توقفهای کوچک در زندگی شلوغ شهری
- شناسه خبر: 61969
- تاریخ و زمان ارسال: 11 تیر 1404 ساعت 07:39
- بازدید :

نفیسه کلهر
در شلوغی و شتاب شهر، جاهایی هست که آدمها لحظهای درنگ میکنند؛ نه برای کار و یا دلیل خاصی، بلکه بیشتر برای تامل کردن، در حال.
نیمکتهای پارک شاید معمولیترین وسایل عمومی شهر باشند، اما داستانهای بیشماری در آنها شکل میگیرد؛ از قرار عاشقانه تا خداحافظی، از تنهایی تا تماشای زندگی.
نیمکتها؛ ایستگاه مکث در مسیر تند شهر
عصر یکی از اولین روزهای تابستان است، در پارک بزرگ شهر، یعنی پارک «ملت» جمعیت موج میزند، نیمکتها هم زیر سایهی درختان نشستهاند. هرکدام میزبان یک یا چند آدماند؛ مردان خسته از بازنشستگی یا پیرزنهای تنها، دختران و پسران نوجوان تحت فشار خانواده و جامعه، یا هر کسی که بخواهد زیر سایه درختان نفس بکشد و کمی دور باشد از هرچیزی که آزارش میدهد. این نیمکتها نه شناسنامه دارند، نه صدا، اما بیوقفه پذیرای انسانهایی هستند که برای چند دقیقه میخواهند از آدمهای اطرافشان فاصله بگیرند و جایی باشند که هیچ کس آنان را نشناسد.
محمد (بازنشستهای) که هر روز عصر به این پارک میآید، یکی از انبود مردانی است که هر غروب در محوطه بازی شطرنج، یا بازی میکند و یا به تماشای بازی دیگران مینشیند. او درباره حضورش در این فصا به «ولایت» میگوید: «من هر روز همینجا میشینم. بعضی وقتا که سرحال باشم خودمم بازی میکنم، اما اغلب فقط بازی بقیه رو تماشا میکنم. انگار وقتی رو این نیمکت میشینم، یهکم آرومتر میشم.»
از او درباره خانوادهاش میپرسم و توضیح میدهد: «خوبن، هم خانومم و هم بچههام، ولی خب هرچقدرم خوب باشن وقتی صبح تا شب پیش هم باشین، کمکم ارج و قرب آدم کم میشه، اونام خوشحالن که من یه همچین جایی دارم و روزی چند ساعت کمتر تو خونهم» میزند زیر خنده و ادامه میدهد: «من ۱۵ سال خیلی سنگین کار کردم، سختی کار به من خورد و زودتر از موعد بازنشست شدم، پسرهایم هنوز جوان و نوجوانند، گاهی حرفمان میشود، خانمم میگوید برو پارک، آخر شب بیا که اینها هم وقتی از سر کار میآیند خستگیشان در رفته باشد کمتر به هم بپرید.»
میپرسم اگر این پارک نبود کجا میرفتید؟ میگوید: «حتما مجبور بودم سرکوچه بشینم یا گردن کج کنم و در مغازه دوست و آشنا وقت بگذرانم، اما اینجا خیلی بهتر است، دوستان زیادی هم پیدا کردهام.»
آزادی بیهزینه برای تنها نشستن
روی یکی دیگر از نیمکتها، دختری جوان نشسته با هدفونی در گوشش. یک کلاسور هم روی پایش، به نظر ۱۸-۱۹ ساله است، نزدیک میشوم و کنارش مینشینم، لبخندی میزند و هدفون را برمیدارد.
منزل اکرم تا اینجا فاصله زیادی دارد و خودش مطمئن است که هیچ آشنایی اینجا نمیبیند، او میگوید هیچ کار خاصی اینجا نمیکند و توضیح میدهد: «اصلا دنبال پسربازی و این کارها نیستم، اینجا فقط راحتم، اینجا نه کسی میپرسه چرا نشستی و نه کسی مزاحمه. تو خونه که نمیشه آنقدر راحت و بیکار نشست، یا جنگ و دعواست یا باید کار کنی، سینما و کافه هم پول میخواد.»
به گفته خودش هر هفته از راه کلاس، میآمد و کمی اینجا مینشست حالا اما کلاس هم نمیرود و هر هفته یکی دوبار با بهانه و بیبهانه از خانه بیرون میزند و به اینجا میآید.
همین سادگی، همین بیقیمت بودن، شاید دلیل محبوبیت این نیمکتها در دل شهر باشد. جایی برای رهایی کوتاهمدت از فشارها، هزینهها و پرسشها.
نیمکتها، حافظهی پنهان شهر
اما نیمکتها فقط جای نشستن نیستند، بخشی از حافظهی احساسی شهر هم هستند.
مریم، زنی میانسال با مانتوی رنگ روشن و روسری گلدار روی یکی از این نیمکتها نشسته، او میگوید: «چند سال پیش با همسرم اینجا زیاد میآمدیم، با هم قدم میزدیم و بعد هم نیم ساعت روی نیمکت مینشستیم و بعد میرفتیم خانه.»
توضیح میدهد: «از اولش که اینطوری نبود، بازنشسته که شد خیلی باحوصله و صبور شد، تا وقتی کار میکرد اصلا وقت نداشت. شبها هم که به خانه میآمد خسته بود، شامش راهم جلوی تلویزیون میخورد، این قدم زدنها مال بعد از بازنشستگیش بود.»
مریم هنوز عصرهای زیادی خصوصا در تابستان به این پارک میآید، بعد از اینکه همسرش بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفت، میآید و به یاد او روی همان نیمکتهایی مینشیند که دوتایی مینشستند.»
چقدر از ما، خاطرهای روی نیمکت داریم؟ اولین آشنایی؟ یک دلشکستگی؟ تصمیم مهمی که گرفتیم؟ یا فقط چند لحظه که تماشای عبور مردم برایمان آرامش آورد.
نابرابری در توزیع نیمکتهای شهری
اما آیا همه ساکنان شهر از این «آزادی کوچک» بهرهمندند؟ در برخی مناطق مرکزی و شمالی شهر، نیمکتهای تمیز و متعددی در پارکها وجود دارد؛ اما در بسیاری از مناطق جنوبی، نیمکتها یا قدیمیاند، یا بسیار کم.
یک کارمند شهرداری که خواست نامش برده نشود تایید کرد که در بسیاری مناطق جنوب شهر تعداد نیمکتها خیلی کمتر است، او با تاکید بر اینکه نیمکت، بخشی از حق
شهروندی است. حذف نیمکت را حذف فرصت استراحت، گفتوگو یا تأمل دانست و ادامه داد: «در بعضی محلهها عمدا نیمکتها نصب نمیشوند چون معتقدند ایجاد چنین فضایی میتواند محل تجمع افراد بیکار بشود!»
البته که این نوع نگاه به فضاهای عمومی باعث مرگ آرامش شهری میشود و امیدواریم مسوولان در این باره تجدیدنظر کنند، چراکه طراحی شهری فقط دربارهی جدولکشی و چراغ روشن کردن نیست، دربارهی امکانِ بودنِ آدمهاست؛ بیاجبار، بیپول، بیدغدغه.
نیمکت؛ فضای گفتوگو و همزیستی
جالب است بدانید که برخی مشاوران جوان، جلسات خود را در پارک برگزار میکنند. سجاد، دانشجوی روانشناسی، میگوید: «نیمکتها رسمی نیستند. باعث میشوند طرف مقابل هم راحتتر باشد. گاهی فقط با نشستن کنار کسی، خودش شروع به حرف زدن میکند.»
در شهرهایی که ارتباط انسانی رو به کاهش است، نیمکت میتواند زمینهساز گفتوگو، همدلی یا حتی آشنایی شود. بسیاری از ما دوستیهایی را از همین نشستنهای بیبرنامه آغاز کردهایم.
سکوتهایی که حرف میزنند
شهر پر از صداست: بوق ماشین، زنگ موبایل، فریاد فروشنده، ترافیک، بیقراری. اما نیمکتها سکوت دارند. سکوتی که بعضی وقتها بیشتر از همه چیز حرف میزند.
نیمکت نهتنها مبلمان شهریست، بلکه یک عنصر انسانیست؛ یادآور مکث در جهانی که مدام در حال دویدن است. شاید لازم باشد نگاه تازهای به آنها داشته باشیم؛ نه فقط از منظر طراحی، بلکه از دریچه معنا.
پس اگر روزی از کنار نیمکتی گذشتید، لحظهای مکث کنید. شاید آن نیمکت، منتظر داستان شماست.