بیم از بیماری!
- شناسه خبر: 12307
- تاریخ و زمان ارسال: 17 اردیبهشت 1402 ساعت 08:00
- بازدید : 121

ترجمهی: ا. امیردیوانی
با برخی اشخاص آشنایم که سراسر عمرشان را در حالت بیم از رخداد مرض سپری ساختهاند و هرجا مطلبی پیرامون بیماری بخوانند و یا بشنوند، همهی نشانههایش را در وجود خود مییابند.
مردی را میشناسم که پسرش در دانشکدهی پزشکی درس میخواند. او در سال سوم بود که پدرش بازنشسته شد و چون خانهنشین شده بود، شروع به مطالعهی کتابهای درسی پسرش، که طبعا در مورد انواع امراض بود کرد و یک ماه بیشتر طول نکشید که همهی آثار و علایم (کاملا مشخص) دهها بیماری علاجناپذیر را برای خود تشخیص داد و در این قلمرو به قدری پیش رفت که کم مانده بود واقعا بستری شود.
روانشناسان چنین افرادی را خودبیمارانگار یا «هیپوکندریاک» مینامند.آنان به محض این که از سر توهم به نشانههای بیماری خاصی پی بردند، روحیهی خود را از دست میدهند و در نتیجه بیش از پیش منکوب و مقهور اندیشه و توهماتشان میگردند و این وضع به شکل دور تسلسلی درمیآید که احتمالا آدمی را کلا از پا درمیآورد. حتی در بین این گروه اشخاص اسیر مرض خیالی، عدهای را میتوان یافت که در کمال ناامیدی میگویند: « نمیمیرم تا راحت شوم!» آنان غالبا خویشاوندان، دوستان و یارانشان را میبینند که اندوه عزیز از دست رفتهی خویش را به دل دارند و اشکباراند.
«هیپوکندریاکها» به کسانی گویند که شدیدا محتاج مهر و محبت میباشند و این توهم موهوم در مغزشان ایجاد شده است که موجوداتی مطرود و ناباباند. حتی در ایشان میشود به گونهای احساس «سربار دیگران بودن را هم دریافت» و احتمالا از همین روست که جان باختن را تنها طریق برداشتن بارشان از دوش عالمیان میپندارند. نکتهای را که باید در اینجا خاطرنشان سازم این است که «هیپوکندریاک» به فردی اطلاق میشود که مدام از وضع مزاجیاش دلواپس است و این تشویش به خاطر ابتلا به بیماری خاصی نیست و حال آنکه بعضیها صرفا از دچار شدن به مرض مخصوصی هراسانند. برای اینان، نام ویژهای در نظر گرفته شده و اکثریت قریب به اتفاق مبتلایان به ترس از بیماری، جزء اینگونه میباشند.
عوامل بیم از بیماری
همانگونه که یادآوری شد اکثریت مطلق با افرادی است که از ابتلاء به بیماری خاصی در وحشتاند و انتخاب این مرض به عوامل گوناگونی بستگی دارد. به طور مثال کسانی که در چاپخانه سرگرم کار هستند، دستخوش توهم مسمومیت از سرب میشوند یا کارگران کارخانهی سیمان، ولو اینکه واکسن «ب، ث، ژ» زده و به آنها اطمینان داده شده باشند که در برابر بیماری سل به کلی مصونیت یافتهاند، دچار ترس ابتلا بدین مرض میشوند و از همینرو اگر کار کسی مربوط به عملکرد یکی از حواس خاصش مانند بویایی، چشایی، بینایی و جز اینها باشد، بیم او از دیگری به بیماری آن عضو مسلم خواهد بود.
یکی دیگر از عوامل اثربخش در بروز توهم مرض، علاجناپذیری آن است. سالها قبل هر کسی احساس کسالت میکرد، اظهار میداشت: «بیم از آن دارم دچار سل شده باشم.» سپس نوبت به روماتیسم رسید و اکنون اعصابشان ضعیف شده و قلبشان خوب کار نمیکند و هرگونه احساس ناراحتی در اندامهایشان را به سرطان نسبت میدهند. این حس، زمانی تشدید میشود که یکی از نزدیکان در واقع به یکی از این امراض گرفتار شود، هیچ بعید نیست که شما هم در ردیف مبتلایان به وحشت از بیماری باشید. در این صورت نخستین توصیهی ما به شما این است که به نزد متخصص بروید تا دستکم از تندرسی کاملتان مطمئن شوید. متاسفانه پارهای از مبتلایان به هراس از مرض به هیچوجه اطمینان خاطر نمییابند ولو اینکه چند پزشک، سلامت کاملشان را طی قطعنامهای تایید کنند. آنان بر این باورند که اولا پزشکان نمیتوانند بیماری وی را به درستی تشخیص دهند یا اینکه مرضش به اندازهای شدید و حالشان به حدی وخیم است که طبیبان بهتر دانستهاند حقیقت را از آنان مخفی سازند. وضعیت روانی اینان چنان است که گویی «نیازمند» تصور ناگوارترین حالت برای تندرستیشان میباشند و از پرورگار، مرگ فوری را آرزو دارند.
ترس از مراجعه به پزشک
بانویی را میشناسم که سالیان سال از بیم ابتلا به سرطان گلو رنج میبرد و حاضر هم نبود نزد پزشک برود، تا اینکه دوستان به هر زبانی بود راضیاش کردند به پزشک متخصص رجوع کند. آزمایشهای صورت گرفته از آنها نمایاند که هیچگونه نشانهای از این مرض در وی مشهود نیست. ولی او نه تنها این نظر را نپذیرفت بلکه معاینههای بعدی و اظهارنظر جمعی از پزشکان متخصص حلق، گلو و دهان و غیره نتوانست قانعاش کند که سرطان گلو ندارد لیکن عجیب اینجاست چند سال بعد واقعا بدین بیماری دچار شد و همین امر بهانهای بسیار خوبی شد برای عدهای که بگویند: «دیدی حق داشت و به راستی به این بیماری مبتلا بود اما پزشکان درنیافتند.»
حقیقت امر این است که در آن سالها هیچگونه نشانهی بالینی بیماری سرطان در این زن مشاهده نمیشد و در نتیجه این پرسش پیش میآید که چه عاملی وی را به این پیامد رسانده بود که سرطان گلو دارد؟ چنانچه مایل باشیم موضوع را از دیدگاه روانشناسی بررسی کنیم، باید بگوییم که به احتمال این بانو در ضمیر ناخودآگاهش تمایلی به ابتلا به مرض یاد شده داشته است که متاسفانه به دلیل عدم مراجعه به روانپزشک سرانجام بر اثر تلقیناتش و بیم از بیماری متاسفانه موضوع به حقیقت پیوسته است.
نظیر این حالت در کتاب «اعصاب و درمان آنها» که دکتر «ادوارد پارکر» به نگارش درآورده است، میتوان مشاهده کرد.
در اثر مزبور، شرح حال زنی نگاشته شده که دچار ترس از ابتلا به سرطان بوده و وارسیهای روانکاوی و ریشهای این هراس را در دوران خردسالیاش مییابد. طی این مطالعه آشکار میگردد که او کودک بیکس و کاری بوده که عقدهی کمبود محبت داشته است و چون ملتفت میشده که هر کسی سرطان میگیرد، تمام عطوفتها، مهربانیها و دلسوزیها به طرفش جلب میشود، بنابراین در ضمیر ناخودآگاه آرزوی ابتلا به سرطان داشته تا مورد مهرورزی و در کانون توجه واقع شود. همین نیاز ناخوداگاه، ریشهی ترس از سرطان به حساب میآید.
ممکن است احساس گناه هم سبب پیدایی وحشت از مرض باشد.
چاره چیست؟
چنانچه شما در زمرهی اینگونه افراد هستید یعنی از مبتلا بودن به بیماری خاصی در رنج و عذاب به سر میبرید؛ پیش از هر اقدامی به پزشکتان مراجعه کرده، نظر وی را جویا شوید ولی هیچ بعید نیست که شما به این عمل مبادرت ورزیده و حتی به متخصص مربوطه نیز رجوع کرده باشید و باز بیمتان مرتفع نشده باشد و اینجاست که میخواهید بدانید چه باید بکنید؟
1ـ از طریق تلقین به نفس این حقیقت را به خویش بقبولانید که اگر پزشک علامت تنهایی از ابتلایتان به مرض، که از ابتلا به آن میترسید، نیافته است، در حقیقت به آن بیماری مبتلا نمیباشید؛ به دیگر سخن وقتی نشانهای از ابتلا به مرض نیست، پس از چه رو باید بدان مبتلا باشید؟
2ـ با این وجود امکان دارد وحشت همچنان وجودتان را فرا گرفته باشد، در این صورت، در نهادتان یک نیاز روانی هست که ترس مذکور ظاهرا آن نیاز را برآورده میسازد.
3ـ این نیاز چیست؟ ممکن است هیجان باشد. فکر نمیکنید اینگونه باشد؟ به یاد داشته باشیم که بیم و دهشت همواره شور و هیجان به همراه دارد. مگر غیر از این است که برخی عاشق فیلمهای دهشتناکاند و از تماشای چنین فیلمهایی شدیدا تهییج میگردند.
4ـ احتمال دارد از راه ترس و «توهم» نیازی که در ضمیر ناخودآگاهتان هست، ارضاء شود و در این حالت تامین نیاز مورد بحث برایتان جنبهی حیاتی دارد و این نیاز در بیشتر موارد احتیاج به مورد توجه واقع شدن، محبت دیدن، همدردی شنیدن، تنبیه شدن، برای کار خلاف و یا گریز از زیر بار مسئولیتی است که خیال میکنید به ناحق و ناروا به عهدهی شما محول شده است. به هر جهت به شما توصیه میکنیم که احساسات و پندارهای درونی خویش را صادقانه و عمیقانه مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهید؛ آنگاه به احتمال زیاد به انگیزهی نهایی این ترس و توهم پی میبرید. به دیگر سخن، امکان دارد دریابید که این هراس، نوعی آرزو و تمایل قلب شده و تغییر شکل داده شده است. در صورتی که تا این مرحله پیش بروید، آن وقت میتوانید اطمینان یابید که از پس حل مشکلتان برمیآیید؛ به این معنی که متوجه میشدید از چه رو چنین نیاز و احساسی در شما پدیدار شده است و آن وقت این امکان برایتان ایجاد میگردد که در مورد راههای تامین نیاز یاد شده اندیشه کنید و شیوههایی به مراتب مطلوبتر از «تمارض» کردن برای برآوردش بیابید.
منبع: Reades Digest