خواب با چشمان باز!
- شناسه خبر: 51967
- تاریخ و زمان ارسال: 3 بهمن 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

امید مافی
اپیزود (۱)
همه چیز این فوتبال به نخی بند است. نخی که میتواند در هراسناک ترین ایام، آقای کلینشیت را صاحب نیمکت کند تا بیمناک از استواری، طعم رویاهای تازه را بچشد. برای سیدمهدی رحمتی اسکویی که در نساجی و هوادار هیچ روز و هیچ ماه و هیچ فصل آرامی را تجربه نکرد و از پس شکستهای سریالی دیپورت شد، بازگشت دوباره به کانون فوتبال، میتواند حکم اعاده حیثیت را داشته باشد.
او یک فصل پیشتر در قامت رهبر ارکستر قائم شهریها سند ناکامی نساجی در آسیا را پاراف کرد و سپس در کارزار لیگ با ناکامیهای ممتد خو گرفت. اتفاقی که سبب شد در ورزشگاه پیر آن سوی جنگلهای هیرکانی، جماعتی مغضوب علیه وی شورش کرده، شعار داده و خواستار برکناریاش شوند. مالکان متمول نساجی گرچه با دیده اغماض اعتراضها را دنبال میکردند، اما سرانجام گریز و گزیری جز پایان دادن به همکاری با مهدی رحمتی نیافتند. اینگونه شد که او به سمت درهای خروجی سوق داده شد و نساجی با سکاندار جدید به طرز معجزهآسایی در لیگ برتر ماندگار شد.
اپیزود (۲)
گلری با تجربه ۲۰۰ بازی برای قشون آبینشان، لابد برای بازگشت دوباره به سپهر فوتبال روی تصمیم مدیران استقلالی باشگاه هوادار حساب ویژه باز کرده بود. چه اینکه در واپسین هفتههای پیش از کلید خوردن لیگ، او در اقدامی ایذایی روی صندلی مسعود شجاعی نشست. کاپیتان به جای کاپیتان جلوس کرد تا انبوه ابرها از بالای سر رحمتی رخت بربندد. تا او دوباره به سرخط بسیاری از خبرها بدل شود و به این بیندیشد که باید در منصب جدید طرحی نو درانداخته و متهورانهتر تصمیم بگیرد تا تراژدی نساجی در هوادار زنگ خانهاش را نزند و زیر سنگینی شکست کم نیاورد. راه اما هموار نبود و باشگاهی که دیرتر از دیگران سرمربی خود را منصوب کرده و توپچیهای بسیاری را از دست داده بود در بدایت لیگی پرحاشیه بارها فروچکید تا آژیر قرمز دوباره زیر گوش قفس بان آبی به صدا درآید و مهدی رحمتی در حسرت نوشیدن یک جرعه آب خوش بماند.
اپیزود (۳)
سنگربانی با ۷۶ بازی ملی پس از یک ناکامی دیگر از اتاق پرو بیرون زد تا دیگر با برچسب سوزنبان قطار بنفش به ریلهای ملتهب پیش رو فکر نکند. او مدیران هوادار را از انتخاب خویش نادم گردانید و به راهبرد یورش وقعی ننهاد تا از پی نساجی در هوادار بیهوادار مسلخ را فراروی خویشتن ببیند. دیگِ لیگ آنقدر جوشان بود که مربی محتاط را در طرفهالعینی سوزاند و مهدی رحمتی هنوز به نیم فصل نرسیده، واژه بدرود را بر زبان نشاند.
اپیزود (۴)
دورتر از پایتخت در قزوین، مرد مشهدی هنوز چمدانش را نبسته و از دروازه قزوین بیرون نرفته بود که آلترناتیوش را معرفی کردند و آیین معارفه گذاشتند.
در سرمای استخوانسوز قزوین «یره» به تماشای عمارت کلاهفرنگی رفته بود که ناگهان باخبر شد در عبور دهشتِ ابلاغها، حکم رهبری یشمیها برای یک مهدی رحمتی صادر شده. اینگونه شد که توفان شن ناخدای ۶۰ ساله را بلعید تا رضا مهاجری سوار بر واگنی واژگون از هتل خارج شود و دفتر بیقراریاش را در باد ورق بزند. مالکان شمسآذر که همین چند ماه پیش برای مربی جدید خود اسپند دود کردند و در بوق و کرنا دمیدند، این بار بیآنکه مربی خود را لااقل تا عوارضی بدرقه کنند، برای سیدمهدی رحمتی فرش قرمز پهن کردند و اصلا یادشان رفت وداع با یک سرمربی آبرومند آدابی دارد. حالا رحمتی در قزوین است و روی نیمکت شمسآذر نشسته تا مهاجری در مسیر بازگشت به سناباد، صدای بدرودی نه چندان محترمانه را بشنود و چشم در چشم سرنوشت محتوم، زخمِ کاری این فوتبال غریبه با نزاکت را بر جسم خویش حس کند. جانشین مهاجری اما مردی است که در دو فصل گذشته به زانو درآمده است. کمی تأمل بر اتوبیوگرافی مردی که در طول نیم فصل حسرت پیروزی را بر دل هوادارِ بیهوادار گذاشت، این سوال را در اذهان متبادر میکند که مالکان شمسآذر با چه منطق و استدلالی برای بقا در لیگ برتر و جلوگیری از سقوط آزاد دست به سوی مربی مغبون ۴۱ ساله دراز کردهاند؟ آیا ارتشی که کورمال کورمال قدم برمیدارد، با پلنهای فرماندهای که به گواه نگاتیوهای سوخته در قائم شهر فرو چکید و با هوادار به مسلخ رفت، از محدوه خطر فاصله خواهد گرفت و فانوسها را به رقیبان خود در پایین جدول واگذار میکند؟
اپیزود (۵)
سوای برخورد مالکان شمسآذر با مهاجری باید این پرسش را در اتمسفری شفاف پرسید که مقرر شده چند مربی حاضر در ضیافت لیگ، مزه تلخ حاصل از عزل خود را با حلاوت نصب در جایی همسان عوض کنند و نامها در سیکلی معیوب تکرار شوند؟ یعنی خارج از این چرخه، سکانداری پیدا نمیشود که از به گِل نشستن کشتیهای توفان زده ممانعت به عمل بیاورد؟ گزافه نیست اگر بنویسیم در این فوتبال مثلا حرفهای که به جز دستمزدهای میلیاردی مربیان و بازیکنانش، شباهتی به لیگهای متشخص دنیا ندارد، در همیشه بر یک پاشنه میچرخد، تا آنان که با بیتدبیری لرزه بر تیمهای مغموم انداختند، به لرزهنگار تیم دیگری بدل شوند و بی توجه به کارنامه در چشم بهم زدنی اسکادران را به صخرهها بکوبند. اینجا در این فوتبال فریفته، کابوسها پنجرهها را پوشانده، چشمها را بسته و چراغها را خاموش کردهاند تا جماعتی افلیج، در امتداد خاموشی دنبال چراغ بگردند.
اپیزود ( ۶)
حالا رحمتی برای ماندگاری در نیم فصل پیش رو باید تابلوها را بچرخاند و عبور از پیچهای تند را در دستور کار قرار دهد. اینجا در قزوین، وقتی سکوت سرشار از ناگفتههاست، باید دید همای سعادت روی شانههای کهنهسوار تازهنفس خواهد نشست؟ بیلاف و گزاف اکران یشمیها بهانه خوبی است تا مهدی رحمتی در روزهای برزخی لیگ، به ترجیعبند شور و شیدایی بدل گردد و از فشار اتمسفر حاکم بر سکوها شمسآذر را معاف کند. شطرنجِ مرموز سید در سکون و دور از انتظارها، عصیانها و بیدادها.
اپیزود (۷)
گذر زمان از سرکشترین آدمها، چهرههای تازهای میسازد. حالا دیگر ۱۳ سال از منازعه مهدی رحمتی و کارلوس کیروش گذشته و او در میانسالی نه آن روحیه جنگاوری گذشته را دارد و نه دوست دارد مثل سالهای پشت خط ماندنش بهای یکدندگی خود را دهد. روزگار پسر ۱۸۷ سانتیمتری را به گرگی بالاندیده بدل کرده که دور از جار و جنجال، راز توالی خود را در دم فروبستن و خنجر در غلاف کردن جستوجو میکند. پس لطفا در افق پیشرو چشم انتظار مصاحبههای آتشینی همچون واگویههای ویرانگر وی در ابتدای دهه ۹۰ نباشید و رد مردی را در چمنزار تعقیب کنید که حتی اگر به مخزن فریادهای نزده بدل شود، صدای خود را به گوش فلک نخواهد رساند.
اپیزود (۸)
از مسافرکشی در هُرم گرمایِ پایین شهر با پیکان سیاهِ لکنته تا تیکآف با بیام دبلیوی سرمهای در خنکای بالای شهر راه طولانی و هوای حوصله ابری بود. مهدی اما این مسیر را بیسپر و کلاهخود طی کرد تا با چنته خالی سراغ تقدیر را نگیرد. آیا او که روزگاری در مشهد دستکشها را آویخت و به نیمکتها سلام داد، این بار در قزوین خوشبختی را برای خود و شاگردان جدیدش کادو خواهد کرد؟ آیا برای بالا رفتن از پلکان شعف، خواب را بر چشمان همیشه باز خود حرام خواهد کرد؟ آیا در غروبهای قزوین ورقها را برمیگرداند؟ اینجا همه چیز به مویی بند است و سیدمهدی رحمتی برای هجرت به اعماق تاریخ باید به سیم آخر بزند و بدون محافظه کاری شمسآذر را از انتهای جدول دور کند. آیا او بیاعتنا به مرزها و محدودهها به فرشته نجات یک شهر بدل خواهد شد؟ کسی چه میداند!