اوراد عاشقانه در حیاط چهارانبیا
- شناسه خبر: 48875
- تاریخ و زمان ارسال: 17 آذر 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

دلش روشن بود که خوابهایش در چشمان معصوم کبوتران تعبیر خواهد شد. قلبش گواهی میداد چراغهای رابطه روشن خواهد شد. هر روز عصر وقتی خورشید پاورچین شهر را ترک میکرد، در حیاط دلباز چهار انبیا به آبی زلال زل میزد و ذیلِ اوراد دلبرانه دعا میکرد کوچه از دستان گمشدهاش لبریز گردد.
حالا پس از چهل روز آمد و شد دعایش مستجاب شده و گمشدهاش در باران از راه رسیده است. با یک ساک برزنتی و یک روپوش سُرمهای برگشته و غبار پیراهنش را سوغات آورده است.
حالا او در قامت چهرهای به غایت خجسته به سرعت برق و باد خودش را به چهار انبیا رسانده تا رو به مدفن «سلام»، «سلوم»، «سهولی» و «اقلیا» بار خستگیاش را زمین بگذارد، نفسی از ته دل بکشد و خدای فرشتهها و فصلها را ستایش کند.
۲۱۰۰ سال پس از هجرت چهار نبی که زخم جور بنیاسرائیل را یدک میکشند، میتوان طرب خیز و نشاطافزا سراغ ضریح معطر و مطهری را گرفت که پلکانی است برای رسیدن به کومه روشن خدا. میتوان در تار و پود بافته از نقش دعا، همبال کبوتران تا پشت دریاها رفت و سراغ خدا را از بارانها گرفت. از مرغان دریایی در هیاهوی خزهها و خیزابها.
بیتعارف اگر این روزها هوای حوصلهتان ابری شد و دلتان چنگ خورد سری به آستان منور چهار انبیا بزنید و در جوار گنبد فیروزهای سراغ آفتاب و مهتاب را از آسمان بردبار بگیرید.
این روزها میان خود و بغض بیقرارتان جای ما را نیز خالی کنید. این روزها، امان از این روزها…
در امتداد روز وقتی به تو میاندیشم، پی میبرم چقدر بسیارم من با این همه اندک، هرکجا کلمه کم میآورم تو را بلند به نام کوچکت آواز میدهم بیبرو برگرد، هفت شب و هفت روز تمام میبینی دارد از آسمان واژه میبارد، تو محشری، من خسته نمیشوم، من همچنان تا آخر دنیا با تو خواهم آمد، من همان پیاده پیشگویی هستم که از ادامه آرام عشق هرگز توبه نخواهم کرد…