خاطرات یک کتابفروش
- شناسه خبر: 8129
- تاریخ و زمان ارسال: 5 بهمن 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
مها دیبا
بعضی اسمها خیلی با مُسمّا هستند و خیلی خوب به جان صاحبشان مینشینند. بعد از دوساعت شلوغی از فرصت آرامشِ نسبیِ فروشگاه استفاده کردم و پشت میزم نشستم تا کتاب “عدالت در پرانتز از ایساک بابل” را تورّق کنم. از دوست نویسندهای شنیده بودم که او پدرِ معنویِ “رئالیسم کثیف” ادبیات جهان است. از صبح که این واژه را شنیده بودم، گیج نامش بودم. اگر برایم مثالی از نویسندگانی که اینگونه نوشتهاند، نمیزد، همچنان درگیر این بودم که رئالیسم کثیف دیگر چه ژانری است؟! ولی وقتی نام “جان فانته و بوکوفسکی” را شنیدم، کاملا گرفتم یعنی چه. مجموعه داستان بابل را میخواندم و با هر صفحهاش وِجههای از آن برایم روشن میشد که، نجوای مادر و دختری را مجاورم و کنار میز پرفروشها شنیدم، تا اینکه پای من را هم به گفتگویشان باز کردند. مادر پرسید: الان بین این سه کتابِ “کتابخانه نیمه شب” چه فرقی هست؟
نگاهی انداختم به سه ترجمهی مختلف از نشرهای “کولهپشتی و مطالعات زنان و برج ـ هوپا”. برایشان توضیح دادم که همهشان یکی هستند با ترجمه و نشر متفاوت. خواستند برای انتخاب ترجمه بهتر راهنماییشان کنم. به تجربه یکی را دستشان دادم. دختر کتاب را باز کرد و به مادر گفت میخواهم گروه سنیاش را ببینم. مادر متوجه تعجّبم شد و گفت فکر کنم برایش مناسب باشد! با تردید سری تکان دادم. اینبار دختر خانم در جواب تردیدم گفت: میدانم ماجرایش چیست و شروع کرد به توضیح دادن. وقتی صحبتهایش تمام شد گفتم پس بخوانش.
مادر در تایید حرفم گفت که “سِوین” بیشتر کتابهای بالا (بخش کودک و نوجوان) را خوانده و دیگر آنها راضیاش نمیکنند. هفتهای یکبار اینجاییم و ایندفعه آمدیم پایین تا از کتابهای بزرگسال انتخاب کند.
از مخاطب 9 سالهام معنای نامش را پرسیدم. گفت: یعنی کسی که دنیا آمده تا دوست داشته شود.
به برق پر قدرت چشمهایش نگاه میکردم و اینکه چقدر اسمش برازندهاش است. دختری که زیبایی و داناییاش را به کتاب گره زده را نمیشود دوست نداشت!
وقت رفتن هم خیالش را راحت کردم که بعد از این قرار است کتابهای خوب و مناسبی از بخش بزرگسال را برایش معرفی کنم تا بخواند.