دلتنگی های کرونایی!
- شناسه خبر: 1724
- تاریخ و زمان ارسال: 30 شهریور 1401 ساعت 08:00
- بازدید : 118

همیشه صحبت از این بود که در این دوران همهگیری کرونا که انتهایش معلوم نیست تا کجاست؟ دلمان برای چه چیزهایی تنگ خواهد شد؟ حالا ورق برگشته و احتمال اینکه کرونا رو به پایان باشد بیشتر شده و ممکن است دلمان برای بعضی تجاربی که در این دورهی سخت داشتیم تنگ شود.
انگار همین دیروز بود که بین برو و بیاها و کارهای روزمره، پنهانی به خودم میگفتم کاش میشد دو هفته هیچ کاری نکرد. یعنی مجبور بود که هیچ کاری نکرد و این مدت میشد نفسی کشید و استراحت اجباری داشت. خیلی نگذشت که آرزوی محالم به تحقق پیوست. پاییز بود که از چین خبر آمد که ویروسی منتشر شده و قرار است سراسر جهان را درگیر کند و زندگیها را تحت تاثیر قرار بدهد. اولش شبیه یک شوخی بود اما کم کم که ادعا قوت گرفت همراه با خودش احساسات مختلف آورد. نگرانی از تغییر آن هم تغییری در این اندازه زیاد در سبک زندگی، قاعدتا باید عده زیادی را ناراحت و یا نگران میکرد؛ ولی نمیشد منکر این شد که تصور وضعیت جدید برای بیشتر ما هیجان به دنبال داشت.
شخصا تصور قرنطینه در خبرهای اولیه از ووهان برایم هیجان انگیز بود. اینکه هیچکس هیچ کاری نکند. تمام مشاغل تعطیل باشند. نه میهمانی برود و نه کسی بیاید. تنها و تنها با افراد مشخص چند روز را در یک محیط مشخص بگذرانی. چیزی مثل تعطیلات عید؛ اما کمی بهتر از آن؛ هیچ میهمانی هم نمیآمد و دغدغه پذیرایی کردن و میهمان نوازی و خوش مشربی و آراستگی ظاهر و مرتب بودن منزل را هم نداشتیم.
هرچند قرنطینه در کشور ما به سختی سایر کشورها نبود؛ اما در برهههایی مقرراتی برای منع آمد و شد و رعایت پروتکلهای بهداشتی وضع شد که بعدها تحمل همان قوانین نصفه و نیمه هم سخت شد و کم کم میهمانیها ادامه پیدا کرد و کافهنشینی پشت درهای بسته روال زندگیها شد؛ اما کم شدن بساط آن آمد و رفتنهای خاله بازیطور و میهمانان سرزده و خانه و زندگی که باید همیشه به یمن ورود همانها دسته گل باشد، برچیده شد و حس راحتی بیشتری در خانهها حاکم شد که این برای من خاطره نسبتا خوبی از روزهای شیوع کرونا بود.
*
مهدیه میگوید: از ابتدای کرونا ساعت کار ما کم شده بود و همه همکاران از این موضوع راضی بودند. به جای ساعت 30/3، یک ساعت زودتر میآمدیم خانه یعنی ساعت 30/2 و همین دلخوشی خوبی بود.
جمیله میگوید کرونا که تمام بشود دلش برای خنکی الکل تنگ میشود.
مها مادر دو نوجوان و یک کتاب فروش است که معتقد است دلش برای خیلی چیزهای این دوره تنگ میشود مثل تعطیلاتش: «دیدی گاهی آدم احساس میکنه یه مرخصی طولانی میخواد، در کنار هراس بیماری این آف طولانی و گاه به گاه به من یکی که خیلی حال داد. البته نگذر از ندیدن اونایی که دلت نمیخواست. برگزار نشدن مراسمات و تشریفات ختم هم خیلی خوب بود. حداقل این مدت از بوی عرق و دهان ملت راحت بودیم.»
حمید متاهل و پدر یک دختر کوچک است او معتقد است: «کرونا برملا کننده ماهیت دروغین برخی آدمها بود. کرونا کم رنگ کننده برخی رسم و رسومات و تعارفات توخالی بود. تمرینی برای مدرن کردن برخی از کارها بود. امیدوارم با رفتنش دوباره برنگردیم به قبل از اون.»
ندا هم مثل بسیاری از کسانی است که میگویند دلشان برای هیچ چیزی از این برهه تنگ نمیشود اما به خنده میگوید دلش برای دروغهای صدا و سیما تنگ میشود.
پوریا 40 ساله میگوید: «دلم برای خلوت و تنهایی این روزها تنگ میشه و اینکه در این خلوت تازه میفهمیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم یا دوست نداریم.
البته دلم واسه کلاس ها و جلسات مجازی هم تنگ میشه، اما فکر کنم کلاسها و جلسات مجازی یادگاری از کرونا به جا بمونه که در این زمان به اوج خودش رسید.»
امین 30 ساله دلش برای «دلتنگی»های این دوران تنگ میشود: «برای هم عزیز شده بودیم. تماس تصویری با مامان بزرگ و اینکه بیرون نره. هر زنگ زدن به عزیزام. دلتنگیاش واقعی بود. زنگ زدناش از سر دلواپسی بود.»
مهدیه یک سالی هست که فارغالتحصیل شده از دانشگاه، او میگوید: «حتی اگر کرونا واقعا هم تموم بشه، من دلم برای قبلِ قبلش تنگ میشه؛ وقتی مامانبزرگ و بابابزرگ داشتم.»
اسماعیل هم مثل بسیاری دیگر دوست دارد زودتر این دوران تمام شود: «کلا تجربه جدید و عجیبی بود. هر روز خبر مرگ داشتیم و اونهایی که عزیزان شون رو از دست دادند خب براشون خیلی سخت بوده. همون بهتر که تموم شد.»
علیرضا که بیشتر دوران کرونا را سرباز بود اشاره میکند به اینکه اغلب افراد تغییر را دوست ندارند و میگوید: «درسته که دوران عجیب غریبی و خلوتی اجبارگونه رو پشت سر گذاشتیم ولی به نظرم دلمون داره برای همین تموم شدنه، شیفت به دوران بعد از کرونا (کار های قبل کرونا) تنگ میشه. در اصل تموم شدنست که دلتنگی میاره. کلا ما با هر نوع تغییری، چه مثبت، چه منفی سخت کنار میایم ولی سازش رو طی چندین هزار سال یاد گرفتیم.»
حامد کارشناس مالی است که میگوید: دلم برای عیان شده خریت بیحد و حصر یک دسته از آدمها تنگ میشه.
هدیه دانشجو است و با خنده اشاره میکند: دلم برای امتحانات مجازی با نتیجه نمره 20 تنگ میشود.
محمدرضا یک وکیل است میگوید: دلم فقط برای این تنگ میشود که زیر ماسک میتوانستم با خودم حرف بزنم و خیلی آرام آواز بخونم.
سعید به شوخی از کلاس گذاشتن «آسترازنکاییها» برای «سینوفارمیا» میگوید.
عباس یک مدیر است و میگوید: گاهی فکر میکنم کرونا با همه سختیهایش برای بعضی جوانها خیلی خوب بود. همانها که توانستند بدون تشریفات و خیلی ساده بروند سر خانه و زندگیشان و مجبور نبودند به خاطر چشم و همچشمی بروند زیر بار بدهی و قرض.
امیرحسین معماری است که از این روزها بررسی آمار کرونا هر روز ساعت 14 را همیشه در خاطرش نگه میدارد.
آرمین مهندس برق ساکن آلمان معتقد است: به نظرم آدمهایی که دلتنگ چنین شرایطی میشن باید به روانشناس مراجعه کنن. هر روز در تنهایی و سردی عزیزی رو بدپن خانوادهاش دفن میکردند. آدمهایی که فرصت عزاداری نداشتن. شهر غم زده و مرگ اندود.
و مجید کارمند صدا و سیما از رفتار فامیل میگوید: چقدر نصیحت میکردن الان ازدواج کن عروسی مروسی خبری نیست هزینه الکی نکن. بالاخره تموم شد این آپشن از دست رفت.
مریم هم دلش برای بعضی چیزهای دوران کرونا تنگ میشود، مثل؛ برای هوای پاک اون روزها. برای اصلاح و تغییر برخی فرهنگ های نادرست. برای همنشینیهای بیشتر با خانواده. برای دوستیهای واقعی اون زمان. برای کاهش ترافیک خودرویی وقتی مدارس و دانشگاه تعطیله.
شرمینه هم میگوید دلش همیشه برای آدمهایی تنگ است که به خاطر کرونا از بین ما رفتند.
*
چه بخواهیم و چه نخواهیم، کرونا سالهایی از زندگی همه ما را درگیر کرد و مثل هر پدیده دیگری هم خوبی داشت و هم بدی. داغهایی بر دل گذاشت و هجرانهایی پدید آورد؛ اما به ریتم یکنواخت شدهی زندگیهامان کمی تب و تاب داد. به درکمان از معنای زندگی کمی عمق داد و کی بدون رنج این عمق و معنا حاصل میشد؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم آمد و خاطرات تلخ و شیرین ساخت.