خاطرات یک کتابفروش
- شناسه خبر: 4955
- تاریخ و زمان ارسال: 2 آذر 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
مها دیبا
عاشق میز تازهها هستم و در عین حال متنفر. خب تناقض غریبی است و قبلا هم دلیلش را گفتهام. مثل یک دریاچهی کوچک است که وقتی تازه منتشر شدهها را رویش میچینم دورتا دورش میچرخم تا ببینم قلابم به کدامشان میگیرد. دو دلیل مشخص دارد که موازی هم مهم هستند و به هم ارجحیت ندارند. اول برای سیرابی خودم و ارضای کنجکاویام است و دومی برای مشتریان حرفهای کتابخوانم است. مثل همان پرستار مهربان، آقای وکیل، مخاطبی که همیشه از تازهها کتاب میخرد و یا آقای دکتری که تمام کتابهایی که معرفی میکنم را برمیدارد و خیلیهای دیگر. باید بخوانم تا وقتی میرسند و میپرسند تازه چه دارید، با دست پر به استقبالشان بروم. اخیرا چیزی باعث آزارم شده که وقتی مخاطبان جدیام میآیند نظر آنها را هم جویا میشوم. “کتابسازی”، که همین هفتهی اخیر حداقل سه مورد اینجوری را روی میز تازهها چیدهام. هر بار هم جلوی میز میرسم و قسمت لبهی پایین میز با جلدهای سبز همرنگ میبینمشان، کلافه میشوم. به دوستی که دیروز آمد و جویای حالِ تازهها شد، نشان دادم. گفتم لطفا تورقی کن و نظرت را بگو. از همان طرح جلدش ایرادها شروع شد. بعد هم محتوای سطحی کتاب. یکی شان شبیه جمع آوری دیتای ویکی پدیا بود که به هم وصلشان کرده باشی و دیگری هم به چاپ پایان نامه میماند. آنقدر بی محتوا و پرت بودند که دلمان نمیآمد اسم کتاب رویشان بگذاریم. دوستمان هم دل پُری داشت. میگفت قبلا حجم داستانهای زرد آزارمان میداد و حال هم که هر کسی از راه رسیده نشری زده و بعد هم شروع کرده به چاپ “ناکتابهای” از زرد بدتر. وقتی میخوانیشان انگار یک بشقاب زباله به خورد ذهنت دادهای. بعد هم که دوتایی میز را رصد کردیم، دیدیم که ایبابا وضع خرابتر از اینهاست و تعداد این کتابسازیها بیشتر از سه تا هست. نمیدانستیم افسوس کاغذهای مصرف شدهشان را بخوریم یا مخاطبانی که خواسته و ناخواسته آنها را خواهند خرید!