشقانه را میدانند. تمام روز، نقاشی دختر سوار بر اسب را تماشا کردم، پدرجان، هیچ نشانهای از من در آن نقاشی نیست! شاید این نقاش، استاد بزرگی باشد، شاید جوان و خوش قیافه باشد، اما مرا دوست ندارد.
چنین شد که شاه بلافاصله، جشن را ملغی کرد و پدر و دختر تا آخر عمر با هم زندگی کردند.»
¯¯¯
رمان «نام من سرخ» توسط عینا… غریب در ایران ترجمه شده و به همت نشر چشمه به بازار کتاب ارائه شده است.
مژده الفت مترجم نام آشنای کشورمان در میز گردی که در مورد این کتاب برگزار شد گفته است: «آنچه دربارهی پاموک نظر من را جلب کرده گستردگی نگاه او است. مسائل را چنان استادانه در هم میآمیزد که گاه فکر میکنم این ایدهها چهطور به ذهنش میرسند؟ از 13 کتابی که پاموک تا امروز منتشر کرده، موضوع بیشترشان، تقابل سنت با مدرنیته و غرب با شرق است. گرچه این تقابل ایدهی اصلی اکثر رمانهایش است، ولی در هر رمان شیوهای جدید برای طرح آن دارد؛ یکجا به شکل تقابل پدر و پسر، جایی هم با کمک نقاشی و هنر. پاموک به افسانهها، اسطورهها و ادیان هم تسلط کامل دارد و از آنها در داستانهایش استفاده میکند.»
علی الماسی زند، نویسنده و منتقد ادبی نیز اعتقاد دارد: «با اینکه پاموک چهرهای بینالمللی است ولی برای سرزمینهای دیگر رمان نمینویسد، او برای مخاطب ترکزبان مینویسد و خودش به عنوان کسی که بلاتکلیف بین شرق و غرب ایستاده، از لحاظ تاریخی (برای مردم خاور میانه بالاخص مردم ترکیه) کاملا از این نابسامانی و بلاتکلیفی ناراحت است. نگاه فیلسوفانهی پاموک او را به سمتی میبرد که در انتهای رمان اگر واقعا با او همراه بوده باشید و افکار فلسفیاش را درک کرده باشید، به یک گزارهی کوتاه شده از مغز فکر او در پس این داستان خواهید رسید. فلسفه، درونمایهی رمان «نام من سرخ» است.»
در پایان باید به این نگاه مهم پاموک که در کتاب «نام من سرخ» به رشته تحریر درآورده است اشاره کرد؛ از کل60 فصل رمان، 30 فصل به انتقاد از غرب میگذرد و 30 فصل به انتقاد از شرق ولی در انتهای رمان پاموک میخواهد بگوید هم شرق هم غرب یا نه شرق نه غرب.