تقدیر را به تقریب درآغوش بگیر!
- شناسه خبر: 53669
- تاریخ و زمان ارسال: 30 بهمن 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

مردی باربر با ارابهای قراضه از قافله قافیهها جا مانده بود، بس که جیبهایش خالی و لبخند از رخسارهاش گریخته بود. همو که دردِ هست و نیستش را در تنگی سینهاش پنهان میکرد و به این میاندیشید آیا با دستمزد باربری میتواند سیبزمینی و پیاز و تخم مرغ و گوجهای بخرد تا شب هنگام پیش عهد و عیالش شرمنده نباشد.
هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و مردی نحیفتر از نِی در کنج علاف راستا تمنا میکرد مردم بار خود را به او بسپارند تا چند اسکناس تاخورده و کهنه تسلی خاطرش شود. تا زیر آوار گرانی و بیکاری تقدیر را به تقریب در آغوش بگیرد و نگران بازگشتش به خانه نباشد.
بازار در شیب تورم و تظلم خمیازه میکشید، چرخ طافیها آن روی سگ دنیا را بالا آورده بودند و میوه هیچ طعمی نداشت در حیص و بیص روزهای پایانی سال. در این میان باربر میانسالی که از فرط دلواپسی نمیدانست چندم کدام برجِ کدام سال بهار خواهد آمد، رنگ به صورت نداشت. اینگونه شد که آشفته و ناگزیر به زیر آواز زد، ترانهای خراباتی را با صدای بلند خواند و از خدا و خلق خدا گلایه کرد.
تا پایان سال کهنه چیزی نمانده بود و مردی که با ارابهاش راههای لامروت بیچراغ را طی میکرد منتظر معجزهای بود تا با دست پر به خانه برگردد و شمیم بهار را بر جامه مندرس اهالی خانه ای به مساحت یک آه بنشاند.مردی که زیر تازیانه روزگار شاعر شده بود، استعاره از سیب زمینی و پیاز و لیموترش.
از مرگ با یک تیر
میتوان خلاص شد
اما امید،
زندانی ابدیست
که هر صبح،
در سینهام بیدار میشود
و میپرسد؛
تا ابد چند روز مانــده رفیق …