جستارهایی در باب قزوین (1)
- شناسه خبر: 10106
- تاریخ و زمان ارسال: 20 اسفند 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
به کوشش محمدرضا مقدم
اشاره
مطلب پیش رو سعی دارد به رویدادهای تاریخی با موضوع قزوین بپردازد. به همین دلیل در نخستین بخش از این مجموعه نوشتارها، به شش رویداد و یا شخصیت تاریخی اشاره میکند که به نوعی فعالیت یا موضوع آنها به شهر قزوین گره خورده است. امید است که مورد قبول طبع شما فرهیختگان قرار گیرد.
** کودتای سوم اسفند 1299 (22 فوریه 1921 میلادی) کودتایی نظامی بود که توسط رضاخان فرمانده قزاق آتریاد همدان و همکاری سیدضیاءالدین طباطبایی (نخست وزیر ایران در زمان احمد شاه قاجار) و همچنین با همکاری افسر انگلیسی سرلشکر ادموند آیرونساید، رئیس نیروی شمال ایران، علیه کابینه رئیس الوزرای ایران سپهدار اعظم فتحا… اکبر صورت گرفت.
ـ جعبه سیاه کودتا در قزوین
میتوان «کلنل هنری» اسمایت، فرمانده نیروی قزاق در قزوین، را جعبه سیاه کودتای سیاه دانست. اسمایت در واقعه بامداد سوم اسفند 1299 «مشارکت» داشت و ثانیاً این مشارکت از دیدگاه او به مثابه «مستشاری نظامی» بود، همان وظیفهای که برایش به دیویزیون قزاق متعهد بود.
یکی دیگر از افسران بریتانیایی که به نقش دولت متبوعش در کودتا میپردازد، کاپیتان فورتسکیو، معاون افسر سیاسی بریتانیا در قزوین است. فورتسکیو در گزارش نظامی مفصلی که از اوضاع ایران تهیه کرد، واقعه کودتا را «عمدتاً غیرایرانی» میخواند.
ژرژ دوکرو، وابسته نظامی فرانسه در تهران، در گزارشی که به پاریس مینویسد مدعی است که والتر اسمارت، دبیر شرقی سفارت انگلستان، روز قبل از کودتا به هانری هوپنو، کاردار سفارت فرانسه، وقوع کودتا در روز بعد را اعلام کرده بود و چنین هم شد.
کودتای سوم اسفند محصول رقابت جناح چرچیل و جناح کرزن در حکومت بریتانیا و غلبه جناح اول بود. جناح چرچیل، وزیر جنگ، که نیروهای نظامی را تحت فرماندهی خود داشت موفق شد هرمان نورمن، وزیرمختار انگلیس در تهران، را با خود هماهنگ کند و جرج کرزن، وزیر امور خارجه، را دور بزند.
شاید بهترین توصیف از کودتای سوم اسفند را نصرتالدوله فیروز، وزیر امور خارجه مخلوع داشته باشد که آن را نه کودتای رضاخان و نه کودتای سیدضیاء، بلکه کودتای اسمایت دانست. نصرتالدوله در روزهایی که پس از کودتا در زندان به سر میبرد، نامهای به زبان فرانسوی خطاب به جرج کرزن، وزیر امور خارجه انگلیس ارسال کرد که در قسمتی از آن نوشته: «من قربانی یک «حمله ناگهانی» از جانب قزاقهای ایرانی تحت فرمان کلنل اسمایت مستقر در قزوین شدم که تهران را جبراً اشغال کردند…»
منبع: برگفته از مقاله «افسران انگلیسی از کودتای سوم اسفند میگویند» محمد محبوبی ـ روزنامه ایران
** پس از استبداد صغیر (1287) و به توپ بستن مجلس مجموعه درگیریهایی بین مشروطهخواهان تبریزی و طرفداران محمد علی شاه قاجار شکل گرفت که به طور غیرمستقیم، به فتح تهران و خلع محمدعلی شاه منجر شد؛ با به توپ بستن مجلس در 2 تیر 1287، مشروطهخواهان در تهران و بسیاری از شهرهای دیگر کشور، طی مدت کوتاهی شکست خوردند و دستگیر یا متواری شدند، اما در تبریز مقاومت مجاهدان مشروطه، باعث عقبنشینی نیروهای سلطنتی شد و مشروطهخواهان در دیگر نقاط کشور، انگیزه و امید بیشتری پیدا کردند.
ـ نامه پر سوز و گداز یک بانوی قزوینی در حمایت از مشروطهخواهان آذربایجان
الهی اختر از گردش بماند. چرخ گردون واژگون شود. فلک ویران گردد. این چه اوضاعی است و این چه محشر است. ای برادران باغیرت و ای شهدای راه مشروطه، ای جوانان غیور و ای نازنین دامادان، ای شهدای بیغسل و کفن و ای اطفال یتیم پدر مرده.
نمیدانم به چه بدبختی شما گریه کنم و یا به مظلومی پدرتان ندبه نمایم. جان ناقابل کمینه فدای آن خاکی که شما قطعه قطعه برادران باغیرت را در برگرفته.
ای زنان ایران و ای همشیرههای من، میخواهم خواهش کنم که شما همتی کرده، مددی به اهالی درماندهی بیپناه ارومیه و خوی و ماکو بدهید، ملاحظه میکنم خطاست، از دست شماها چیزی برنمیآید ولی اینقدر ممکن است استدعا کرده عرض میکنم از امشب مردان خودتان را به خانه راه ندهید.
عرض کنید غیرت شماها چه شده، تا آن همشیرههای بیشوهر و اطفال شیرخوار بیپدر را آسوده نکنید، شما را به خانه راه نخواهیم داد.
به خون ناحق ریختهی همان شهدای وطن قسم است در این دو سه روز به قدری نالیده و گریه کردم که حالیه حالت تحریر ندارم. شاید انشاءا… تا تالگراف جگرخراش ثانوی دیگر عمر باقی نباشد، خدایم مرگ دهد که دیگر تحمل ندارم.
منبع: مهدی نورمحمدی ـ قزوین در انقلاب مشروطیت، ص 119 و 120
**سرنوشت کتابخانۀ میرمعزالدین قزوینی
«میرمعزالدین قزوینی» از علمای اواخر دوره صفوی بود که در قزوین اقامت داشت. میرمعزالدین کتابخانه مفصلی داشته که همانند دیگر کتابخانههای قدیمی گرفتار غارتها و تقسیمات شده و آخرین بازمانده آن شامل 25 جلد در اوایل سال 82 به کتابخانه ملی ایران اهدا شد.
میرمعزالدین که سالهای حکمت افغانان را در قزوین و تحت حکومت شاه طهماسب دوم به سر میبرد توانست کتابخانه خود را از بلایای وارده بر دیگر کتابخانههای عصر صفوی در امان دارد. پس از رانده شدن افغانان از ایران و به قدرت رسیدن ظاهری طهماسب دوم و سپس عباس سوم، حکومت اصلی به دست نادر افشار قرار داشت که مقدمات به تخت نشینی خود را تدارک میدید.
میرمعزالدین قزوینی برای حفظ کتابهای خود و گذاشتن آنها برای اولادش، آنها را وقف خاص اولاد خود نمود. جالب است که زمان این وقف دقیقاً یک سال پیش از به سلطنت نشستن نادرشاه است و نشان از عاقبتاندیشی میرمعزالدین دارد.
ظاهراً این کتابخانه بعداً تا 5000 جلد افزایش یافته و متاسفانه در جریان جنگ جهانی دوم که قزوین به تصرف روسها در آمد، خانواده میرمعزالدین درِ کتابخانه را تیغه کرده پنهان ساختند و در سالهای جنگ از قزوین خارج شدند. با خروج روسها از ایران و بازگشت خانواده میرمعزی به قزوین و باز کردن در کتابخانه، متوجه رطوبت چند ساله در کتابخانه شدند که متاسفانه دیگر خارج از استفاده و مرمت بود.
منبع: مقاله دکتر محسن جعفری مذهب ـ مجله آینه میراث، ش 25، صص 179 ـ 190
** مخالفت علیاصغر حِکمت با دفن عارف قزوینی در آرامگاه بوعلی
برشی از یک گفتوگو با «مهندس هوشنگ سیحون» (طراح و مهندسِ بنایِ، یادبودیِ آرامگاه بوعلیسینا)
ـ آیا قبر عارف قزوینی در آنجا بود یا شما بعداً آن را منتقل کردید؟
وقتی ما آن زمین را تحویل گرفتیم، در آن زمین یک بقعهای ساخته بودند، یک بقعه خیلی حقیرانه و کوچک که تخریب هم شده بود. در این بقعه دو تا قبر بود، یکی قبر بوعلیسینا و دیگری قبر ابوسعید دخدوک؛ که سنگ قبر هر دو در سرسرای ورودی هست و من گفتم اینها باید حفظ شود. بیرون این بقعه قبر عارف قزوینی بود که روزهای آخر عمرش قهر کرده بود و به همدان آمده بود و در آنجا زندگی میکرد و همان جا هم فوت کرد.
محوطه اطراف آرامگاه بوعلی در آن زمان، یک زمین بود که در آن بقعهای قرار داشت. برای اینکه احترامی گذاشته باشند به عارف، جنازه او را آورده بودند در محوطه همان زمین و در خارج از بقعه دفن کرده بودند.
یکی از گرفتاریهای بنده با آقای حکمت همین بود. من میگفتم قبر عارف قزوینی را چه باید کرد که حکمت میگفت هیچی، باید از بین برد. من این کار را در حقیقت خودسرانه انجام دادم، چرا که عارف عامل خیلی مهمی در تاریخ مشروطیت ما است و قبر او را نباید از بین برد. پس خلاف دستور وی ما آن را ساختیم و قبر او در آن مکان در نظر گرفته شد. به صورت امانت دفن شد که اگر روزی یا روزگاری خواستند برای وی آرامگاه جدید در قزوین یا جای دیگر بسازند، بتوانند آن را منتقل کنند.
منبع: توکل دارائی، ضمیمه اطلاعات، 1388. ص 3
** نُمُخورم نمُخُورم
صبح برخاستیم و رفتیم به اطاق امیناقدس که رخت بپوشیم، دیدیم نوشته است که در قم و قزوین و بعضی جاها ماه را دیدهاند و ثابت شده و امروز عید است. فوراً حکم کردیم چند تیر توپ انداختند و نقارهخانه زدند. تقریباً چهار ساعت از دسته گذشته بود که مردم خبر شدند امروز عید است.
«آغانوری خواجه»، خیلی مردکه خوبی است. دیدیم آنجا راه میرود. صدایش کردیم، تلگراف قزوین را بهش نشان دادیم و گفتیم این است، نوشتهاند به ما ثابت شده و روزه را خوردیم. یک تکّه نان آوردیم و گفتیم بخور. این همینطور راست وایستاده بود، هیچ نمیگفت. گاهی میگفت که [نُمُخورم نُمُخورم]! هرچه گفتیم بخور، دیدیم نمیخورد و آخر بنا کرد به گریه کردن. یک بامّ زدیم توی سرش و گفتیم: جهنّم که نمیخوری! تا عصر اگر چیزی خوردی، پدرت را درمیآورم! حقیقتاً خیلی مردکه خری است!
منبع: ]روزنامه خاطرات ناصرالدّین شاه قاجار، از ربیعالاول 1309 تا صفر 1310 ق. به انضمام سفرنامه عراق عجم، به کوشش مجید عبد امین و نسرین خلیلی، تهران انتشارات دکتر محمود افشار، 1398، ص 149[
**سیاح خان؛ از ژاندارمری قزوین تا رسیدن به جایگاه کماندانی تهران
«کاظم خان سیاح»، فرزند رضا، در سال 1274 ه.ش، در تهران متولد شد؛ تحصیلات عالی خود را در مدرسه نظام قسطنطنیه، با درجه افسری توپخانه، به پایان برد؛ سپس به ارتش عثمانی پیوست. با شروع جنگ جهانی اول و نقض بیطرفی ایران در جنگ، توسط متفقین، قشون عثمانی با عنوان حمایت از ایران، وارد آذربایجان شد. کاظم خان نیز با درجه «یاوری»، این قشون را همراهی میکرد. با پیشروی متفقین در جبههها، عثمانی ناچار به عقبنشینی شد و شکست را پذیرفت. در این زمان، یاورکاظم خان، فرمانده دستهای از قشون عثمانی در بینالنهرین بود که توسط قوای انگلیس دستگیر و به هندوستان فرستاده و در آن جا محاکمه شد. دادگاه، ابتدا برای او حکم اعدام در نظر گرفت، ولی حکم تغییر کرد و پس از مدتی، با وساطت سیدضیاءالدین طباطبایی آزاد شد. دوستی سیدضیاءالدین با کاظم خان، به زمانی برمیگشت که دکتر سهراب خان، برادر کاظم خان که یکی از یاران یپرم (رئیس نظمیه در دوره مشروطه) بود و در جنگ با سالارالدوله به همراه یپرم کشته شد، برادران خود، علی و کاظم را در عثمانی به سیدضیاء سپرد. سید ضیاء، با خانواده سیاح رفت و آمد داشت و زمانی که از همشیره کاظم خان خبر دستگیری او را شنید، نزد سیدضیاء رفت و او، وسایل آزادی کاظم خان را فراهم کرد. کاظم خان پس از آزادی به تهران بازگشت و با کمک سیدضیاءالدین طباطبایی، به استخدام ژاندارمری درآمد. در سال 1298 با تعدادی از افسران ژاندارمری، مامور دستگیری ماشاءا…خان کاشی شد و این امر با موفقیت انجام پذیرفت. در پاییز همان سال، به همراه هیأتی که سرپرستی آن را سیدضیاءالدین طباطبایی برعهده داشت، با عنوان آتاشه نظامی راهی قفقاز شد. با برکناری استاروسلسکی از فرماندهی قزاقخانه، کاظمخان سیاح یکی از افسران ژاندارمری بود که مأمور تربیت نیروی قزاق مستقر در قزوین شد؛ وظیفه این افسران، تعلیم قزاقها و آشنا کردن آنها با اصول نظام مدرن بود و در جریان کودتا، این دو نیرو با هماهنگی کامل در به انجام رساندن آن، با یکدیگر همکاری کردند. به این ترتیب، کاظمخان سیاح یکی از دستاندرکاران کودتای 1299 شد. زمانی که نیروی قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنج از قزوین عازم تهران بود او ریاست ستاد ستون را برعهده داشت. پس از فتح تهران در 4 اسفندماه، رضاخان اعلامیهای در 9 ماده صادر کرد که درآخرین ماده آن، کاظمخان سیاح را به سمت کماندانی (فرماندار نظامی) تهران انتخاب کرد و همچنین، از درجه سروانی به سرهنگی (کلنل) ارتقا داد؛ در این سِمت بود که نظمیه را خلع سلاح و عدهای از رجال کشور را، به دستور سیدضیاء، دستگیر و زندانی کرد. در ششم فروردین ماه سال 1300، کاظمخان به ریاست رژیمان نمره یک ژاندارمری یوسفآباد منصوب و در 27 اردیبهشت ماه، از طرف وزیر جنگ، رضاخان، به ریاست ارکان حرب (ستاد ارتش) برگزیده شد. کلنل کاظمخان سیاح، در خرداد ماه سال 1300، پس از عزل سید ضیاءالدین طباطبایی، به همراه او از راه عراق به برلین رفت و مدتها در آن جا زندگی کرد. او در جریان ملی شدن صنعت نفت، فعالیت خود را در جبهه مخالفان دکتر مصدق آغاز کرد و کمیته مخفی به نام «سیاح» تشکیل داد که اطلاعات چندان دقیقی از آن در دست نیست. کلنل کاظمخان سیاح در سال 1349 بر اثر بیماری درگذشت.
منبع: روزنامه خراسان ـ 12 مهرماه 1396