با چشمهایت حرف داریم سپیدِ سپیده دم!
- شناسه خبر: 50540
- تاریخ و زمان ارسال: 11 دی 1403 ساعت 08:24
- بازدید :

خیلی دیر آمد اما آمد تا به عهدش وفا کرده باشد. تا دستهای سرد آدم برفی عطشناک دستهای گرم ما شود و پاهای خسته زمین، چابکی پاهای برف را به ما گوشزد کند. چقدر جایش خالی بود و چقدر این هوای هولناک آکنده از دود و سرب به آن نیاز داشت.
مسافر نجیب در سحرگاه یک روز دی ماه با تبسم آمد، زمین را پوشاند، زخمهای ناسور را مرهم گذاشت و با انگشت سبابهاش آدمهای خسته شهر را نشان آسمان داد و بلند گفت: این شوریدگان خویشان مناند. برادر خواندهها و خواهرخواندههای من در سیاره نسیان.
قدمت مبارک برف. وقتی هستی خدا از پشت ابرها، از عمق کائنات به ما چشمک میزند و قصیده بلندِ رستگاری را زیر گوشمان میخواند. وقتی پیش مایی دنیا ترسناک نیست، خدا ترسناک نیست، خورشید ترسناک نیست…
با تو جهان قابل تحملتر است و بار تمنای حسرت بر سینههایمان سنگینی نمیکند. با تو فصل درد را بیدرو رد میشویم و در پهندشت شب تا مرز ماه پیش میرویم. با تو زیر بارش هاج و واج آرام میگیریم و به لطف خطوط ملایم خندههایت سبک میشویم.
بمان تا دلتنگیهایمان را با تو قسمت کنیم و در میانه این راه بیسبب با نگاه به قد و بالایت رنج کهنه را به ابرهای بغرنج بسپاریم.
با چشمهایت حرف دارم.
میخواهم ناگفتههای بسیاری را برایت بگویم
از بهار، تابستان و پاییز
از بغضهای نبودنت،
از نامههای چشمانم
که همیشه بیجواب ماند
باور نمیکنی؟!
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت
رهایم نکرد
به راستی تو بزرگترین آرامش جهانی
ای برف، ای سپید سپیده دم…