خاطرات یک کتابفروش
- شناسه خبر: 6567
- تاریخ و زمان ارسال: 30 آذر 1401 ساعت 08:08
- بازدید : 113
مها دیبا
نمیدانم چقدر به فال اعتقاد دارید، فرقی ندارد کدامشان باشد تاروت، ورق، ئی چینگ یا حافظ. اما نه، این یکی فرق دارد. هیچوقت نمیتوانم قداست محضرش را در کنار فالگیریهای فانِ دیگر قرار دهم. انصافا هم هر وقت سراغش رفتهام و تفالی با حضور دل زدهام جوابم را داده است. این روزها که به بلندترین شب سال نزدیک میشویم خریدهای مناسبتی هم بیشتر میشود و بازار دیوان حافظ هم گرمتر. نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت! خوشحال از اینکه شب یلدا را با تفال به خواجهی شیراز، گرمیِ اصیل ایرانی میبخشیم یا صرفا خیلی سبکسرانه سراغش میرویم تا از قافلهی دیگران عقب نمانیم. مشغول خواندن کتابی از “جولین بارنز” نویسندهی خوب انگلیسی بودم که سوالی از میان کتاب “فقط یک داستان” بیرونم کشید.
ـ حافظ با ترجمه خوب دارید؟
راستش را بخواهید تا چند ثانیه گیج بودم که ترجمهی خوبِ حافظ؟! سریع خودم را جمع و جور کردم و پرسیدم:
-منظورتان فالنامه هست؟
خیلی مطمئن گفت: نه، ترجمه.
متعجب ادامه دادم:
ـ حافظ که فارسی هست و به زبانهای خارجی ترجمه میشود.
بعد هم یکی از حافظهای روی میز را برداشتم و بازکردم و قسمت تعبیر فالش را که پایین صفحه بود نشان دادم و گفتم:
ـ گمانم منظورتان همین تعبیر فال باشد؟
اینبار او بود که گیج نگاهم میکرد. سریع چند نمونه دیگر را برایش بازکردم و نشان دادم که چیزی به اسم ترجمه نداریم و همین فالنامههاست که هر نشری به سلیقهای چاپ کرده است.
بعد هم همه را دستش دادم و خواستم روی صندلی بنشیند و تورقی بکند و آن را که بیشتر میپسندد انتخاب کند.
در تمام مدتی که مشغول وارسی بود و حتی مدتی هم بعد از رفتنش زیر لب زمزمه میکردم:
ـ ای حافظ شیرازی؛ تو محرم هر رازی، برما نظر اندازی، تو را به شاخه نباتت، تو را به پیر مرادت، تو را به قرآنی که در سینه داری جواب حاجتم را بده.