به زبان مادری گریه میکنیم
- شناسه خبر: 49741
- تاریخ و زمان ارسال: 2 دی 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

نسرین منتظری
میگویند یک زبان جدید یک زندگی جدید است. با یادگیری یک زبان جدید کلیدی تازه برای گشودن درهای بیشتری در دست گرفتهای. میتوانی قلمروهای بیشتری را فتح کنی و در جهانهای بیشتری خانه داشته باشی. با زبان تازه، انگار از نردبان هستی یک پله بالاتر میروی و چشمانداز بهتری برای تماشای دنیا گیر میآوری. دنیا همان است و زندگی همان و فصلها همان؛ و این تویی که با چشمهای بیشتری جهان را مشاهده و قضاوت میکنی. تجربه من از یادگیری زبان جدید ورود به سرزمین عجایب بوده؛ درست به همین اندازه شگفتآور و یگانه. با یک زبان جدید انگار مجوز ورود به دنیاهای بیشتری به آدمی داده میشود.
طعم موسیقیهای بیشتری را میچشی، با کارگردانهای بیشتری همسفر میشوی و تجربههای ادبی بیشتری را نسبت به زبان قبلی میتوانی لمس کنی. میتوانی رویاهای چندزبانه ببینی و با نویسنگان و ادبیان بیشتری در مسیر کشف همسفر شوی. وقتی در زبان جدید تازه واردی، شبیه کودک تازه راه افتاده میتوانی بیترس از قضاوت، تجربه کنی و از خطا کردن نترسی. عبارات را به سلیقه خودت بسازی و با عینک دنیای قبلی، این دنیا را کشف کنی. این عینک به مرور جایش را به عینک تازهتری میدهد که به نظر همان زبان سوم است و شبیه چشم سوم عمل میکند. آن زمان است که میتوانی دنیا را از منظر ساکنین آن زبان مشاهده و تفسیر کنی. چیزی که جهان ما بیش از هر زمان دیگری به آن محتاج است؛ تماشا و درک جهان از دریچه چشم دیگران.
نویسنده کتاب «فابیو مورابیتو» ایتالیایی تباری است که در پانزده سالگی به همراه خانوادهاش به مکزیک مهاجرت کرد و زبان اسپانیایی را در آنجا یاد گرفت. اگر چه زبان ایتالیایی و اسپانیایی در ریشه و خواستگاه مشترکند اما هرگز نمیتوان دو زبان نزدیک و شبیه به هم را یک قلمرو دانست. از اینرو مورابیتو هم شبیه اکثر نویسندگان دوزبانه، قبل از نگارش به زبان اسپانیایی، در ذهنش ابتدا فرآیند ترجمه از ایتالیایی را آغاز کرده و سپس به نگارش به زبان اسپانیایی رسیده است. او علاوه بر تألیف، آثار زیادی را از زبان مادری به زبان اسپانیایی ترجمه نیز کرده است. فابیو مورابیتو تاکنون برنده جوایز متعددی در آثار اسپانیایی زبانش شده که نشاندهنده تسلط و عمق نفوذ وی در زبان جدیدش است. او در زبان دومش خانه کرده و به قولی آشنا، درهای زبان جدید به رویش گشوده شده است. شاید همه اینها دلیلی باشد که او خودش را بیشتر مکزیکی میداند تا ایتالیایی.
در متن کتاب میخوانیم: «دیواری هست میان نویسندهای که به زبان بیگانه روی آورده و بخشی از گذشتهی او، که با زبان مادریاش پیوند دارد. آن بخش از گذشته سربه مهر میماند و حس زیستن دو زندگی سر بر میآورد و درست همین حس است که نویسنده را خونآشام میکند. اما کسی که مثل خونآشامها دو بار به دنیا بیاید از لهجهی بومی بیبهره است و آنچه دراکولا میخواهد درست همین است؛ لهجهی محلی، عنصر راز آلود کلام. نویسندهای که در زبانی دیگر ماوا میگزیند هم مثل دراکولا به رنگپریدگی زبانی مبتلاست و لهجهای بومی را جستوجو میکند؛ چیزی که معمولاً به شکل افراط در شگردهای سبکی در نوشتهاش یا به عبارتی افراط در پوشاندن چهرهاش بروز میکند؛ پوشاندن چهره برای پنهان کردن این واقعیت که او هم مثل خونآشام، وضعیتی انگل وار دارد.»