حالی که سبکبارتر از ابر شمایید…
- شناسه خبر: 48355
- تاریخ و زمان ارسال: 10 آذر 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

امید مافی
آن سالها که ما کودک بودیم، آنها جوان بودند. جوانتر از بید مجنونهای شیدا در مزار شهدا. آن سالها که ما نفس تازه میکردیم آنها از نفس افتادند، نفس بریدند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم… آن سالها، آخ آن سالها!
زمان گذشت و ساعت هزاران بار نواخت تا شهر شعلهور در بیخیالی لختی فراموش کند آلالههایی که در کرانههای ازلی و ابدی عشق را سرودند، جهان را به حال خود رها کردند و غنودند در مزارستانی آرام تا شهر اسیر تنگی و تلخیِ مُغاکها آلزایمر بگیرد و پاییز لبریز از حزن هروله کند کنار قبرهایی که از پس سالها هنوز بوی محبوبههای شب را میدهند و در روزهای نسیان یک سبد تغزل به خاطراتی که بوی ناگرفته، هدیه کنند.
آن روزِ میان هفته در مزار شهدای قزوین نه صدای شقایق بیپلاکی به گوش رسید و نه آوای لاله در خون غلتیدهای بر اسم و رسم دنیای سفله ضربدر قرمز کشید. آن روز با صدای جاروی رفتگر خسته جانی که نغمهای زیر لب زمزمه میکرد، تنها صدای پوتینهای کهنهای شنیده شد که در مسیر بهشت سری به سراچه اندوه شهر زدند تا حالی بپرسند از جماعتی که فراموش کرده بودند ممات در مسلک ققنوس جایی ندارد و حیات زیبنده کسانی است که همچنان شمیم یاس و یاسمن را میپراکنند و خالی از تفرعن قلبهای زنگار گرفته را لایروبی میکنند. آنها که چون موج از این بحر رمیدند تا در بلاروزگار این حوالی غرقه در مانداب روزمرگی دلواپس مردابِ دلمردگی شویم.
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشید نگاهید و در آفاق رهایید
مرداب کجا فرصت پیدا شدنش هست
آنگاه که چون موج از این بحر برآیید
چون صخره صبورید، شبِ شیطنت باد
رنجوریتان نیست از این فکر رهایید
در سینهتان زَهره صد موج نهفتهست
حالی که سبکبارتر از ابر شمایید
شب تا برسد، یاد شما میرسد از راه
در یاد شماییم که آیینه مایید
آن روز نبودیم که این قافله میرفت
با ما که نبودیم بگویید کجایید
ماندیم و نراندیم و نشستیم و شکستیم
رفتید و شنیدیم شهیدان خدایید…