در رثای یار سالهای دور
- شناسه خبر: 46034
- تاریخ و زمان ارسال: 7 آبان 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

سید عبدالعظیم موسوی
«عباس میرزا ابوطالبی» روی در خاک کشید و این برای رسانهها یک خبر بود و برای من آواری که فروریخت؛ زمانی که زود بود.
همه امیر میخواندنش و به راستی هم در مدارس عالی اقتصاد و دهخدا امیر بود. امیر انجمن اسلامی دانشجویان در سالهای تاریک اختناق که امروز برای نادیدگان آن روزها دشوار است توصیفش، که امروز نمیخواهند به تصورشان دست بزنند؛ مبادا که آلام امروزشان کمرنگ شود.
امیر دانشجوی سال آخر اقتصاد که مرکزش در میدان ولیعصر؛ اما میدان عملیات سیاسی بیشتر دهخدا بود؛ واقع در خیام. انجمن شکل گرفته بود که من در سال دوم و سوم به آن پیوستم.
در خانهای که با دو سه چپی بحث میکردیم؛ قضا را امیر هم بود و بحثهای ما را شنید که مصرانه به آنان نمیپیوستم و از عقایدم دفاع میکردم و دیگر ارتباطش را با من قطع نکرد. یکی دو ماموریت با شهید محسن بلندیان به قم فرستادمان که کتاب و اعلامیه بیاوریم.
در بحثهای بیپایان، دانشگاه ـ بیشتر ایدئولوژیک ـ به سر و کله هم میزدیم؛ بدون آنکه هیچ کدام از ما بدانیم که برای باورهایمان استدلال زیادی نداریم. و این فرهنگ است که شخصیتمان را ساخته است و ما بیشتر از آنکه از اعتقاداتمان دفاع کنیم؛ از خودمان دفاع میکردیم. و امیر بیشتر از آنکه درگیر این مباحث باشد؛ سیاسی میاندیشید و مرد میدان بود. جلساتی ابتدا مخفی و سپس بعد از سال 56 آشکار با شهید قدرتا… چگینی میگذاشت و استفاده میکردیم. شهید چگینی در واقع ایدئولوگ بحثهای عقیدتیمان بود که بیشتر در مقابل چپیها داشتیم. و چپیها که بیشتر از مسائل عقیدتی، بالندگیشان به زندان و مبارزه مسلحانه بود؛ ما نیز احمد نصری را داشتیم. مرتضی نبوی را و در بُعد مسلحانه سازمان مجاهدین خلق را که انجمن دانشجویان مسلمان در اواخر 56 از انجمن اسلامی جدا شد و ما که فهمیده بودیم امام چندان روی خوش به جنگ مسلحانه نشان نداده است و آنان که حقیقت را تنها از لوله تفنگ بیرون آمدنی میدانستند؛ راهمان جدا شد.
امیر یک تنه مرزبان خطوطی بود با گروهها که هر روز هم بیشتر میشد. امتیها ـ فرقانیها ـ تودهایها ـ چریکهای فدایی ـ سهجهانیها ـ مائوئیستها و … همگی متحد در برابر اسلام سنتی.
امیر مرد میدان بود و درگیریهای سیاسی و گاه عملیاتی. امیر کم کتک نخورد چه از دست ساواک و چه از دست بر و بچههای چپ و اسلامیانی که به چپ پیوسته بودند.
دانشگاه کمکم به انقلاب پیوسته بود. برخلاف کف جامعه که اکثریت مطلق به امام و اسلام سنتی وفادار بودند؛ در دانشگاه اما، قلیلی میتوانستند در برابر مباحث ایدئولوژیکی که علمی تلقی میشد و خودشیفتگی مسلحانه کسانی که هر حرکتی را به غیر از نهضت خودشان، نهایتا امپریالیستی میدیدند و در خط آمریکا، ایستادگی کنند و در مواضعشان باقی بمانند. امیر بود و حسین بلندیان و محسن و ناصر سیاهپوش و شاهرضایی و حراف و پناهی و مافی و فروزند و … تعدادی دیگر که هسته اصلی انجمن اسلامی را پاسداری میکردند.
بعد از پیروزی انقلاب فاز سنگینتر شد. بحثهای خانگی آمد وسط میدان. چه مباحث ایدئولوژیک و چه مجالس سیاسی. یک هسته مطالعاتی تشکیل شد؛ من بودم و پورولی شهید و یکی دو نفر دیگر که با شهید چگینی فلسفه رئالیسم میخواندیم که بعدا با (دکتر) محمد حکاک و آقای شهابزاده و … ادامه یافت.
هسته سیاسی اما هر روز درگیر با دیگرانی که میخواستند در فضای تازه باز شده بعد از انقلاب باشند؛ به هر قیمتی. حتی توسل به زور و شانتاژ و حقیقتا سخت بود. و امیر پرچمدار این هسته.
یک روز گفت چپیها سیاهکل را قرق کردند. من و شهید محسن بلندیان را با پژو قدیمی پدر محسن فرستاد سیاهکل با صدها کتابی که در صندوق عقب و صندلی عقب پر شده بود: تا آرامش دوباره سیاهکل برنگردید. رفتیم و روزهای سخت درگیریهای لفظی و بحثهای سیاسی و اعتقادی را روزها و هفتهها پشت سر گذاشتیم تا برگشتیم.
o
احمد نصری اولین فرمانداری بود که فرمانداری را از فرماندار باقی مانده از قبل از انقلاب که انسان معقولی هم بود؛ تحویل گرفت. اما 6 ماه نشده بود که به معاونت سیاسی استانداری زنجان رفت و امیر ابوطالبی شد فرماندار قزوین.
قدرت برخلاف فرهنگ که هزاران صندلی دارد؛ فقط یک صندلی دارد. یا تو باید رویش بنشینی یا دیگری. به همین دلیل همیشه زمانی که نشستهای یا در انتظار، اختلاف پیش میآید. سیاستگذار بلامنازع آن روزهای قزوین حاج شیخ قدرت علیخانی بود. بیت امام جمعه مرحوم را داشت و با سران سابق همبند در زندان و در راس امور امروز، رابطه داشت. ابتدا در شهرستان قزوین و سپس حتی در استان زنجان و بعد در کشور سیاست میورزید و افراد را جابجا میکرد. مختصر اختلافات نظریاش با سیداحمد نصری، منافع نادیده گرفته شده قزوین را از اولویت انداخت و فرماندار قزوین با معاون سیاسی دچار اختلافاتی شدند؛ بیشتر در عزل و نصبها. و من فارغ از این مناسبات، در سیاسی عقیدتی جبههها، کلاسهای کتب شهید مطهری را اداره و مرور میکردم و با موتورسیکلتی در خطوط مقدم بین بسیجیان و سربازان روزنامه توزیع میکردم.
اوج اختلافات شهید بهشتی و بنیصدر بود که فرمانده مخلص سیاسی عقیدتیمان سرگرد میلانی که بعدا شهید شد؛ معتقد به دیسیپلین نظامی بود و مدافع بنیصدر و من مخالف در زمینهای، بسیار محترمانه مباحثمان را به تهران کشیدیم به داوری برادرش که روحانی بود.
از قضا در بازدیدی که امیر فرماندار از جبههها داشت؛ درگیر این اختلاف نظر شد و گفت بیا فرمانداری. من هنوز دو ماه از خدمتم باقی مانده بود که امیر مکاتباتش را کرد و مامور شدم به فرمانداری در سمت معاون سیاسی که آن وقت چنین پستی وجود نداشت. حکمم شد مشاور سیاسی استاندار که صامت بود، و محل خدمتم فرمانداری قزوین که به مسائل سیاسی آن روزها که کم هم نبود؛ میرسیدم و هفتهای سه موضوع سیاسی را جمعبندی و خلاصه میکردم با مقدماتی و شرحی و نتایجی که هر کدام ده خط هم نمیشد تا امیر در سخنرانیهایش در کارخانجات و مدارس و غیره از آن استفاده کند.
o
سال 60 بود. چند ماهی نبود که مشغول معاونت سیاسی بدون چارت سازمانی بودم که صامت استاندار زنجان مسالهدار شد و رفت. و یک بار در حزب جمهوری اسلامی دیدمش و جهرمی استاندار زنجان شد که منسوب و منصوب آقای ناطق نوری بود که وزیر کشور بود و دوست قدیمی حاج شیخ که قرار بود به اختلافات زنجان و قزوین پایان دهد. جهرمی در جایگاه استاندار و امیر ابوطالبی معاون سیاسیاش که در واقع از مرکز استان مراقب منافع قزوین باشد که برادر بزرگتر زنجان بود اما زنجان مرکز استان.
این چینش، کار حاج شیخ بود تا قزوین به حقوقش برسد. اما مرحوم آیتا… باریکبین در جریان اختلافات نظری و البته غیرجغرافیایی احمد نصری معاون سیاسی و امیر ابوطالبی فرماندار بود و تمایلی نداشت ابوطالبی معاون استاندار و جانشین احمد نصری شود.
آقای ناطق که برای معرفی آقای جهرمی به زنجان میرفت در قزوین مهمان مرحوم آیتا… باریکبین امام جمعه وقت قزوین شد. آقای ناطق به مرحوم باریکبین گفت که نیروهای انقلاب باید سریعتر رشد کنند و درجا نزنند. احمد نصری را قرار است استاندار سیستان و بلوچستان کنیم و ابوطالبی هم به معاونت سیاسی ارتقاء یابد. مرحوم باریکبین پرسید پس قزوین چه؟ امیر ابوطالبی که حضور داشت؛ گفت: قزوین، موسوی! و مرحوم باریکبین و آقای حاج شیخ حسین علیخانی که رئیس دفتر ایشان بود با من آشنایی داشتند فورا پذیرفتند. تلفن زدند و من آمدم بی خبر از همه جا و آقای ناطق بعد از چند دقیقه صحبت با من، روی کاغذ حکم انشایی نوشت و دستخط داد تا با جهرمی و امیر ابوطالبی بروند زنجان…
o
امیر ابوطالبی معاون سیاسی و من فرماندار و جهرمی هم استاندار وارسته غیربومی عدالتطلب، باعث شد که قزوین از حقوقش آگاه شود و مطالبه کند و پنج سال به درازا کشید تا زور نمایندگان زنجان چربید و ترکیب در زنجان تغییر یافت….
o
امیر ابوطالبی خدمتگزاری پاکدست و پاک چشم و عاشق جمهوری اسلامی بود. بسیاری زحمت کشید. به واسطه نزدیکیاش با حاج شیخ قدرت علیخانی و خدماتی که در زمان فرمانداریاش در قزوین کرده بود؛ یک دوره نماینده بوئینزهرا در مجلس شورای اسلامی شد و بعد معاون وزیر مسکن و جان ناآرامش هرگز قرار نگرفت. او یکی از بزرگترین عاشقان جمهوری اسلامی بود که جز خدمت به مردم و قدرتمندی نظام فکری نداشت و معالاسف در قضایای انتخابات 88 بازداشت شد …
به فرمایش حافظ:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافریست رنجیدن
o