برگهای … واژهای در باغهای سنتی به بهانه تامین آب باغستان
- شناسه خبر: 52576
- تاریخ و زمان ارسال: 14 بهمن 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

مصطفی حاجی کریمی ـ دبیر بازنشسته و باغدار سنتی قزوین
برای اینکه واژه «برگهای» برای همگان روشن شود، باید خاطرهای که با مشهدی علی بالا دارم، تعریف کنم. مشهدی علی یکی از همسایگان باغهای ما بود که خدایش رحمت کند؛ تعریف میکرد که در سالهای پیری، نمیتوانستم خوب به چند قطعه باغی که داشتم خوب برسم، فرزندانم هم علاقه چندانی به باغ نداشتند و هر کدام توی شهر کاری برای خودشان دست و پا کرده بودند. برخلاف میل باطنیام با دو نفر که کارگری باغ کرده بودند و از کار باغ سر در میآوردند صحبت کردم و باغها را به مدت پنج سال به آنها برگهای دادم و قرارداد نوشتیم که کار از آنها و پول آب از من باشد، و هر چه باغها حاصل آوردند، نصف نماییم. هرچند وقتی خودم هم سری به آنها میزدم و با هم گاهی چایی هم میخوردیم.
در نشستهایی که با آنها داشتم صحبت از هر دری میشد من هم حرف را میکشاندم به باغها و به آنها میگفتم فکر کنید این باغها مال خودتان است، خوب آبیاری کنید و خوب کار کنید راه دوری نمیرود.
خوب بیل کاری کنید و به درختان خوب برسید. هر چقدر خوب رسیدگی کنید، هم باغها آباد میمانند و هم خوب حاصل میدهند، و شما هم بهره بیشتری از زمانتان میبرید. آنها هم حرف بنده را تایید میکردند و میگفتند: «چنین میکنیم و چنان میکنیم.» اگر دروغ نگفته باشم در سه سال اول هم خوب کار میکردند و هم به حرفهایی که زده بودند کم و بیش عمل میکردند. اما من هم که عمری خودم توی آن باغها کار کرده بودم و در باغ بزرگ شده بودم میدانستم باغی که خوب رسیدگی شده موقع آبیاری، موقع هرس درختان و بوتهها، موقع حاصل چند قطعه باغم با درختان بادامی که داشتند، در صورتی که سرما نزند چقدر باید بادام برداشت کنیم و یا سالی که پسته میآید باید چند گونی پسته برداشت کنیم؛ و همینطور انگور یاقوتی و غیره. کاملا میدانستم سهم من هم چقدر باید باشد.
اما یکی دو سالی که گذشت یواش یواش قولهایی که داده بودند کمرنگ شد و آنطور که باید و شاید به باغها رسیدگی نمیکردند و دل نمیسوزاندند. نه از آن بیل زدنها و رسیدن به درختان خبری بود و نه اینکه آن حاصل را میدادند.
اما چون قرارداد ما پنج ساله بود مجبور بودم صبر کنم تا مدت قرارداد تمام شود. البته آنها هم فهمیده بودند من هم دیگر با آنها تمدید قرارداد نخواهم کرد. در صورتی که به آنها میگفتم خدا را خوش نمیآید؛ برای این باغها خیلی افراد در گذشتههای دور زحمات زیادی کشیدهاند تا به دست من و شما برسد. ولیکن میدیدم متاسفانه حرفهایم ترتیب اثر نداشت. در چند ماهی که مانده بود قرارداد تمام شود متوجه شدم دارند درختان باغها را هم میبرند و میفروشند. اعتراض که میکردم میگفتند. خشک شده بود. در صورتی که دروغ میگفتند یک شاخه درخت خشک شده بود و درخت را به حساب خشک شده میگذاشتند. خدا میداند در این چند سالی که باغهایم را برگهای داده بودم و به طور مناسب نمیتوانستم بالای سر باغهایم باشم، چه بلایی سر باغهایم آمده بود. باغها در حال نابودی بودند. با فرزندانم صحبت کردم. قصه را برای آنها، حلاجی کردم، به کمک آنها و راهنماییهای من که سالهای سال، با دلسوزی تمام در این باغها کار میکردم، دوباره با زحمات مضاعف باغها را سر پا کردم .
اما متاسفانه امروز این باغهایی که سرمایه این شهر هستند نه دیگرحمایتی میشوند و نه آن آدمهایی را دارند که برای حفظشان به هر دری بزنند تا راهی پیدا کنند. باقیمانده این نسل دلسوز هم مانند همین باغها رو به غروب هستند و همچنان با نزدیک شدن به آخر سال دغدغه تامین آب برای باغها و برای ما باغداران شروع میشود.
خدا رحمت کند، مشهدی علی بالا چقدر این باغها را دوست داشت. وقتی اینها را میگفت اشکش در آمده بود. موقعی که با دستهایش میخواست اشکش را پاک کند دستهای استخوانی پینهبستهاش دلم را میسوزاند.
در دل گفتم بعد از من چه به سر این باغها میآید…