دلم به بوی تو آغشته است!
- شناسه خبر: 40445
- تاریخ و زمان ارسال: 16 مرداد 1403 ساعت 12:26
- بازدید :
امید مافی
در بنبستی خاموش و فراموش آقایی پیرتر از خورشیدِ قراضه برای آنکه تسلیم شب و تب نشود، زیر لب قربان صدقه چین و چروک خانمش ـ نشسته بر سینه دیوار ـ میرود و خاطرات اُخراییِ یک عمر را به جالباسی اتاق آویزان میکند تا بیات نشود. یادگار سارا، عشق سفر رفته برای محمدعلی یک عکس و یک شانه پلاستیکی و عطری نیمه پر است. شانهای که با آن هر روز گیسوان پرکلاغیاش را شانه میکرد، گلسر میزد و لبریز از حس زن بودن، چکاوکهای پیراهنش را به سمت مردی سادهتر از تابستان کوچ میداد. پنجاه سال همنفسی زیر یک سقف به صرف اشکنه و آب یخکاری کرده بود که زن ویار خوشبختی کند و با نداری شویش بسازد. خوشبختی اما در کمتر از بیست دقیقه ته کشید، وقتی قلب سارا گرفت و رو به قبله خوابید و بیمقدمه و موخره از چشمهای شریک خوابهایش پیاده شد. در آن غروب لعنتی وقتی علیا مخدره برای آخرین بار با چشمهایش خندید و روحش را در اتاقی به مساحت آه جا گذاشت، مرد همه آبهای جهان را توی کاسه ریخت و پشت سرش پاشید تا شاید یک روز با قال گذاشتن فرشتگان به خانه برگردد، زیر کتری را کبریت بکشد و دوباره با یارش در تراس کوچک چای بنوشند.
گاهی دنیا به تار مویی بند است. تار موی زنی که در نگاه شوهرش زیباترین بود. زنی که هر روز با زنبیلی پر از خالی و با اندوهی که در سینهاش کوه شده بود از بازار به خانه برمیگشت، اما به روی مردش نمیآورد که سفره خالی سهم آنهاست. انگار با شکم خالی و سفره خالی هم میتوان آغوش را روی درجه خیلی تنگ گذاشت، به جای سیب، مهربانی پوست کرد و تیر کشیدن قلب را به روی کسی که از فرط دلبستگی شراب هزار ساله شده است، نیاورد. حالا سارا رفته و غصهها آنقدر قد کشیده که از قامت کمانی پیرمرد بالاتر رفته است. حالا وقتی یار بینگار به شانه پلاستیکی عشقش خیره و یک کاسه آب شور از چشمهایش سرریز میشود، بوی عطر رازقی به یک چارقد کهنه گل گلی برمیگردد. محمدعلی اما با خودش عهد کرده تا آخرین نفس سر به سر عکس روی دیوار بگذارد و از کنار زنش تکان نخورد. او در عصر معجزه به دنیا نیامده، اما به طرز عجیبی منتظر یک معجزه است تا شاید گمشدهاش خود را از فراسوی لایه ازن به کنار آباژور قدیمی برساند و دسته گلی که از فراسوی برزخ آورده را با عشق تقدیم شوهرش کند. آن وقت لابد با لبانی که ماتیک سرخابی جذابترش کرده برای مرد تعریف خواهد کرد آنجا در هفتمین آسمان، زنان به یاد مردان دلتنگ خانههای خود رنگ موهایشان را عوض میکنند، عطر دلخواه آنها را میزنند و از فرشتگان میخواهند لختی به زمین برگردند و شام سرد شیفتگانی تنهاتر از کویر لوت را گرم کنند و گلهای اطلسی خلعت خود را پیشکش کرده و برگردند.
… و محمدعلی چند لحظه پیش عکس را بوسید، شانه پلاستیکی را بویید و عطر زنانه را به یاد زنش در هوا پراکند و با خود پیمان بست تا وقت پیوستن به عشق فرازمینی خویش بر درگاه خانه بنشیند و چشم به دوردست منتظر بماند، شاید مهربان سارایش برگردد و لباسهای شسته را روی بند رخت پهن کند.