دو کشور، دو انتخاب
- شناسه خبر: 20289
- تاریخ و زمان ارسال: 20 شهریور 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
مرتضی رویتوند
سه نفر از آدمهایی که ساخته شده بودند بیشتر از بقیه بیقراری میکردند که به زمین بروند. آنها چون کودکانی لجباز پای خود را به زمین میکوبیدند و فریاد میزدند: «ما میخواهیم به زمین برویم! ما میخواهیم به زمین برویم!» یکی از آن سه نفر چهره محبوبی نزد سرپرست فرشتهها بود. سرپرست فرشتهها در گوش همان چهره محبوب گفت: «بگذار اینها بروند به زمین؛ پس از دیدن زندگی آنها، تصمیم بگیر که به زمین بروی یا نه. چهره محبوب قبول کرد.
نفر اول به یک کشور خوب رفت. کشوری که نمیخواهیم نامش را افشا کنیم. برای اینکه اشتباه نشود نام این کشور را میگذاریم کشور «الف». نفر اول در کشور الف دنیا آمد. در آرامش کامل. خانوادهاش در آرامش بودند. در کشور الف اصلا فقیری وجود نداشت. دزدی نبود. نفر اول در کمال آرامش بزرگ شد، درس خواند، دانشگاه رفت، عاشق شد، کاری درخور پیدا کرد، وضع مالیاش خوب بود، به همه آرزوهایش رسید و البته که کسی به رنگ لباسش گیر نداد. نفر اول به همراه هموطنانش در کشور الف در خوشبختی زندگی کردند.
نفر دوم در کشوری که نمیخواهیم نامش فاش شود به دنیا آمد. برای اینکه اشتباه نشود نام این کشور را میگذاریم کشور «ب». نفر دوم در کشور ب دنیا آمد. پدرش فقیر بود. خودش هم طبیعتا فقیر بود. در آن کشور فقر بیداد میکرد. نفر دوم به هر سختی بود بزرگ شد، به سختی درس خواند، در کشور ب عاشقشدن جرم بود. کشور «ب» پر از دزدی بود. او درس خواند، دانشگاه رفت اما کاری پیدا نکرد. به سیل بیکاران کشور «ب» پیوست. وضع مالیاش بد بود. به آرزوهایش نرسید. البته که به رنگ لباسش هم گیر میدادند.
سرپرست فرشتهها زندگی نفر اول و نفر دوم را به چهره محبوبش یا همان نفر سوم نشان داد. چهره محبوب با اشتیاق گفت: «من به کشور الف میروم لطفا همین حالا بروم»
سرپرست فرشتهها گفت: «خیر! تو باید به کشور ب بروی!»
چهره محبوب سرش را خاراند و به اطراف نگاه کرد و قیافهای با تفکر عمیق به خودش گرفت و گفت: «اصلا چه نیاز است من جایی بروم! ترجیح میدهم تکهای گِل در همین کارگاه آدمسازی خدا باشم تا آنکه به کشور ب بروم!»