«خانه رزاقی» به خاطرهها میپیوندد
- شناسه خبر: 28187
- تاریخ و زمان ارسال: 23 دی 1402 ساعت 07:45
- بازدید :
رومینا اسماعیلیپور
مقدمه
میخواهم برای نوشتن گزارشی از خانه رزاقی ـ یکی از خانههای تاریخی قزوین که به ثبت ملی هم رسیده است ـ پیشزمینهای برای شناخت بیشتر از آن کسب کنم اما هرچه عکسهای موجود از خانههای قدیمی را در اینترنت زیر و رو میکنم، خبری از تصاویر خانه رزاقی نیست که نیست!
از آنجایی که اکثر نقشهها و عکسهای مربوط به اماکن تاریخی در مرکز اسناد نگهداری میشود؛ سری به آنجا میزنم. خانه رزاقی در مرکز اسناد هم نشانی از خودش به جای نگذاشته است.
در کمال تعجب از اینکه چطور از یک مکان تاریخی که جزو آثار ملی ثبت شده کشور است هیچگونه عکس و نقشهای در دسترس نیست به آخرین جای ممکن یعنی میراث فرهنگی میروم. به جز اطلاعاتی محدود به ۱۲ خط که در یک برگه A4 جمع شده است، هیچ مطلب دیگری از این خانه در دسترس نیست!
برای دیدن این خانه کنجکاویام بیشتر از قبل میشود. دلم میخواهد هر چه زودتر آن را از نزدیک ببینم و خودم برای به تصویر کشیدنش دست به کار شوم که بالاخره روزی به آن محل میروم.
مولوی، کوچه خطیب(دهنه دیمج) که در بسیاری از گزارشهای قبلیام از خانههای تاریخی سری به آنجا زده بودم؛ محل استقرار خانه رزاقی است و من از بافت کماکان دست نخورده این محل، مخصوصا این کوچه غرق در حیرت میشوم. به نظرم میرسد که این کوچه با این حجم از آثار تاریخی با ارزش خود از یک بعد زمانی دیگری در میان شلوغیها و آلودگیهای زندگی مدرن سر درآورده باشد.
در پیچ و خم این کوچهها حتی صدای ماشینها و هیاهوی مردمی که در حال تکاپو برای زیستن در گیرودار روزمره زندگی هستند راه پیدا نمیکند.
صدای قدمهایت انگار که آرام شده و در تار و پود دیوارهای کوچه که مثل ماری پیچ در پیچ اما خفته در این محل سکنی گزیده، حبس میشود.
به واسطه گزارشهای قبلی اهالی محل را کماکان میشناسم. به محض اینکه یکی از آنها به نظرم آشنا میرسد سراغ خانه رزاقی را میگیرم.
از حمام حاج میرحسن میگذریم تا به دیوار آجری که یک قسمت از کوچه باریکهای را کامل به خود اختصاص داده است برمیخوریم.
پیرمرد میگوید: منزل من دقیقا کنار همین خانه است. معتادها زیاد در این خانه رفت و آمد داشتند، به همین خاطر مالک تصمیم گرفت که درب اینجا را کاملا مهر و موم کند. راه ورودی خانه رزاقی کاملا مسدود شده است.
سپس به قسمتی که با سیمان پوشیده شده است و به حفاظهای اطراف آن اشارهای میکند. راه ورود به خانه عملا برایم غیرممکن شده است.
ارتفاع دیوارها بلند است و حتی با پریدن از روی آن هم نمیشود داخل رفت.
به صحبت با پیرمرد مشغول هستم که آفتاب مستقیم به چشمم میخورد. دستم را حائل صورت کرده و سر برمیگردانم تا ببینم آفتاب از کدام قسمت این دیوار بلند عبور کرده و به صورتم میخورد که با دریچهای درست بالای سر درب رو برو میشوم. ایدهای در ذهنم جرقه میزند.
از پیرمرد میپرسم فضای پایین این دریچه خالی است یا خیر؟ جواب میدهد: نه، پایینش یه فضایی برای خرپشته بود که قسمتی از آن خراب شده اما همچنان پابرجا است. میشود گفت که کمی رو به سستی رفته.
میپرسم نردبانی با این ارتفاع که بتوانم از دریچه داخل خانه بشوم دارد یا نه؟ با تعجب نگاهم میکند و بعد لبخندی میزند: نردبان که پیدا میشود دخترم، منتها دست و بالت میشکند! کمی که اصرار میکنم به سراغ چند همسایه دیگر میرود. در بین نردبانهای کوتاهی که امتحان میکنیم، به یکباره یکی از همسایهها با نردبان چوبی دستساز خودش وارد میدان میشود.
پلههای نردبان کمی لق است و پلهها در فاصله زیادی از هم ساخته شدهاند. اما در عین حال تنها نردبان مناسب برای این ارتفاع است.
بعد از ورود از این دریچه به اولین حیاط خانه میرسم.
حیاط بسیار کوچک و نقلی در مرکز دو اتاق که درمجاورت یکدیگر هستند قرار گرفته است. سقف یکی از این اتاقها که درست در مجاورت دریچه ورودی قرار دارد ریزش کرده و امکان عبور از این قسمت را برایم غیرممکن میکند.
تنها راه باقی مانده پریدن از همین قسمت به داخل حیاط است. زمین حیاط چندان هموار نیست و با مصالح فروریخته از خانه اشباع شده است.
به سختی خودم را به داخل حیاط میاندازم و وارد اتاق میشوم. به محض ورود راهپلهای جلوی چشمهایم سبز میشود که برای ورود به طبقه دوم این قسمت از خانه ساخته شده است.
شکوهی به جا مانده از خانه رزاقیها
در اولین اتاق هیچ تزئیناتی به چشم نمیخورد. مشخص است که این اتاق تنها برای جدا کردن قسمت اصلی خانه و به شکل قسمتی برای ورود میهمان به فضای اصلی ساخته شده است. از پنجره نگاهی به حیاط میاندازم. از درب ورودی و اتاقهایی که بعد از ورودی خانه ساخته شده، نمیتوان حتی لحظهای چنین شکوه و زیبایی از خانه را تصور کرد.
دور تا دور حیاط اتاقهایی در دو طبقه ساخته شده است و درست زیر هر یک از آنها زیرزمینهایی به چشم میخورد.
از پلههای اولین اتاق که به حیاط متصل میشود پایین میآیم. قسمت شاهنشین خانه با آن معماری بینظیرش در ضلع شمالی خانه حیرت هر مخاطبی را بر میانگیزد.
از پلههای دیگری که در حیاط قرار گرفته وارد اتاق مجاور میشوم. هیچ خبری از دربهای داخلی اتاقها و حتی پنجرههایش نیست. جنس دیوار تماما از آجر است که با طاقهای هلالی متعددی زینت داده شده است.
سقف نسبتا ریزش کرده و با هر قدمی که داخل اتاق برمیدارم؛ آجری ریز از جایی میافتد و یا خاکی انباشته شده از گوشه و کنار اتاق پایین میریزد.
در ضلع شرقی خانه، دو اتاق از طریق دربی که در ایوان قرار گرفته به یکدیگر راه مییافتند. پس از آن ۳ اتاق دیگر که پشت هم ردیف میشدند از طریق درهایی که مستقیما داخل خود اتاقها وجود داشت و نه ایوان، بهم متصل میشدند. بعد از عبور از آخرین اتاق به فضای شاهنشین خانه میرسم.
تا قبل از ورود به فضای شاهنشین با قسمتی که شبیه به یک راهروی باریک کوچک است روبرو میشوم. به دلیل فرسایش زیاد خانه در این قسمت و احتمال اینکه با هر یک از قدمهایی که برمیدارم شاید سقف یا دیوار ریزش کند از ورود به این قسمت منصرف میشوم. اما بعد از رسیدن به شاهنشین متوجه میشوم که این دریچه راهی برای ورود به اتاقهای دیگری بوده که در پشت فضای شاهنشین قرار داشتند!
زیبایی این عمارت از تصوراتم هم وسعت بیشتری دارد. یک لحظه که آن را در همان قامت سالم ۱۰۰ سال پیش تصور میکنم با بنایی باشکوه و مجلل روبرو میشوم.
دورتا دور دیوارهای قسمت شاهنشین با طاقچهها و یا هلالهای تزئینی طاقدار پر شده است. برخلاف سایر اتاقها پوشش دیوار این قسمت تمام از گچ است.
اما در مرکز شاهنشین، معماری غیرقابل توصیفی برای به رخ کشیدن هرچه بیشتر عظمت این قسمت به نمایش گذاشته شده است.
فضایی چهارگوش که سقف آن هلالی است و درست تا سقف خانه امتداد یافته است. در دو دیواری که روبروی یکدیگر قرار دارند دو طاق و در قسمت دیگری از دیوار نیز دو پنجره رو به ایوان ساخته شده است که در حال حاضر با سیمان آن را پوشاندهاند اما میتوان حدس زد که فضای پشت این پنجرهها به همان دریچهای که به راهرویی باریک ختم میشد ربط دارد و اتاقهایی مدفون شده در پشت آن مخفی شده است.
در مجاورت شاهنشین، اتاقهای دیگری در ضلع غربی عمارت رزاقی دیده میشود.
این اتاقها نیز در دو طبقه ساخته شده بودند. با توجه به علائمی که دیده میشود؛ سیاهی دیوارها که تا نزدیک سقف ادامه دارد و زغال سنگهایی که در گوشه حیاط وجود دارد به نظر میرسد که این قسمت، سهوا و یا عمدا به آتش کشیده شده باشد و در راستای همین آتشسوزی سقف اتاقها کاملا ریزش کرده است.
در مرکز حیاط حوض کوچکی دیده میشود که درست در کنار آن آبانبار خانه ساخته شده است.
اما علاوه بر این آبانبار در قسمت شرقی خانه، در مجاورت زیرزمینها آبانبار دیگری هم وجود دارد. داخل حوض خالی میایستم و به دور تا دورم نگاهی میاندازم.
ایوان قسمت شاهنشین از هلال بسیار بزرگ هلالی تشکیل شده است که درست چسبیده به آن در هر سمت، یک فضایی شبیه به تراسهای کوچک با نردههایی چوبی دیده میشود. متاسفانه راه ورودی به این قسمت هم کاملا ریزش کرده و تنها نمایی از آن باقی مانده است.
دالان ورود خروج خانه را که درب مهر و موم شده پشت آن قرار دارد را پیدا میکنم.
زنجیرهایی که فانوس را به آن وصل میکردند تا از سقف آویزان شود هنوز وجود دارد.
معماری دالان از طاقهای هلالی تو در تویی تشکیل شده است که بیشتر در معماری پس از اسلام رایج بوده آن هم به دلیل دید نداشتن مستقیم رهگذر و مهمان به داخل خانه.
«رزاقی» تاکنون مرمت نشده است!
خانه رزاقی، کوچکترین مرمتی را تا به حال نه از جانب میراث فرهنگی استان و نه از جانب مالک شخصی خود که از وراث حسین رزاقی راد است، تجربه نکرده است.
یکی از وراث برایم تعریف میکند: این خانه متعلق به پدربزرگ من بوده که در اواخر قاجار و اوایل پهلوی ساخته میشود. خانواده من از بازاریهای قزوین بودند که به خواربارفروشی علیالخصوص فروش فندق مشغول بودند.
خاطرات محوی از خانه یادم میآید و آنقدر واضح نیست که بتوانم شرح دهم که هر قسمت برای چه کسی بوده و یا چه کارایی داشته. میخندد و در ادامه میگوید: من آن زمان خیلی بچه بودم، الان هم که حافظهام یاری نمیکند.
تسهیلات ۳۰۰ میلیونی برای احیای خانهای تاریخی با وسعت ۱۸۰۰ متر!
رزاقی در پاسخ به اینکه آیا به فکر تعمیر و مرمت خانه اجدادی خود هست یا خیر میگوید: با کدام پول؟ شما میدانید مرمت این خانه چقدر هزینه لازم دارد؟ از من مالک که برنمیآید. میراث فرهنگی هم اظهار کرده که مسئولیتی برای مرمت بنا ندارد و تنها میتواند با اعطای تسهیلاتی جهت مرمت بنا به من که مالک بنا باشم کمک کند. آن هم چه تسهیلاتی؟ تنها ۳۰۰ میلیون. با این مقدار من حتی یک اتاق را هم نمیتوانم احیا کنم. هزینه آجرهای یک اتاق هم با این تسهیلات فراهم نمیشود. این خانه نزدیک به ۱۸۰۰ متر زیربنا دارد. چه بسا بیشتر از آن. نمیدانم میراث فرهنگی چطور تصور کرده است که میتوانم با ۳۰۰ میلیون اینجا را مرمت کنم!
ثبت ملی بنا برای حفظ آن کافی نیست
لحن رزاقی در این جای گفتوگو کمی تند و عصبی میشود. آقایان میراث فرهنگی تا سالها به دنبال ثبت خانه ما بودند. ما هم گفتیم خب، چرا که نه، حداقل خانه از فرسودگی نجات پیدا میکند. اما بعد از ثبت خانه خبری از آنها نشد!
ثبت خانه که به تنهایی برای نجات آن کافی نیست. فکر کردند با یک ثبت خشک و خالی همه چیز تمام میشود. هیچ اقدامی من از میراث فرهنگی ندیدم.
از طرفی این خانه که با این وضع در حال تخریب است. هیچ اقدامی هم جهت مرمت آن انجام نمیشود. میخواهم تا زنده هستم خانه را بفروشم که میراث حتی با فروش آن و همکاری با بخش
خصوصی هم راضی نمیشوم.
همان بهتر بود که خانه قبل از به ثبت رسیدن تخریب میشد و ما حداقل میتوانستیم از زمین خود استفاده کنیم.
تا چند سال دیگر هیچ آثاری به جز خرابه از این خانه باقی نمیماند. خانه رزاقی به خاطرهها میپیوندد. در حالی که اگر مرمت این خانه در دستور کار قرار میگرفت میتوانست به عنوان یکی از جاذبههای گردشگری مورد استفاده قرار بگیرد.