تو ای پری کجایی؟
- شناسه خبر: 762
- تاریخ و زمان ارسال: 14 شهریور 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
سیدعبدالعظیم موسوی
سال ۷۵ بود من مدیرعامل شرکت دولتی بهمن خراسان بودم که قرارداد مهمی بین دولت ایران و ترکمنستان مبتنی بر فروش آرد در ازای پنبه منعقد شده بود و شرکت بهمن خراسان هم مجریاش بود. دو سال درگیر این کار سخت بودم و مجبور بودم ماهی چند بار بروم به ترکمنستان و برگردم و معمولا هم زمینی از مرز باجگیران.
راه طولانی بود. لااقل 6 ـ 7 ساعت مجبور بودم رانندگی کنم. البته با هواپیما نیم ساعت راه بود ولی هفتهای دو روز .
بین راه تنها بودم و موسیقی گوش میکردم. نزدیکانم میدانند که من به ترانه علاقه زیادی ندارم و موسیقی محض را بیشتر گوش میکنم چون مفاهیمش انتها ندارد. مثلا نیم ساعت دونوازی همایون خرم و جواد معروفی و حبیبا… بدیعی معروفی را هزار بار گوش میکنم و خسته نمیشوم و هر بار طراوتی دیگر برایم دارد اما موسیقی محض را نمیشود نجوا کرد …
£
در بهمن خراسان یک رئیس هیات مدیره داشتیم به نام حاج آقای احمدی که بسیار مرد متدین و مقدسی بود و بسیار محترم که حداقل بیست سالی هم از من بزرگتر بود. ایشان تمایل داشت در یک سفر مهم که قرار بود پنبه معوض آرد را بفروشیم یا حمل کنیم با من بیاید. از آنجایی که ایشان بسیار مورد وثوق حسن آقای خامنهای عضو دیگر هیات مدیره بود؛ دیدم اتفاقا خوب است ایشان هم همراه من بیاید که فردا حرفی نباشد.
تا قوچان حرف زدیم. در حضور ایشان هم که به این میزان مقدس بود و سنتی، نمیشد موسیقی گوش کرد. ایشان خوابش برد و من زیر لب زمزمه کردم …
… شبی که آوای نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم ـ تو ای پری کجایی ؟ ـ که رخ نمینمایی … از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی …
من همه جا پی تو گشتهام ـ از مه و مه نشان گرفتهام ـ بوی تو را ز گل شنیدهام ـ دامن گل از آن گرفتهام، تو ای پری کجایی … که رخ نمینمایی …
£
احساس کردم حاجی بیدار است زمزمه را چنان کم کردم که فقط آهنگ از گلویم مترنم میشد .
حاجی با غمی پنهان در صدایش گفت : چرا کم کردی صدا شو ؟ بلندتر…
دیدم خوشش آمده از شعر یا آهنگ، کمی صدایم را بیشتر کردم که شعرش را مفاهمه کند.
دل من سرگشته تو … نفسم آغشته تو …. به باغ رویاها چو گلت بویم … در آب و آینه چو مهات جویم … / اینجا که رسیدم بغض حاجی ترکید و شروع کرد به گریه کردن من دستپاچه شدم. گفتم: چی شد؟ گفت بخون سید! بخون … امروز تو با من چه کردی؟ … فهمیدم تحت تاثیر ترانه قرار گرفته است. او هم همان را میفهمید که من میفهمیدم، ادامه دادم … تو ای پری کجایی … مه و ستاره درد من میدانند … که همچو من پی تو سرگردانند (گریه حاجی احمدی ) شبی کنار چشمه پیدا شو … میان اشک من چو گل وا شو … تو ای پری کجایی … ( اینجا را دیگر حاجی با من همراهی میکرد (راستش را بگویم هر دو با گریه …) که رخ نمینمائی … از آن بهشت پنهان … دری نمیگشانی
£
در دو سه روزی که در عشق آباد بودیم هر دو تحت تاثیر این ترانه بودیم. میگفت دلش هوای جمکران کرده، میگفت برگردم یک روز نمیمانم میرم جمکران … … پنبههای ما به ازای آردی که صادر کرده بودیم؛ قیمت بدی نداشت. همه فهمیده بودند که شرکت بهمن قرار است پنبه تحویل بگیرد. پنبه ترکمنستان هم جایگاه جهانی دارد. بعد از مصر و تاجیکستان از نظر کیفیت و از نظر کمیت هم که حرف اول را میزند اما خرید پنبه با توجه به مافیای دولتی ترکمنستان کار سخت و خطرناکی بود. یک تاجر ایرانی الاصل مقیم سنگاپور توسط دوست مشترک ایرانی که مدیر شرکت حمل و نقل ام ـ اند ـ ام بود با من تماس گرفت و قرار گذاشتیم در لابی هتل ما برای فروش پنبه. قیمت خوبی گفته بودند قیمت جهانی بود اما برای شرکت ما سود چندانی نداشت. اسکندری تاجر سنگاپوری گفت: با این قیمت تنی ده دلار مال خودت! اگر بتوانی پایینتر بخری! تا تنی 50 دلار به خودت تعلق میگیرد!! راستش بهم برخورد! دستپاچه شد و گفت منظور بدی نداشتم این سهم بازاریابی شماست خدای نکرده تلقی رشوه نکنید … فهمیدم که میتوانیم بیشتر از قیمت او هم بفروشیم. لذا با فروش موافقت نکردم. این داستان خرید و فروش پنبه و آرد چندین خاطره حکایت دارد که بعدا شاید گفتم، علیالحساب بگویم که حاجی احمدی در ساعتی که ما مذاکره میکردیم گفت که حالم خوب نیست و استراحت میکنم و در اتاقش بود و من تنهایی مذاکره میکردم …
بعدا پنبهها را به بندرعباس ترانزیت کردیم و به فرانسه و مالزی فروختیم، منظورم بحث بازرگانی نبود … قرار هم بود که اگر نتوانستیم بفروشیم بندرعباس ترانزیت کنیم آنجا بفروشیم .
£
موقع برگشتن؛ حاجی گفت تا مشهد باید برام پری کجایی بخونی! گفتم حاجی حرفی نیست اما این ترانه را قوامی میخواند شعرش مال ابتهاج است که مدتی تودهای بوده و آهنگش مال مهندس همایون خرم که آهنگهایی از نظر من الهی در دستگاه همایون که همنام خودش بوده خلق کرده و مادرش برای علاقمندی به دستگاه همایون اسمش را همایون گذاشته بود …
حاجی با شوخی گفت: سید اظهار فضل نکن! … بخون! … عجب شعری دارد … گفتم: حاجی این شعر اینطوری روی آهنگ جا خوش کرده که با هم روی روح و روان آدم اثر میگذارند.
حاجی گفت: بخون …
گفتم: حاجی فردا نگویند در ماموریت دولتی در ماشینی که با پول بیت المال خریده شده بود موسوی ترانه خوانده است!!
حاجی احمدی گفت: اونایی که اینجوری میگویند پنبه را در عشق آباد میفروشند که یک چیزی گیر خودشان بیاد نه اینکه با زحمت بیاورند بندرعباس.
نمیدانم حاجی فهمیده بود یا چهار تانی انداخته بود … ؟ نگاهی پدرانه بهش انداختم و گفتم. پس بذار خود قوامی بخواند .
گفت : بخواند …
نوار تو ای پری کجانی را گذاشتم. تا مشهد سه تانی نجوا کردیم … تو ای پری کجایی … که رخ نمینمایی …
این مطلب در تاریخ یکم آبان ماه 1391 به مناسبت درگذشت همایون خرم چاپ شده بود و حال به مناسبت درگذشت هوشنگ ابتهاج تجدید چاپ شد.