در سختیها، به داد خودتان برسید
- شناسه خبر: 1570
- تاریخ و زمان ارسال: 29 شهریور 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
چند سال پیش وضعم به قدری سکه بود که بیشتر دور و بریهایم توی خواب هم نمیدیدند. صاحب همه چیز بودم از شرکت ساختمانی پر درآمد گرفته تا خانهی دنج و راحت، دو ماشین نوی نو، یک قایق بادبانی و از همه اینها گذشته یک زن زندگی و سربه راه داشتم. خلاصه خدا به من همه چیز داده بود و هیچ کم و کسری نداشتم.
چشمتان روز بد نبیند. یکهو زد و سهام اوراق بهادار سقوط کرد و هیچکس سراغ خانههایی که ساخته بودم، نمیآمد!
چند ماهی هر چه پسانداز داشتم، دو دستی بابت بهرهی پولهایی که قرض کرده بودم، دادم و رفت. دیگر دخلم به خرجم نمیرسید و شبها از زور فکر و خیال و غصه خوابم نمیبرد و عرق سرد به تنم مینشست. درست موقعی که حسابی بز آورده و روزگارم سیاه شده بود، زنم دو پا را توی یک کفش کرد و اصرار اصرار که طلاقش بدهم.
عقلم به جایی قد نمیداد و مانده بودم سفیل و سرگردان. آخر سر به این فکر افتادم که قایقم را بردارم و از ایالت «کنتاکی» به «فلوریدا» بروم.اما در جایی دور از «نیوجرسی» درست به طرف مشرق پیچیدم و یکراست زدم به دریا. چند ساعت بعد، نرده پاشنه (عقب) قایق را گرفتم و رفتم بالا. همینطوری که نگاهم به آب بود، با خودم فکر میکردم: «اگر خودم را توی آب سر به نیست کنم، چقدر راحت میشوم.»
یک مرتبه قایق گرفتار دو تلاطم شد و تعادلم را بهم زد. دستم را انداختم و نرده را گرفتم، اما پاهایم توی آب یخ دریا کشیده میشد. خودم را به هزار زحمت به کف قایق رساندم، یک لحظه توفکر رفتم و به خودم گفتم: چه دارد به سرم میآید؟ حالا حالاها خیال مردن ندارم!»
از آن به بعد سر حساب شدم (متوجه شدم) که نباید گز نکرده پاره کنم. به هر حال زندگی قبلیم به باد فنا رفته بود و مجبور بودم زندگی جدیدی رو به راه کنم.
هر کسی در دورهای از زندگانیش چیزهایی مثل سلامتی، کار و یا حتی عزیزانش را هم از دست میدهد. «پاتریک دل زوپو»: روانشناس و کارشناس مسایل مصیبت بار میگوید: «بیخودست که آدم حس کند تمام رشتههایش پنبه شده و دنیا برایش به آخر رسیده است. نباید خودش را ببازد و زانوی غم بغل کند.»
پس اگر واقعا میخواهید در گرفتاریها به داد خودتان برسید، خوب گوشتان را باز کنید:
¢ غصه نخورید
آنهایی که سرشان توی حساب است میگویند غصه خوردن برای آدم خطرناک است. به قول «دل زوپو»: «اگر دلتان برای خودتان میسوزد، خجالت را کنار بگذارید و بزنید زیر گریه. چون قطرههای اشکی که میریزید، علامت غم یا هیجانی است که دارید و باید راه دررو پیدا کند و دست از سرتان بردارد.»
مهم نیست اگر این کار طول بکشد. مثلا ببینید چه به سر «دوناکپ» اهل نیویورک آمده است: یک روز بهاری، پسرهای این خان به اسم «کلیف» 16 ساله و «جیمی» 15 ساله، قایق خودشان را داشتند با ماسه میپوشاندند تا برای فصل قایقرانی آماده کنند. یک دفعه «دونا» صدای جیغی شنید و پرید بیرون. خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند و چشمتان روز بد نبیند. دید که نعش دو بچهاش کنار قایق افتاده است. نگو «جیمی» رفته بود توی آب و مثل موش آب کشیده برگشته بود و با همین حال سمباده برقی را برداشتن همان و خشک شدن از برق همان. «کلیف» هم تا آمده به این وسیله دست بزند، برق پرتش کرده بود. اما بعدا خوب شد و زنده ماند.
«دونا» از مصیبتی که سرش آمده بود، آنقدر افسرده شده بود که هفتهها بعد از این داغ و حتی در خاک سپردن جگر گوشهاش هم اشکش درنمیآمد. تا زد یک روز که تازه از سر کارش برگشته بود، حس کرد سرش گیج میخورد. او میگوید: «به خانه برگشتم و خودم را توی اتاقی حبس کردم و زار زار زدم زیر گریه. با این کار انگار بار سنگینی را از دوشم برداشتند.»
آنچه که «کلپ» بعد از آن داغ تجربه کرد همان حالتی است که «دل زوپو» اسمش را «دفاع خط مقدم» گذاشته است که هشیاری (خودآگاهی) را در مقابل واقعیت بینهایت ناخوشایند محافظت میکند»
¢ عصبانیتتان را ملتفت شوید
به نظر «دل زوپو»: «عصبانیت یک حالت همگانی است، اما دق و دلتان را میتوانید به طور خوشایندی خالی کنید. اگر به ریشهی غضبتان خوب پی ببرید، به بهتر شدن حالتان کمک میکند.
خانم بیست و پنج سالهای به اسم «کانداس براکن» آیندهی روشنی داشت. او که هماهنگکنندهی یک شرکت هواپیمایی بود، درست با شروع کار تازهاش، بچهای هم به دنیا آورد. از بخت بد یک روز به خونریزی شدیدی افتاد. پزشکها مریضی او را سرطان خون تشخیص دادند و گفتند: «براکن، همهاش دو ماه زنده است.» او بعد از شنیدن این خبر ناجور یکه خورد و کفرش درآمد. پیش خودش گفت: «از وقتی که دست راست و چپم را از هم تشخیص دادهام از خودم مواظبت کردهام و زندگی پاک و شرافتمندانهای داشتهام. روا نبود که من و امثال من، اسیر این مریضی شویم. از فکر اینکه امروز و فردا باید غزل خداحافظی را بخواند، سرش گیج میخورد، پس میافتاد و میگفت: «کارم زارست. رفتنیام.»
یک روز دکترش برگشت و گفت: «خانم، یکی را پیدا کن تا دخترت را تر و خشک کند.» «برا کن» تشر زد: «با چه جرأتی به من سفارش میکنید دنبال آدم غریبهای باشم که بچهام را بزرگ کند؟» آن وقت بود که فهمید برای زنده ماندنش دلیلهای محکمی دارد. خشم و غضب او که قبلا امانش را بریده بود، الان دلگرمش کرده و باعث شده بود که او به عمل پیوند مغز استخوان تن بدهد که دلخراش و بالاخره موفقیت آمیز بود.
¢ با سختیها دست و پنجه نر کنید
اشکال دیگری که پس از یک مصیبت بزرگ سر راه آدم سبز میشود، انکار واقعیت است. دکتر «مایکل آرونوف»: روان پزشک و سخنگوی انجمن روان پزشکی آمریکا بر این باور است: «خیلی از مردم تقلا میکنند خلاء احساسی خود را با گریز از واقعیتها پر کنند.»
«جان جانکوفسکی»، اهل نیویورک که در تمام دوران زندگیش زیردست چند رئیس کار کرده است، همیشه آرزو داشته که یک شرکت خرید و فروش اوراق بهادار باز کند. آخر سر سرمایهای بهم زد و دست به کار شد. اینقدر نکشید که شرکتش ورشکست شد و او قرض بالا آورد. میگوید: «درست مثل این بود که به خاک سیاه نشستهام چون تمام هستیم بر باد رفته بود. هر چه پول و پله داشتم، ته کشیده بود و خانوادهام هم قادر نبود زیر پر و بالم را بگیرند. این شد که فکر فرار از واقعیت به کلهام زد. تا اینکه یک روز صبح بعد از دو ساعت آهسته دویدن، تلو تلو خوران به خانه برگشتم و دست آخر کم کم فهمیدم که قادر نیستم از دردسرهایم نجات پیدا کنم. تنها چیزی که به مغزم رسید این بود که با این وضع و اوضاع کنار بیایم. قبول شکست، مشکلترین مرحله در مبارزه با سختیهاست، ولی این کار برای کنار آمدن بازندگی زیاد اهمیت دارد.»
¢ آستینها را بالا بزنید
یکی از روان پزشکان و استادهای دانشگاه میگوید: «بعد از چند هفته آنهایی را که لطمه دیدهاند را وادار میکنم که زندگی خودشان را از سر بگیرند.» سفارش وی این است که توجهتان را به چیزهایی غیر از عوامل ناراحتیتان جلب کنید و این نکتهها را در نظر بگیرید.
¢ به گروه پشتیبان بپیوندید
همینکه تصمیم گرفتید با زندگی عادیتان کنار بیایید، به همصحبتی احتیاج پیدا میکنید و موثرترین گفتوگو را با شخصی میتوانید بکنید که سرد و گرم روزگار را خوب چشیده باشد.
¢ مطالعه کنید
اگر بعد از هول و تکان اول، حواستان پی مطالعه، به خصوص خواندن کتابهای خودآموز باشد، میتوانند الهام بخش و همینطور آرامبخش باشند.
¢ رخدادهای روزانه را روی کاغذ بیاورید
خیلیها با نوشتن تجربههایشان احساس راحتی میکنند. این عمل، بیش از هر عاملی، نوعی خوددرمانی است.
¢ طرح رویدادها را بریزید
کارهایی هست که باعث میشوند با سرعت و قدرت به پیش گام بردارید و سبب میگردند که به آیندهای روشن و درخشان برسید.
¢ مهارتهای جدید را فراگیرید
در یکی از دورههای دانشکده جامع، نامنویسی کنید یا به سرگرمی یا ورزش تازهای رو بیاورید. شما زندگی تازهای در پیش دارید و هر نوع مهارتی آن را کامل میسازد.
¢ خودتان را تشویق کنید
در مواقعی که دچار فشار روحی شدیدی هستید، حتی پرداختن به سادهترین امور روزانه مثل از خواب بلندشدن، چیزی درست کردن و خوردن به نظر دلهرهآور است. هر کامیبانی، ولو کوچکی را، نه تنها دستکم نباید گرفت بلکه آن را باید یک پیروزی بدانید و برایش ارزش قائل شوید.
¢ ورزش را از یاد نبرید
فعالیت جسمی، از لحاظ درمانی، فوقالعاده موثرست. شخصی به اسم «ترس گامپ» اهل شیکاگو بعد از خودکشی پسر 21 سالهاش دچار آشفتگی و سرگردانی شد. یکی از رفقایش او را تشویق کرد که به کلاس موسیقی جاز برود. «گامپ» میگوید: «اوایل شرکت در این کلاس برایم خسته کننده بود، ولی از حیث جسمی بهتر شدم وقتی حال آدم از نظر جسمانی بهتر شود، در روحش هم اثر میگذارد.»
¢ از لاک خودتان بیرون بیایید
دکتر « واندرکوک» بر این باور است: «آنهایی که از شر ضربهای راحت میشوند، آخر سر به این فکر میافتند که کار مهمی بکنند. امکان دارد سازمانی تشکیل دهند، کتاب بنویسند و اطلاعات عمومی مردم را زیاد نمایند. بعد از گذشت زمانی ملتفت میشوند تنها راه کمک به خودشان، یاری رساندن به دیگران است.»
«ارن رابرتس» مسئول امور بهداشتی نیویورک به خاطر سرطان سینه و تخمدان شیمی درمانی میشد. در تمام مدتی که تحت معالجه بود، مهر و محبت خانواده، دوستان و همینطور دعاهایی که در حقش میکردند، باعث میشد که شوخطبعی و ظاهرش را حفظ کند. حقیقت این است که اندیشیدن به جای فکر کردن به خود، نقش ارزندهای در بهبودکامل اشخاص دارد.
¢ با خود کنار بیایید
بیشتر وقتها مردم میپرسند: «این درد طاقتفرسا کی تمام خواهد شد؟» کارشناسان اصرار دارند که نباید خودمان را از نظر زمانی محدود کنیم. گفته میشود بهتر شدن حال آدم لااقل شش ماه یا ممکن است یکی دو سال طول بکشد. در این وضعیت، خلق و خوی شخص، میزان حمایت محیط و مساعدت این و آن به قیمت سلامت جسم و روح او تمام میشود.
پس به خودتان سخت نگیرید و بدانید که نیاز به زمان دارید و دیگر اینکه امکان دارد سرعت بهبودی شما با دیگران فرق کند.
در هر مرحلهای از غم و اندوه به خودتان این طور دلداری بدهید: «هنوز سرپا هستم و گلیمم را از آب بیرون کشیدهام.»
قایقرانی، سرگرمی کند و آرام بخشی است. پس از 5 هفته به مقصد رسیدم. میکوشیدم که «گریز روانی» بیابم. به این علت سفر با قایق را انتخاب کردم تا ساختار فکری جدیدی پیدا کنم. گفتنی است که ورزش و وقت زیاد، لازمهی انجام یک کار معمولی روزانهی بیرون از خانه است. هر چند کاملا بهبود نیافته بودم، اما آماده تلاش مجدد بودم. ولی چه تلاشی؟ اطمینان نداشتم.
پدرم تلفنی گفت: «چرا کاری را که آموزش دیدهای یعنی نوشتن را شروع نمیکنی؟» حق با او بود. اکنون دوباره قلم به دست گرفتهام و دارم برای شما مینویسم تا بدانید بازگشت به عوالم قلبی، آدم را سرحال میآورد.