دختر پینهدوز و کیمیاگری با گاری و فرغون!
- شناسه خبر: 4769
- تاریخ و زمان ارسال: 29 آبان 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
وحید حاج سعیدی
سالها پیش در یک سرزمین بسیار دور پینه دوزی به همراه همسر و دخترش زندگی می کرد. آنها به لحاظ اقتصادی در شرایط مطلوبی قرار نداشتند و اصطلاحا جزو دهکهای پایین جامعه محسوب میشدند. دختر این بنده خدا با این که به اندازه یک دانشجوی کارشناسی ارشد در دورههای پودمانی مکتبخانه ولایتشان شرکت بود و از فنون آشپزی و کشاورزی و دامپروری نیز بیبهره نبود، اما به اندازه یک سلبریتی ترشیده که پک و پوزش را به کمک ژل و بوتاکس سرپا نگه داشته، شانس نداشت و هیچکس درب خانهشان را برای امر خیر نمیزد. پینه دور که دید اوضاع کشمشی است دست به دامان یکی از همکلاسیهای قدیمش شد که از همان کودکی در کار پدرسوخته بازی و رمل و جادو بود. رمال گفت: رمز و راه بختگشایی دخترت، ادعای کیمیاگری است. پینهدوز گفت: مرد حسابی دختر من فرق «توسعه بهینهسازی مسیرهای کاتالیستی انتخابی و بهینه از نظر انرژی برای احیای کربن دی اکسید کربن» را با «فعالیت نانو ذرات کاتالیستی فرآوری شده در خلاء را برای تبدیلات آلی» نمیداند بعد ادعای کیمیاگری کند؟! اما وقتی دلایل علمی و کارشناسانه دوستش را شنید و اوضاع کشمشی زندگیاش را به خاطر آورد، پذیرفت. فردای آن روز زن پینهدوز هنگام پاک کردن سبزی در کوچه موضوع را با یکی از همسایهها که از قضا دهانش قرص قرص بود در میان گذاشت و خبر کیمیاگری دختر پینهدوز بدون نیاز به پیامرسان داخلی و خارجی تا آن سوی بلاد را در نوردید! پادشاه سرزمین مجاور یک زن مردسالار بود که به شدت طرفدار توسعه علم و تکنولوژی بود و از کیمیاگران در سطوح مختلف حمایتهای مادی و معنوی میکرد. مدیون هستید اگر فکر کنید برای داشتن طلای بیشتر دنبال کیمیاگران میگشت. او وقتی خبر کیمیاگری دختر جوان را شنید وعده خواستگاری شاهزاده را به پینهدوز داد و از پینه دوز خواست تا برای راستی آزمایی دخترش را به قصر بفرستد. پینهدوز هم پذیرفت و دخترش را به قصر فرستاد. اما به محض اینکه دختر به قصر رسید او را در یک سوله بزرگ پر از فرغون و گاری آهنی زندانی کردند و پادشاه به او گفت تا همه این فرغونها و گاری را به طلا تبدیل نکنی از ازدواج پسر من با تو خبری نیست!
دختر روی زمین نشسته بود و هایهای گریه میکرد و به بخت بد و رویکرد پدرش در این مدل شوهر دادن لعنت میفرستاد که ناگهان یک مرد کوتوله با قیافهای شبیه به «کل عنایت» دلقک معروف بارگاه شاه عباس صفوی، در مقابلش ظاهر شد. وقتی دختر ماجرا را تعریف کرد، مرد کوتوله لبخندی زد و گفت: دشواری نداره که …. روی این گاریها و فرغونها چراغ و فرمون و بوق بذار، قیمتشان از طلا هم بیشتر میشود! دختر تازه میخواست در خصوص ایمنی و ضریب کیفیت و … از کوتوله سوال کند که دید کوتوله غیب شد. چارهای نبود و دختر پینه دوز کار را آغاز کرد. استقبال از محصولات جدید به اندازهای زیاد شد که پادشاه مجبور شد یک سوله دیگر به این امر اختصاص بدهد که در یک سولهگاریها را فرآوری میکردند و در دیگری فرغونها!
کار طوری از خرک در رفت ببخشید طوری روی غلطک افتاد که سه میلیون نفر برای خرید 10000 گاری و فرغون فرآوری شده ثبتنام کردند. پادشاه از این مدل کیمیاگری دختر خوشش آمد و او را به کنیزی قبول کرد و سال های سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند.
پ ن: این ماجرا مربوط به زمان های گذشته است و هرگونه تشابه محصولات فرآوری سولههای پادشاه با محصولات کارخانجات مفخم خودروسازی سایپا و ایران خودرو تصادفی است!