حراجی شب عید
- شناسه خبر: 9741
- تاریخ و زمان ارسال: 10 اسفند 1401 ساعت 08:09
- بازدید :
نفیسه کلهر
آخر هر فصل مغازهها اجناس فصل قبل را حراج میکنند تا اجناس فصل جدید را رونمایی کنند. اواخر زمستان اما این حراجیها شور و شوق دیگری دارد. شوقی برای خرید لباس جدید و شگون پوشیدنش سر سفره هفت سین هست که گاهی در حراجیها زیر و زبر فروشگاه را در میآورند تا چیز به درد بخوری پیدا کنند. یا از سر صرفهجویی و یا غنیمت شمردن فرصت روی به خرید از حراجی میآورند. هرچه هست برای من که به دنبال این گزارش بودم دیدن این فضا و این اشتیاق جذاب بود.
*
فروشگاهی که به آن سر میزنم در شمال شهر است. فقط روی یک کاغذ به زبان انگلیسی نوشته حراج. قیمت لباسهایش همه بالای یک میلیون تومان است. با این حال به نظر میرسد فروش خوبی هم دارد. سارا گوشه مغازه ایستاده و مادرش را همراهی میکند. خودش چیزی را پسند نکرده. او توضیح میدهد: «حتما شنیدین که میگن جنس خوب به حراج نمیرسه. من از همین مغازه یک ماه پیش یک پافر خریدم که قبل از حراج تمام شد. بقیه کالاهایی که تا حالا مانده خب معلوم است حالا به خاطر قیمتش فروش میرود نه زیباییش. بعضیها هم مریض این حراجها هستند که فقط دوست دارند از حراج خرید کنند. انگار به لحاظ روانی احساس برنده بودن دارند. ولی من منطقی به قضیه نگاه میکنم. چیزی را میخرم که واقعا دوستش داشته باشم.»
مادر سارا که از اتاق پرو بیرون میآید میگوید: «اینها حرفهای جوانترهاست. ما آنقدر هم روی لباس سختگیر نیستیم.همین که خوب باشد کافی است. حالا رنگ سبزش بهتر است و آبی فلان را خیلی در نظر نمیگیریم. دختر من کلا سختگیر است.»
اینجا چیزی که مهم است کیفیت لباس و رنگ و زیبایی است و آنقدرها قیمت حراجی مهم نیست. مادر سارا هم چیز خاصی نمیخرد فقط چند مدل را امتحان میکند. مشتری دیگری معتقد است اگر قد لباس بلندتر بود بهتر بود و حتی خرید با تخفیف 50 درصد هم ترغیبش نمیکند.
یک خانم دیگر اما سه لباس برمیدارد. او که به گفته خودش حراج را غنیمت میشمارد توضیح میدهد: «اتفاقا حراج موقعیت خوبی است. من چیزهای خوبی از حراجیها خریدهام مثلا همین کت تک یک ماه پیش 2 میلیون و نیم بود. اما الان من 1 میلیون و نیم برایش پول دادم. همان 2 ماه پیش هم خوشم آمده بود اما چون تازه سه لباس خریده بودم گفتم صبر کنم. بخت یار بود که تا حراج آخر فصل ماند.» او ادامه میدهد: «هرچند خیلی هم آخر فصل نیست. لباسهایی را که میخریم میشود هنوز هم پوشید. من خیلی مانتوهای نازکی که برای عید مد میشود را قبول ندارم. عید هم هوا هنوز سرد است و به جز موقع دید و بازدید میشود همین لباسها را هم پوشید.»
*
هرچند کاغذهای بزرگ روی شیشه که علامت درصد را نشان میدهد و کلمه «حراج» با فونت بزرگ جای فریاد شاگرد مغازهها را گرفته است اما هنوز هم میشود صدای فریاد «بدو بدو حراجه» را از بعضی مغازههای پایین شهر شنید.
مغازهای که واردش میشوم یک لباسفروشی است که صاحب مغازه مدام بین مشتریها راه میرود و به سبدهایی که روی زمین چیده اشاره میکند: «اینا دونهای پنجاه تومن. اونا دونهای هفتاد تومن. این سبد زرده دونهای 30 تومن.» خانمها لباسها را از سبد درمیآورند زیر و رو میکنند و سر جایش میگذارند. بعضی هم یکی دو تایی را روی بازویشان نگه میدارند. لباسها اغلب تک سایز هستند با رنگهایی که توی چشم است. یکی از خانمها چند لباس از سبد سی تومنی روی بازویش دارد. میگوید: «بچه چه میفهمه لباس رو از کجا گرفتی. هرچی بگیری بدی بهش خوشحال میشه. هر روز هم که دارن قد میکشن باید مدام لباس جدیدتر گرفت براشون همین بسشونه.» این زن حدودا پنجاه ساله میگوید: «ما که بچه بودیم مگر کسی از ما نظر میپرسید. 7 ـ 8 بچه بودیم که پدرم میرفت برای همه کفش و لباس میخرید. لباسها را که میآورد میریخت زمین و هرکس هر چیزی اندازهاش بود برمیداشت. این ادا و اطوارها که کی چه رنگی دوست داره و چی دوست نداره نداشتیم.» همانطور که لباسها را از روی دستش میریزد روی پیشخوان مغازه اینها را میگوید و مغازهدار هم با تائید در ادامه حرفش میگوید: «حاج خانم بخر ببر. خوشش اومد اومد. نیومد به درک. نپوشه. اما میبینی باز مجبوره همینو بپوشه. بیشتر ببر. اون سبد اون طرفم هست. دیدی؟»
*
از مغازه بیرون میآیم. دستفروشها در خیابان خیام جنوبی بساط کردهاند. هرکسی چیزی میفروشد اما بیشتر لباس است که میفروشند و مردمی که جنسی را برمیدارند نگاه میکنند. قیمت میکنند و بیشتر هم سر جایش میگذارند بعضی هم پولش را میدهند و کالا را میبرند.
حمید نوجوانی است که دست فروشی میکند. شلوارهای ورزشی را روی زیراندازی گوشه پیادهرو چیده و سعی میکند مشتری جلب کند: «خانم شلوار نمیخواین؟ شلوار جنس خوب. آقا شلوار ورزشی. حراج کردم. دوتا بخر سه تا ببر.» میگوید فقط شب عید می آید برای فروش: «شب عیدها مشتریها بیشتر هستند. بقیه سال اجازه نداریم اینجا بساط کنیم. مثل الان هم کسی خرید نمیکند.» حمید تا سوم دبیرستان درس خوانده و بعد رفته وردست پدرش در کارهای ساختمانی کارگری میکند. میپرسم فروشندگی بهتر است یا بنایی؟ و میگوید: «هرکدام زحمت خودش را دارد. اما پدرم آنقدر دستش درد میکند که من میترسم یک روز مثل او شوم. فروشندگی را ترجیح میدهم.» از رویایش میپرسم اینکه بتواند روزی برای خودش مغازه ای داشته باشد؟ میخندد و میگوید: «نه خانم فکر نکردم به این. همین که یک جایی فروشندگی هم بکنم خوب است.» میپرسم برای خودت خرید عید کردی؟ میگوید: «یکی از همین شلوارها برمیدارم.»
*
خرید از حراجیها برای بعضی افراد ضرورت است و برای بعضی دیگر تفریح؛ اما چه فرقی میکند مگر نه اینکه «تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه همین لباس زیباست نشان آدمیت»؟