جای خالی گفتوگو در شهرهای ما
- شناسه خبر: 70017
- تاریخ و زمان ارسال: 6 آبان 1404 ساعت 07:30
- بازدید :

نفیسه کلهر
امروز به عقیده بسیاری صاحبنظران، جامعهی ما دچار ناهماهنگی است؛ ناهماهنگی در فرم، رفتار و در فضا.
کافی است در شهر قدم بزنید تا ببینید چطور همه چیز با هم قاطی شده؛ مهدکودک در کنار رستوران، کافه در کنار تعمیرگاه، فستفود در طبقهی بالای داروخانه، مجتمع اداری در دل بافت مسکونی. به تعبیر درست، شهر ما دچار اغتشاش فضایی شده است. هر فضا باید متناسب با کارکرد و مناسباتش شکل بگیرد، همانطور که هر موقعیت لباس خاص خود را میطلبد. اما ما مرزها را از میان برداشتهایم و فضاها را بیهویت کردهایم.
به گفته مهدی خطیبی تحصیلکرده معماری، کافهها و قهوهخانهها، دو نمونهی ساده اما گویا از این دگرگونی هستند. قهوهخانههای قدیم فقط محل نوشیدن چای نبودند؛ پاتوق گفتوگو بودند. مردم مینشستند، حرف میزدند، خبر میشنیدند، شعر میخواندند. امروز، اما از آن سنت جز نامی باقی نمانده.
خطیبی که به نقاط مختلفی از دنیا سفر کرده درباره مراکز جمعی در اروپا میگوید: مثلا در انگلستان، پابها (Pub) همان نقشی را دارند که قهوهخانههای ما روزگاری ایفا میکردند: جایی برای نشستن، گفتوگو و نوشیدن یک نوشیدنی ساده. جایی برای بودن در کنار دیگری. در حالی که در جامعه ما، کافه هنوز در بافت محله جا نیفتاده و بیشتر به فضایی مد روز تبدیل شده است تا محلی برای ساختن خاطره و ارتباط.
خطیبی معتقد است: شاید بتوان گفت عملکرد فضاهای شهری ما مخدوش شده است. وقتی خطوط نابینایان را اشتباه نصب میکنیم، وقتی شیب خیابانها آب را به جوی نمیرساند، یا حتی میلههای روی پل را طوری قرار میدهیم که دوچرخه از میانشان نتواند عبور کند، یعنی درک فضایی ما از زندگی شهری مختل شده است. اینها فقط خطاهای اجرایی نیستند؛ نشانه گسست ما از مفهوم «شهر» هستند.
وی با انتقاد به عملکرد ادارهی بر و کف شهرداری، توضیح میدهد: آنجا وقتی دربارهی «کف پیادهرو» و «بر ساختمان» صحبت میشود، هدف اصلی باید تداوم حرکت و تجربهی پیوستهی تردد انسان در شهر باشد. نباید حتی ۱۰ سانتیمتر اختلاف سطح، این تجربه را قطع کند. چراکه شهر فقط مجموعهای از ساختمانها نیست، بلکه شبکهای از جریانها و ارتباطهاست.
مرتضی میرزاحسینی دارای مدرک دکترای معماری نیز در این باره به نکتهی مهمی اشاره میکند: «حق به شهر یعنی بتوانی از عرصهی خصوصیات بگذری و به کیفیت فضاهای شهری کمک کنی.» یعنی احساس مسئولیت در قبال فضای عمومی، همان چیزی که در سنت شهرسازی یونانی وجود داشت. یونانیان شهر را حول مرکز شهر، «فوروم» یا میدانها میساختند؛ جایی برای گفتوگو و بحث. آنجا، مدنیت متولد شد؛ جایی که تفاوتها در کنار هم تکثیر پیدا کردند.
میرزاحسینی ادامه میدهد: اما در شهر ایرانی، خلأ مراکز عمومی برای گفتوگو همواره احساس میشود. از گذشته حتی اگر چند نفر در سر گذری میایستادند و حرف میزدند، نگاه بدی به آنها میشد؛ بیکار، علاف، بیکارکرد. چراکه ما یاد نگرفتهایم که گفتوگو هم خودش نوعی کنش اجتماعی است و بذر تغییر و آگاهی را میکارد.
وی در ادامه میگوید: به احتمال قریب به یقین میتوان ادعا کرد در ایران هیچ مکتب فکری را نمیتوان یافت که از دل آن سنت شهرسازی یا معماری دورانسازی برآمده باشد. از منظر دیگر فقدان دیالوگ جمعی موثر در طی تاریخ همیشه بر تمام شئون زندگی جمعی سایه افکنده است. تنها در دوران صفویان تلاشهایی برای برپایی فضاهای عمومی صورت گرفته که در نهایت متداوم نبود.
***
اما در اروپا هم در دوران باستان و هم در دوران جدید این تداوم به چشم میخورد، در دوران جدید فوکو به نکتهای خلاف سنت ما اشاره میکند: جریان روشنفکری در جامعه از دانشگاه که پیوند عمیق با مرکز شهر داشت، آغاز و از طریق فضاهایی چون کافهها به بدنهی جامعه تسری پیدا میکند. این چرخه، موتور پویایی جریانهای اجتماعی و فرهنگی در غرب بود. اما در جامعه ما، تا دو نفر در فضای جمعی با هم حرف بزنند، نفر سوم دخالت بیربط و بیجا میکند! این ویژگی جوامع بسته است؛ جایی که گفتوگو هنوز جای خود را در شهر نیافته.
خطیبی در این مورد اشاره میکند به نمونههایی از مراکز گفتگو در شهرهای مختلف دنیا: در شهرهای اروپایی، مرکز شهر هنوز همان محل گفتوگو است. میدان «ترافالگار» در لندن نمونهای از این فضاهاست: مجسمه، آبنما، حوض بزرگ و یک فضای خالی وسیع برای تجمع.
در بریزبنِ استرالیا، مراکز خرید بزرگ در اطراف مسیر منتهی به مرکز شهر قرار دارند، اما خودِ مرکز، به میدان عمومی و محل برگزاری جشنها و آتشبازیهای سال نو اختصاص دارد. یعنی مرکز شهر هنوز معنای اجتماعی دارد، نه تجاری.
در فرانسه، مرکز فرهنگی «ژرژ پومپیدو» یکی از بزرگترین مراکز فرهنگی جهان است. در انگلستان، کارخانهی برق قدیمی لندن و خانههای کوچک کارگری اطرافش به مرکز بینالمللی هنر معاصر تبدیل شدهاند: «تِیت گالری». همان خانههای دهمتریِ کارگری، حالا کارگاههای هنریاند و یکی از گرانترین مناطق لندن را شکل دادهاند.
از نمونههای موفق در ایران میتوان به شیراز اشاره کرد، جایی که «مهرداد ایروانیان» با بازآفرینی یک کارخانهی قدیمی و تبدیل آن به فضای فرهنگی، تجربهای موفق از باززندهسازی شهری را رقم زده است.
در واقع سه عنصر اصلی مراکز اجتماعی یا به تعبیری میدانهای شهرهای اروپایی همینها هستند: بنای شاخص در دور میدان، فضای خالی بزرگ در وسط و دسترسی محدود از کنارهها، همه چیز را برای مناسبات اجتماعی فراهم آورده است، سنتی که ریشه در تاریخ شهرسازی اروپا دارد.
میتوان گفت تمدن از جایی آغاز شد که گفتوگو شکل گرفت؛ کنار آتش، در حلقهای دایرهوار. همان فرم دایره تثبیت شدهی نخستین که بعدها در شهرها تکرار شد و میدانگاهها را پدید آورد، از دل همین فرم، فرهنگ و سیاست و هنر بیرون آمدند.
به عقیده خطیبی در قزوین هم ظرفیت چنین فضاهایی وجود دارد. مجموعه سعدالسلطنه یکی از بهترین عرصههای شهری است که میتوانست ـ و هنوز هم میتواند ـ به مرکز فرهنگی و اجتماعی شهر بدل شود.
هرچند متاسفانه بسیاری از فضاهای ارزشمند قزوین از بین رفتهاند، سبزهمیدان از مهمترین آنها بود که عملا بعدا از بازسازی کارکرد اجتماعی پیشین خود را از دست داد. فضاهایی از این دست را اما هنوز میتوان با نگاهی نو، احیا کرد. مثلا کارخانهی آرد بهشتی.
هرچند بعضی محوطهها به طور غیررسمی این کارکرد را پیدا کردهاند؛ مثل محوطه دروازه دربکوشک که به محل گردهمایی مردم بدل شده است.
پارکهای محلی هم میتوانند چنین نقشی داشته باشند؛ زنانی که با بچههایشان میآیند، کنار هم مینشینند، گفتوگو میکنند و یا فضاهایی که به طور خودجوش گاهی با حضور یک شاعر یا نویسنده محافل ادبی در آن شکل میگیرد و گفتوگوها رنگ پیدا میکند.
در واقع همین تعاملات کوچک است که به شهر جان میدهد. تا چهل سال پیش، در ایران چیزی به نام «محور فرهنگی» تعریف نشده بود. اما امروز، در همین قزوین، میتوان مسیری از دربکوشک تا سعدالسلطنه طراحی کرد؛ محوری که دو مرکز فرهنگی را در صورت شکلگیری به هم پیوند دهد.
برای مثال در تهران، خیابان ۳۰ تیر با کفسازی و محدودسازی ترافیک، به مسیری فرهنگی و شهری تبدیل شده است. از لالهزار تا وزارت امور خارجه، نوعی پیادهراه تاریخی و فرهنگی شکل گرفته. همین ایده را میتوان در مقیاس قزوین نیز به کار برد. اگر چنین محوری در شهر تعریف شود، شهر شور و شعور پیدا میکند.
در نهایت، باید یادمان باشد: تمدن با گفتوگو آغاز شد، نه با ساخت و ساز. و اگر بخواهیم دوباره تمدنی بسازیم، باید فضاهایی برای گفتوگو بیافرینیم، فضاهایی که در آنها مردم بتوانند کنار هم بنشینند، حرف بزنند، بخندند، فکر کنند و شهر را از نو تجربه کنند.










