برای مردم خواندم و در کنار مردم ماندم
- شناسه خبر: 23751
- تاریخ و زمان ارسال: 15 آبان 1402 ساعت 07:45
- بازدید :
گفتو گو ـ اسماعیل خانی: متولد ۱۰ بهمن ۱۳۱۲ در تهران در ۵ سالگی مادر خود را از دست داد.
خواندن را از همان دوران کودکی شروع کرد و در دبستان قاری قرآن بوده و بعدها به بلندترین قلههای آواز ایرانی رسید و مرد حنجره طلایی آواز ایران شد. آنچه در ادامه میخوانید گفتگو با این هنرمند خوشصدا و صاحبنام است که به سوالهای فصلنامه پرهون پاسخ گفته. متاسفانه به دلیل فوت نابهنگام این استاد بیبدیل، برشی از آن را پیش از انتشار کامل تقدیم شما میکنیم.
n از گذشته بگویید و از اولین باری که موسیقی جذبتان کرد.
موسیقی برای من از کلاس دوم دبستان آغاز شد. پدرم مرحوم حسین گلپایگانی که او را حسین بلبل میشناختند و پدربزرگم خوانندههای خوبی بودند، به همین سبب هنرمندان زیادی در منزل ما رفتوآمد داشتند. در واقع من میان هنرمندان عصر خود بزرگ شدم. روزی که مادرم به علت کزاز در بستر بیماری بود، عمویم به من گفت که برای بهبودی مادرت بر پشتبام خانه اذان بخوان. هنگامیکه اذان به پایان رسید دیدم که همه متاثر و متحیر شدهاند. پرسیدم: چه اتفاقی افتاده است که شیخ ممد شِمر، تعزیهخوان معروف، به من گفت که چطور توانستی اینگونه اذان را بخوانی؟ گفتم کار خاصی نکردم جز اینکه در سراسر لحظههای اذان، مادرم پیشِ روی چشمانم بود. وقتی این اتفاق پدید آمد، متوجه شدم که در خوانندگی استعداد دارم. بعد از آن دیگر به دنبال استعداد خودم رفتم.
تعالیم ابتدایی را نزد محمودآقا که قاری قرآن بودند و ابراهیم گردن که ایشان هم تعزیهخوان معروفی بودند آموختم .
n از دورانی که موسیقی را شروع کردید برای خوانندگان بگویید. اینکه چطور آموزش دیدید و شرایط چطور بود؟
سالها گذشت و من به مدرسه نظام رفتم. در مدرسه نظام با نورعلیخان برومند، استاد بزرگ موسیقی و ردیفدان آشنا شدم. منزل او در امیریه بود و خانواده متمولی داشت. و از آنجا که من به شغل افسری علاقه نداشتم، از آن دانشگاه بیرون آمدم و در دانشکده نقشهبرداری پذیرفته شدم، اما از آن فعالیت هم مدتی نگذشته بود که به عنوان کارشناس رهنی بانک مشغول به کار شدم و خانهها را قیمتگذاری میکردم که این کار هم برای من کار دلچسبی نبود. تا اینکه روزی که در باغ آقای خواجهنوری میهمان بودیم و در مقابل سفیر ایتالیا یک قطعه ترکی خواندم. بعد از میهمانی آقای پیرنیا آمدند و گفتند که بیا برای من کار کن و مرا به برنامه گلها دعوت کردند.
نوعلیخان برومند همیشه به من میگفت خیلیها آواز میخوانند، اگر میخواهی خواننده خوبی باشی، خودت باش و از کسی تقلید نکن. از آن پس سعی کردم شیوه خودم را در خوانندگی داشته باشم.
آقای پیرنیا با مشورت مشاوران عالی خود، یعنی روحا…خالقی، موسی معروفی، علی دشتی، رهی معیری و دکتر صورتگر من را به عنوان خواننده برنامه گلها معرفی کردند و آن شد که من به مدت 17سال در این برنامه خواندم.
n بهترین استادان شما در موسیقی چه کسانی بودند و چه خصوصیاتی داشتند؟
من در تمام مدت فعالیتم همیشه دوست داشتم از بزرگان و هنرمندان پیشکسوت نکتهای یاد بگیرم. اما بهترین معلم و استاد من استاد نورعلیخان برومند بودند که بیشترین نکات را از ایشان آموختم.
در کنار ایشان از اساتید دیگر مانند بنان، فاختهای، ادیب، عبدالعلی وزیری و … نکات خوبی آموختهام.
n از شرایط موسیقی و جایگاه خوانندگانی مثل خودتان در گذشته بگویید. همیشه به عنوان استادی از شما یاد میشود که بهترینها را انتخاب کرده و خواندهاید، چه شد که گزیدهکار شدید؟
من به مدت ۱۷ سال آواز خواندم و همیشه هم هدفم این بود که باید به جوانان خدمت کنم. عدهای هم ایراد گرفتند که گلپا برای جوانها و عامه مردم میخواند، این کاملا درست بود. من فقط برای مردم میخواندم، برای دل جوانان میخواندم و شاید همه موفقیت من در تمام این سالها این بوده است که علیه مردم چیزی نخواندهام. همیشه گفتهام که استعداد من از جانب خداست و مردم از این استعداد حمایت کردهاند، پس انصاف نیست که برای خدا و مردم نخوانم.
همیشه سعی داشتم حتی در آواز و یا در تصنیفهایم کارهای نو و تازهای انجام دهم. آن زمان منتقدان میخواستند که گلپا تا پایان عمر «دل ای دل ای، امان امان…» بخواند اما من اینطور نمیخواستم، بخاطر همین «رمانس» را ابداع کردم و اتفاقا بسیار هم مورد استقبال مردم و هنرمندان قرار گرفت.
«رمانس یعنی وقتی که چهار مضراب و رِنگی زده شد، باید شعر خوانده شود.» مساله رمانس و فاصله میان بین ترانه و آواز موضوعی است که باید به شدت به آن توجه شود.
بنده جوانترین خواننده برنامه گلهای جاویدان بودم و در کنار بزرگانی چون بنان، ادیب، فاختهای، عبدالوهاب شهیدی و حسین طاهرزاده اجرا میکردم. همچنین با خوانندگان خوبی چون حسین خواجه امیری(ایرج) که آنزمان همکلاس بودیم اجراهای متعددی داشتم.
خوشبختانه آن زمان موسیقی جایگاه بهتری نسبت به این روزهای ما داشت و البته حسادتها و کینهورزیهایی هم بود و همانطور که بارها گفتهام افرادی قصد داشتند که صدای مرا بگیرند و نگذارند که من بخوانم. ولی من همیشه با عشق بر کینهتوزیها و عقدهها غلبه کردم و برای مردم سرزمینم خواندم. این را هم بگویم همه هنرمندان در آن زمان کارهای خوبی اجرا میکردند و دارای احترام بودند. من هم همیشه با آنها دوست بودم و ارتباطم را با آن عزیزان حفظ میکردم .
در انتخاب آثارم همیشه شعر و ترانه برایم بسیار مهم بود و اینکه موسیقی هم باید درست روی آن شعر مینشست تا مفهوم درست و کاملی از آن را اجرا کنم و وقتی همه اینها درست بود من هم با تمام وجود میخواندم و همین باعث میشد که کارهایم ماندگار باشد .
کارهایی را به نسل جدید ارائه دادم که بسیار گل کرد و همهاش از تخصص چندین سالهام در آوازخوانی سرچشمه میگرفت.
n این روزها به چه مشغولید؟
بنده در تمام این سالها همیشه سعی کردهام که به هنرمندان جوان و با استعداد کمک کنم و همیشه هم گفتهام باید زیر بغل جوانهای بااستعداد را گرفت و آنها را به درستی تربیت و هدایت کرد. چون آنها بهترین سرمایههای کشور ما هستند.
اینجا لازم میدانم بگویم: همین پسر آقای اسماعیل خانی که خودشان هم از هنرمندان خوب و بااخلاقی هستند و من سالهای سال ایشان را میشناسم و همیشه در منزل ما رفت و آمد دارند و محمدسام خانی از ستارگان درخشان آینده موسیقی ایران خواهند بود و من ایشان را به عنوان کوچکترین شاگرد خودم نام میبرم و همیشه هم با عشق و محبت به دیدن من میآیند.
این کودک بسیار باادب و با محبت است و موسیقی را هم خیلی خوب میشناسد و من آرزو میکنم ایشان به جایگاه واقعی خودشان برسند.
محمدسام یکی از سرمایههای خوب و بزرگ و مستعد در موسیقی ایرانی بوده و باید مسئولین عزیز به فکر همهی این استعدادهای ناب در کشورمان باشند.
من به ایشان اجازه دادم تا آثار مرا بخواند و خیلی خوشحالم که کارهایم اینچنین در نسلهای بعد مورد استقبال قرار گرفته و خدا رو شکر میکنم .
بسیاری از کسانی که مردم با آنها خاطره دارند از شاگردان من بودهاند. نام کلاس موسیقی ما «گام» بود. در آن کلاس من به همراه آقایان فخرالدینی و کیومرث حقیقی، آواز، ویلون و سنتور را آموزش میدادیم. روزی خانمها معصومه و خدیجه ددهبالا با چادرهایی گلگلی به کلاس ما آمدند. چندسالی من به آنها آموزش آواز دادم تا اینکه مشغول امور ازدواج شدم و در آن برهه وقت تدریس پیدا نکردم.
بعدها هم شاگردان بسیار زیادی داشتم که در منزلم میآمدند و من نکات مهم آواز را به آنها یاد میدادم.
منبه جوانان بسیار اهمیت میدهم و به همین دلیل است که در همه جا و همه حرفهایم، مدام بر توجه به جوانان تاکید کردهام و میکنم.
از صمیم قلب از شما میخواهم که دست جوانان را بگیرید؛ به آنها توجه کنید. در رسانه خود از جوانان بااستعداد این مرز و بوم بنوسید و حرفهای آنها را منعکس کنید. میدانم که بسیاری از روزنامهنگاران هم موسیقی را میشناسند و هم عاشق هنر هستند.
پس ضرورت دارد که به رسالت حقیقی خود عمل کنید؛ آنقدر بنویسید تا موسیقی به جایگاه اصلی خود بازگردد.
n استاد گلپا، بزرگترین آرزویش چیست؟
آرزوی همیشگی من حال خوب مردم وطنم بوده و هست و امیدوارم روزگار مردم و شرایط اقتصادیشان خوب باشد. ولی از دوروییها و دورنگیها خسته شدهام و آرزویم هم این است که چشمانم اینهمه دروغ و بدی و دورویی را نبیند. وقتی آدم میتواند خوب باشد چرا باید بد باشد و بدی کند. به قول شاعری عزیز: صدبار بدی کردی دیدی ثمرش را، خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردی؟!
n ویدیویی از شما در فضای مجازی دیدم که در سعدالسلطنه قزوین قدم میزدید از علاقهتان به سفر و این سفر خاص بگویید.
بله… در تابستان سال ۱۴۰۰ برای یک موضوع کاری به اتفاق آقای اسماعیل خانی به قزوین آمدیم و چون وقفهای بین کارمان پیش آمد به پیشنهاد آقای خانی به مجموعه بزرگ و زیبای سرای سعدالسلطنه رفتیم و خواستم آنجا را از نزدیک ببینم. ولی انتظار نداشتم که با محبت و لطف زیاد مردم روبرو شوم. مردم آنچنان با مهرو محبت به سمت من میآمدند که بارها اشک از چشمانم جاری شد و مرا با هدایا و محبتهای زیادشان شرمنده کردند. از همینجا قول میدهم که دوباره برای مردم قزوین وقت مناسبی پیدا کنم و به دیدارشان بیایم و همچنین قرار بود به باشگاه زورخانهای برویم و پهلوانان عزیز قزوین را از نزدیک ببینم و همچنین میخواهم روزی به شیرخوارگاه حلیمه قزوین بروم و با عشق و محبت به دیدن این فرشتههای معصوم بروم.
از لطف و محبت همه عزیزانم ممنونم و امیدوارم بتوانم دوباره مردم خوب و خونگرم قزوین را از نزدیک ببینم.
این مصاحبه بخشی از آخرین گفتوگوی روزنامه ولایت با استاد گلپا بوده است. مصاحبهی کامل آن را به زودی در نخستین فصلنامه فرهنگی هنری ولایت (پرهون) خواهید خواند.