رئالیسم در سیاست، نگاهی به قدرت، منافع و واقعیتهای جهان امروز
- شناسه خبر: 70333
- تاریخ و زمان ارسال: 11 آبان 1404 ساعت 07:30
- بازدید :

حیدر ولیزاده
در دنیای پیچیده سیاست و روابط بینالملل، نظریههای مختلفی تلاش میکنند رفتار دولتها و روندهای جهانی را تبیین کنند. یکی از قدیمیترین و تاثیرگذارترین این نظریهها، رئالیسم است. رئالیسم یا همان واقعگرایی بر این اصل تأکید دارد که سیاست عرصهای واقعی و عملی نه ذهنی است و رفتار کشورها بیشتر بر پایه قدرت، منافع ملی و حفظ امنیت شکل میگیرد تا اخلاقیات یا آرمانهای ایدئال که به طور معمول نظریه مشهور و البته رقیب به نام ایدئالیسم بر آن تاکید دارد.
رئالیسم ریشههای عمیق در تاریخ دارد و همواره در دوران مختلف این شیوه توسط دولتها و امپراطوریهای مختلف مورد بهرهبرداری قرار گرفته است اما ریشههای فکری رئالیسم را میتوان در آثار متفکران کلاسیکی همچون نیکولو ماکیاولی و توماس هابز مشاهده کرد. ماکیاولی در کتاب مشهور خود «شهریار» نشان میدهد که موفقیت سیاسی نیازمند تدبیر، قدرت و واقعبینی است و گاهی برای دستیابی به اهداف، سیاستمداران ناچارند از ملاحظات اخلاقی صرفنظر کنند. هابز نیز با تأکید بر ذات رقابتجوی انسان، به ضرورت قدرت و نظم در حکومتها اشاره کرده و بر این باور است که بدون وجود قدرت مرکزی یا مکانیسمهای امنیتی، جامعه در معرض هرج و مرج و ناامنی قرار میگیرد.
یکی از اصول بنیادین رئالیسم، مفهوم آنارشیک بودن نظام بینالملل است؛ یعنی هیچ قدرت جهانی وجود ندارد که امنیت و نظم را تضمین کند. در این فضای آنارشیک، دولتها موظفاند خودشان امنیت و منافع ملی خود را تأمین کنند. این مفهوم که با عنوان «خودیاری» شناخته میشود، نشان میدهد که هر کشور باید راهبردهایی عملی برای بقا و تقویت جایگاه خود در عرصه جهانی داشته باشد.
در مرکز نظریه رئالیسم، منافع ملی قرار دارد. هر دولت تصمیمات خود را بر اساس تحلیل واقعبینانه از محیط بینالمللی و تواناییهای داخلی اتخاذ میکند و سعی میکند حداکثر بهره را از موقعیت خود ببرد. از دیدگاه رئالیستها، همکاری و اتحاد میان کشورها نیز غالبا تابع محاسبه منافع و نیاز به حفظ تعادل قدرت است. مفهوم تعادل قدرت، یکی از ابزارهای کلیدی رئالیسم، به معنای جلوگیری از تسلط یک کشور بر دیگران و حفظ ثبات نسبی در نظام بینالملل است.
در دوران مدرن، رئالیسم به دو شاخه اصلی تقسیم شده است: رئالیسم کلاسیک و نئورئالیسم. رئالیسم کلاسیک بیشتر بر طبیعت انسان و انگیزههای داخلی دولتها تمرکز دارد، در حالی که نئورئالیسم، که توسط کندی والتز مطرح شد، توجه خود را بر ساختار نظام بینالملل و توزیع قدرت میان کشورها معطوف میکند. به عبارت دیگر، نئورئالیسم معتقد است که رفتار دولتها بیش از آنکه ناشی از ویژگیهای داخلی باشد، توسط شرایط بینالمللی و ساختار آنارشیک شکل میگیرد.
رئالیسم همچنین در تحلیل بحرانها و جنگها کاربرد فراوان دارد. از دیدگاه رئالیستها، رقابت برای قدرت، محدودیت منابع و تهدید امنیت، علت اصلی منازعات بینالمللی هستند. نمونههای تاریخی مانند جنگهای جهانی اول و دوم، یا دوران جنگ سرد میان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، به وضوح نشان میدهند که رقابت برای برتری و حفظ تعادل قدرت، عامل اصلی بسیاری از تحولات جهانی بوده است.
این نظریه تنها به عرصه بینالملل محدود نمیشود، بلکه در سیاست داخلی نیز قابل مشاهده است. سیاستمداران در تصمیمگیریهای اقتصادی، اجتماعی و امنیتی خود، غالباً به منافع، حفظ قدرت و جایگاه خود توجه دارند و رقابت قدرت در داخل کشور نیز تأثیر مستقیم بر سیاستگذاریها دارد.
با وجود تأثیرگذاری گسترده، رئالیسم با نقدهایی نیز مواجه است. منتقدان بر این باورند که رئالیسم بیش از حد بر قدرت و منافع تمرکز دارد و ارزشها، اخلاقیات و همکاریهای بینالمللی را نادیده میگیرد. نظریهپردازان لیبرال و ساختارگرایی معتقدند که نهادهای بینالمللی، ارزشهای انسانی و تعامل فرهنگی نیز نقش مهمی در شکلدهی سیاستها دارند و نمیتوان تنها بر رقابت قدرت تأکید کرد.
با این حال، رئالیسم همچنان یکی از نظریههای کلیدی در تحلیل سیاست جهانی و داخلی است. این نظریه با ارائه چارچوبی واقعبینانه، به سیاستمداران و تحلیلگران کمک میکند تا محیط پیچیده روابط بینالملل را بهتر درک کنند و تصمیمات خود را بر اساس واقعیتها و تواناییها اتخاذ کنند. تمرکز بر قدرت، امنیت و منافع ملی، رئالیسم را به ابزاری حیاتی برای فهم سیاستهای جهانی و روندهای سیاسی امروز تبدیل کرده است.
در نهایت، رئالیسم نه تنها یک نظریه تحلیلی بلکه یک راهبرد عملی برای مطالعه و درک سیاست است. با توجه به تحولات جهانی و پیچیدگی رقابت میان کشورها، شناخت اصول و مفاهیم رئالیسم به فهم بهتر جهان امروز و تصمیمگیریهای موثر سیاسی کمک میکند و اهمیت آن در سیاستگذاریها و تحلیلهای بینالمللی همچنان باقی است.



