دو قطب مخالف زندگی در زیر پوست شهر
- شناسه خبر: 4315
- تاریخ و زمان ارسال: 21 آبان 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
مانتوهای شیک به روز، پشت ویترینهایی که دهها چراغ روشنشان کرده برای عابران جلب توجه میکنند. خیابان، پیادهرو در ازدحام عجیبی از جمعیت فرو رفته و هر ساعت، هر دقیقه و هر ثانیه عابری با نقش و رنگ ظاهری جدید عبور میکند. چراغهای خیابان همسوی نور شدید بوتیکها حجم وسیعی از روشنایی را بر روی سنگفرش پیادهرو و رهگذران پهن میکند. اکثر کسانی که تردد دارند دختران و پسران جوان و خوشپوشی هستند که دوتایی یا چند نفره از کنار بوتیکها میگذرند و لبخند محوی روی صورتشان است.
اغذیهفروشی و رستوران کم، اما تا جایی که چشم کار میکند مغازههای لوکس لباسفروشی و مراکز تجاری ساخته شده و پشت هم با طرح و شکلهای متفاوتی از یکدیگر قطار شدهاند.
دخترها آرایش کردهاند و بوی خوش عطرشان حتی پس از عبور تا چند دقیقه در هوا پخش میشود. پسرها با موی مرتب و ظاهر آراسته قدم میزنند و یا روی نیمکتی نشسته و با هم مشغول گپ زدن میشوند. پیرزنی از کنارم میگذرد. لباس رنگی و آراستهای که به تن کرده توجهم را جلب میکند.
خیابان که حالا بخش عظیمی از آن به ساخت پیادهرو اختصاص داده شده و قسمت باریکی را شامل میشود اغلب با ماشینهای لوکس و آهنگهای هیپهاپی که از آن پخش میشود پر شده و یک لحظه هم خالی نمیشود.
داخل یکی از فروشگاههای لباس میشوم. بدون اینکه تقاضا کنم دختر جوان فروشنده کنارم میایستد و از جنسهای مطابق مد که دور تا دور بوتیک آویزان شده تعریف میکند. قیمت جنسها از 800 تومان شروع میشود الی بالاتر…
خریدارها یکییکی لباسها را پرو میکنند و با دو یا سه تا لباس خریداری شده از بوتیک خارج میشوند.
پسرها اغلب از دانشگاه و باشگاههای بدنسازی و دخترها از مد روز و درس و پروژههایشان صحبت میکنند.
انگار که تمام جمعیت متحد شده و به یک شکل رفتار میکنند؛ دغدغهها و ظاهری مشابه دارند و در این مسیر با هم عجین شده و قدم برمیدارند.
تمام مسیر خیابان خیام و ملاصدرا و سایر مناطقی که به اصطلاح بالا شهر گفته میشود به همین شکل است.
دختران آرایش کرده، پسران مرتب، بوتیکهای لوکس و کافههایی که پاتوق جوانها شده، سیگار به دست میگیرند به راحتی خوش و بش کرده و راجع به مسائل مختلف بحث میکنند… حتی اکثر افرادی که سن بالایی دارند از همین روش تبعیت میکنند و سعی دارند که همرنگ محلهای که در آن رفت و آمد دارند بشوند.
***
اما آن سوی شهر در انتهای خیابانهای شلوغ و پرزرق و برق نه خبری از جوانهای بزک کرده است و نه آن فضای مرتب به چشم میخورد.
به مسیر سبزهمیدان که میرسم جریان متفاوتی از زندگی حکمفرما میشود. تاکسیها، اتوبوسها و ماشینهای شخصی در هم وول میخورند و پیادهروها به نسبت باریکتر میشوند. خیابان امام خمینی نقطهی عطف شروع این تحولات است. دستفروشها با جنسهای ریز و درشت و متفاوت خود کنار پیادهرو و نزدیک به خیابان بساط پهن کردهاند. وسایل چوبی، لباسهای بچگانه، مانتوهای جلوباز در رنگبندیهای متفاوت، گلدانهای کوچک و بزرگ را روی پارچهای پهن کرده و با صدای بلند سعی در جلب مشتری دارند. عدهای دیگر بساطشان را با شیشههای عطر در شکل و رنگهای مختلف، عینکهای آفتابی و یا حتی چاقوهای جیبی پر کردهاند و از شیرمرغ تا جان آدمیزاد هم میشود در اینجا پیدا کرد.
رهگذران با عجله از کنارم میگذرند. گهگاهی تنهای زده و به سرعت دور میشوند. نور خیابان کمسوتر و لامپهای بزرگی که جلوی مغازهها آویزان شده روشنایی محل را تامین میکند.
اکثر عابران زنان چادری و دخترهای سادهی بدون آرایش و تجملات هستند. لباسهای سادهای به تن دارند که جلب توجه نمیکند و مشغول چانه زدن با فروشندهها یا دستفروشان میشوند. در اینجا حتی پوشیدن لباس محلی و یا شلوار کردی رایج و بسیار عادیست. اغلب پسرها کف سر خودشان را رنگهای قهوهای روشن زده و دخترها تک و توک حنا به انگشتهایشان مالیدهاند. لهجهها از طرز گویش خیابانهای وسط شهر پیشی گرفته و متفاوت میشوند. صداها در هم میپیچد و همهمه شلوغی به فضا میدهد. حتی جنس مغازهها رنگ و بوی تازهای به خود میگیرد. اغلب ساختار و نمایی با جنس چوب مرغوب و اجناس قدیمی دارند. کوچک و خودمانی میشوند و حس قدم زدن در جایی آشنا و بیهیچ تشریفات و رودربایستی را به آدم القا میکند.
مغازههای پارچهفروشی، پارچههای لوله شده را جلوی مغازه میچینند. لباسفروشیهای کوچک از متد خاصی پیروی نمیکنند و حتی قیمتهای کمتری نسبت به جای دیگر شهر دارند.
پای کافه به اینجا باز نشده و هرچه چشم میچرخانم نظیر کافههای وسط شهر را پیدا نمیکنم. اغذیههای کوچک و ساندویچ فروشیها جای کافهها را گرفته، میز و صندلیهای پلاستیکیشان را وسط مغازه بدون هیچ هماهنگیای چیدهاند و بوی تند غذا کل مسیر را برداشته است. به حضور عابران نگاه میکنم. اغلب رهگذران میانسال هستند و رفت و آمد جوانترها کم و کمتر میشود. سیدی گوشهی دیوار نشسته، لباس یکدست سبزی به تن کرده و میز مقوایی کوچکی جلویش میگذارد که رویش با کاغذهای دعا برای رزق و روزی، دعا برای گشایش، دعا برای مهر و محبت پر شده است. هرچه به سمت پایینتر، خیابان مولوی حرکت میکنم شهر از شلوغی بیشتر در خود میپیچد. خانهها، مغازهها و حتی جمعیت قدیمیتر میشوند و بافت اصیل و سنتیتری به خودشان میگیرند. به خیابان نواب که میرسم انگار شهری جدید را کشف کرده باشم. راه رفتن در اینجا شباهت چندانی به زندگی مدرن ندارد. مغازهها رنگ و بوی غریب و کهنهای دارند. مغازههای دخانیات بیشتر از سایر مغازهها و یکی در میان، مغازههای فروش وسایل پلاستیک، حمامهای چند صد ساله و مسجدها و کوچههای باریک و پیچ در پیچ توجهم را به خودش جلب میکند. هرچه جلوتر میروم از حضور زنها کاسته شده و تعداد بیشتری از مردان در رفت و آمدند. مدارس و آموزشگاهها انگشت شمار شده و حتی به سختی پیدا میشوند. در حالی که با قدم زدن در سایر نقاط شهر از جمله خیابان دانشگاه به راحتی تابلوی آموزشگاههای زبان، نقاشی، باشگاهها و… قابل رویت است. کوچهها مثل هزارتو میپیچند و به هرجایی راه دارند. خانهها کیپ یکدیگر با نمای آجری مانده از سالیان دور در پس تاریکی شب با چراغهای زرد رنگ داخل منزل روشن میشوند.
به وضوح دو سبک متفاوت از جریان زندگی در جاهای مشخص شهر فرصتی را برایم فراهم میکند که در این خصوص به صحبت با حمید نبیزاده جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی بپردازم.
ـ مهاجرت عامل شکاف طبقاتی
نبیزاده میگوید: این پدیده یعنی تفاوت گفتار، پوشش و سبک زندگی در 2 محله متفاوت از شهر بیشتر از هر چیز ناشی از مهاجرت است؛ یعنی مهاجرت از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگتر و حتی مهاجرت از روستا به شهر. در نتیجه این پدیده شکاف طبقاتی و محلههای بالاشهر و پایین شهر به وجود میآید. این درحالی است که این شکاف طبقاتی در زمانهای گذشته به علت اینکه هر فردی در شهری که متولد میشد زندگی میکرد و بزرگ میشد وجود نداشت اما چرا پدیده مهاجرت باعث به وجود آمدن این سبک زندگیهای متفاوت میشود؟ اکثر افرادی که به مهاجرت روی میآورند بهخصوص در سالهای اخیر به دلیل منافع شهر بزرگتر مثل امکانات تحصیلی است اما بیشتر مهاجرتهای تحصیلی و شغلی افراد را به سمت مناطق متوسطنشین سوق میدهد و چنین افرادی خیلی کم به سمت حاشیهنشینی روی میآورند. وی میافزاید: اما مسئله این است که عمدهی مهاجرتها از این نوع نیست بلکه دافعهی شهر مبدا، مردم را به شهرهای دیگر سوق میدهد. مثل رفاه زندگی، مسائل زیست محیطی و اقتصادی… این دسته از مهاجران که تعداد بیشتری هم دارند در شهر مقصد شاید به شغل چندان مناسبی هم دست پیدا نکنند و در نتیجه مجبور میشوند که به مناطق پایین شهر کوچ کنند که چند اتفاق میافتد: از طرفی ما با ساکنین قبلی این مناطق روبهرو هستیم که بنا به دلایلی از جمله اقتصادی در محل سکونت خود همچنان مستقر هستند. در نتیجه مهاجرین جدید با ساکنین قبلی همزیستی را تجربه میکنند. این برخورد انحرافات اجتماعیای را رقم میزند که باعث میشود شکاف طبقات بالا شهر و پایین شهر نمود بیشتری پیدا کند.
ـ تفاوت سبک زندگی در محلات بالا شهر و پایین شهر
نبیزاده در این خصوص اظهار میکند: در جامعه چندین سرمایه از جمله سرمایهی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مطرح است. سرمایهی اجتماعی که شامل برخورد و نحوهی ارتباط افراد جامعه با یکدیگر و سرمایهی فرهنگی هم شامل مطالعه و سطح تحصیلات افراد است. کسی که به دلیل از بین رفتن سرمایهی اقتصادی به این دست مناطق کوچ میکند امکان دارد به رشد سرمایهی فرهنگی و اجتماعی هم نرسد و یا حتی اگر از قبل چنین سرمایهای داشته از دست بدهد.
از طرفی دیگر کمبود امکانات در مناطق پایین شهر باعث میشود که هر فردی وارد این منطقه میشود با آن بافت غالب شده عجین شود و به تبع نبود امکانات برای پیشرفت رشد چندانی نداشته باشد.
وی میافزاید: عدم وجود این سرمایههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در نوع طرز تفکر ساکنین تاثیر بسزایی دارد و منجر به این میشود که ما با فضای باز فکری یا فضای بستهی فکری مواجه شویم. به همین علت یعنی تغییر نوع دیدگاه متاثر از وجود یا نبود سرمایهها نوع رفتار و برخورد مردم هم تغییر میکند و به علت زندگی در یک محل و یک منطقه به راحتی این شیوهی زندگی و تفکر را به هم انتقال میدهند.
این در حالی است که در مناطق بالا شهر به دلیل گستردگی امکانات فردی که در آنجا وجود دارد حتی اگر تمایلی به سبک زندگی در آن مناطق نداشته باشد اما خودش را برای همرنگ شدن با افراد منطقه ملزم به رعایت رفتارهای خاصی میکند. در نتیجه بعد از مدتی میبینیم که شخص خود خواسته آن رفتار را انجام میدهد.
ـ بالای شهر یا پایین شهر، زندگی در جریان است
اینجا پایین شهر است. عصر که میشود درون کوچههای باریک که گه گاهی رد باریک از جریان آب روی آن خط انداخته زنان از خانههای با سقف کوتاه و قدیمی خود درمیآیند و کنار هم مینشینند. شاید سبزی پاک کنند و شاید دربارهی نوهی عموی یکی از همسایگان که خارج از کشور یا در پایتخت زندگی میکند صحبت کنند. اینجا پایین شهر است. صبحها به اندازهی بالاشهر ترافیک سرویس مدارس نیست. خبری از بوق ممتد سرویس جلوی منازل برای بیرون آمدن زودتر دانشآموزان نیست و بچهها با پای پیاده تا مدرسه از سر و کول هم بالا میروند. اینجا پایین شهر است. داخل هر کوچه که میشوی پیرزنی تا کمر از پنجره آویزان شده و آمار تک به تک همسایهها و رفت و آمدها را دارد. اینجا خبری از دوربین مدار بسته نیست.
اینجا پایین شهر است. روی بوم کوتاه یکی از خانههای آجری قفسهای کبوترهای سفید و قهوهای طبقهطبقه چیده شده. عصر که میشود جوانکی آنها را در آسمان پرواز میدهد. میخندد و میگوید: جلدِ همینجان برمیگردن …