خیابان پیغمبریه نگو، جگر زلیخا!
- شناسه خبر: 42524
- تاریخ و زمان ارسال: 20 شهریور 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

امید مافی
به زحمت صدایمان از نای گلو بیرون میآید. خسته شدیم از بس در این تابستان عصبی و عصیانگر زیر گوش حضرات مسئول نجوا کردیم برای داشتن یک شهر ایمن، آرام و بدون سرسام چه کسی را باید ببینیم؟
همین حالا که این مطلب قلمی میشود، خیابان پیغمبریه قزوین پنجمین ماه برزخیاش را سپری میکند. هیچکس نیست دو کلمه حرف حساب تحویل شهروندانی دهد که در ترافیک کشنده مرکز شهر نمیدانند از چپ باید بروند یا راست! از چپ سبزهمیدان بسته است و از راست راهبندان قیامت میکند. در این حیص و بیص پیغمبریه هم مثل جگر زلیخا با گرد و خاک و غبار دست و پنجه نرم میکند و از دور برایمان دست تکان میدهد و در نهایت حزن از دست دادنش را به یادمان میآورد.
ما چه ساده بودیم که عاجزانه از مسئولان خواستیم محض رضای تنابندگان، فکری به حال قطعی برق و آب کنند تا در هُرم گرما آرزوی مرگ نکنیم. وقتی برای حل مصائب یک خیابان کم عرض پنج ماه زمان صرف میکنند و هر دستگاه ساز خودش را میزند و هیچ کس شجاعت به خرج نمیدهد اهمال صورت گرفته را به گردن بگیرد، معلوم است که تراژدی تمام نمیشود و از فصلی به فصل دیگر قدم میگذاریم، بیآنکه کمی کسالت پیغمبریه این خیابان باستانی برطرف شده باشد.
آقایان، برادران، حضرات، عالیجنابان! احساس خفگی در شهری که از هر طرف بسته است رهایمان نمیکند و هر بار که به سبزهمیدان میرویم طفلک شاهطهماسب و جد و امجدش را نفرین میکنیم، اساتید! ما به جای شما احساس شرمساری داریم. چرا باور نمیکنید پنج ماه این دست و آن دست کردن و کاسه چه کنم، چه کنم را در دست گرفتن کافیست و باید نسخهای پیچید. مرحمت فرموده پیش از آنکه ما را مس کنید، فکری برای این جگر پاره پاره زلیخا نمایید که لابهلای سوتها و بوقها و جیغها به پرندگان قفسی بدل شدهایم. فکری کنید که برای این شهر محتضر، بلکه قامت راست کند و از بستر برخیزد. فکری کنید که همین حالا دیر است!
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن!