انتظار
- شناسه خبر: 9071
- تاریخ و زمان ارسال: 26 بهمن 1401 ساعت 08:12
- بازدید :

کاف.میم
دوست داشتم بحث تاثیر مسیرگذشته افراد در آینده آنها را از زبان آدمبزرگهای با تجربه بشنوم. چرا که واکاوی مسیر زندگی، به ویژه وقتی در دوره پختگی و به زبان خود فرد باشد، واقعی و عینیتر میشود. دلیل آن، عدم لزوم خود خوب جلوهدادن برای مقاصد دیگر، مانند مقام و یا نگرانی از تصور دیگران درباره خود است. بدین معنی که افراد بزرگسال اغلب اصیل عمل میکنند و به عملکردهای واقعی بیشتر از رویاپردازیها توجه میکنند. به همین دلیل حرفی که میزنند حرف دلشان است.
یکی از همراهان اوقات فراغت من معلمی سختکوش و بسیار جدی است. سی سال با لیسانس تدریس کرده و از معلمان سختگیر و خوشنام بوده است. به گونهای که اغلب کارهای پزشکی خود را با شاگردان دبیرستانی پزشک شده پیش میبرد.
گاهی ابراز ناخشنودی خود از دولت و بچهها را دریغ نمیکند. مغایرت برخی از انتظارتش از روزگار و فرزندان، بیشتر مورد گفتوگوی ماست.
او یک روز تعریف کرد: وقتی مریض شدم، بچهها حتی حالم را نپرسیدند؛ اما همین همسایه کم توجه به خانواده، بچههاش چنان قربان صدقهاش میروند و دورش میگردند که حسودیم میشود! ما که چیزی برای بچهها کم نگذاشتیم. یک جوری برایمان جبهه میگیرند، و با اخم و توقع اعتراض میکنند، که آدم را از سلام دادن و پرسیدن چیزهای جدید پشیمان میکنند. مثلا همین موبایل، مواردی دارد که ما بلد نیستیم. جوانهای امروزی خیلی مسلط هستند؛ اما دختر و پسرم اصلا حوصله یاددادن به من را ندارند. اما برای کسانی دیگر از من هم بهتر معلمی میکنند.
چرا بچهها این قدر کم توجه شدهاند؟ با این که باهوش هستند و از ما بیشتر به مسایل اجتماعی و… آگاهی دارند، زحمات پدر و مادر را نادیده میگیرند. چرا درک نمیکنند پدر و مادرها هم سختی کشیدهاند و امروز هم گرفتاریهای خودشان را دارند. مگر از اولاد چه میخواهند؟ همین الان از پیش مادرم آمدم، با این سن و سال کارهای پزشکی، خرید، حتی گاهی تمیز کردن خانه مادرم را هم با روی باز انجام میدهم. مادرم اخیرا هم دچار آلزایمز نوع یک شده و نیاز به مراقبت بیشتر دارد، نباید از استراحتم بزنم و بهش رسیدگی کنم؟
گفتم: چرا میخواهید آنگونه باشند که شما دوست دارید؟ بچههایتان هم تحصیلکرده هستند و هم به اندازه کافی بزرگ شدهاند که تشخیص بدهند چه میخواهند.
گفت: من یک پدرم، انتظاراتم از فرزندانم برای خودم به کنار، برای خودشان کار کنند و پیشرفت کنند. ازدواج کنند و صاحب زندگی شوند. همیشه ما نیستیم، فردای میانسالی با تنهایی میخواهند چه کنند؟ چرا از ظرفیتها و شرایطی که مهیاست استفاده نکنند.؟!
دیدم مسیر زندگی خودش را به جلوی خودش نهاده و در همان مسیر پنداشتههای خود را منتقل میکند.
گفتم: میخواهی آنها تغییر کنند؟
گفت: بلی، باید این افکار و اندیشهها اصلاح شود. همیشه که آدم جوان نیست.
گفتم: میدانید که تضاد بین والدین و فرزند ریشه در باورها و رفتارهای پدر و مادر در دوران کودکی و نوجوانی دارد. اعم از تنبیه و سرزنش و یا محبتها و دلسوزیهای بیجا که به تدریج به نوعی مزاحمت آزاردهنده و بیماریزا تبدیل میگردد. رفتارهای نابهجای والدین در کودکی و نوجوانی و بعد هم، دخالت و تحمیل اندیشهها و سلایق در سبک زندگی و انتخاب راه آیندهی فرزندان منجر به واکنشهای گاه تلخ و دور از انتظار و رنجآور از سوی فرزندان نسبت به والدین میشود. اغلب محبت زیاد، نازپرورده بارآوردن، دخالتهای زیاد در کارها، واکنش و توجه کردن زیاد در گفتار و کردار فرزندان و تذکر دادن زیاد و گاهی بدون فکر موجبات بیزاری فرزندان را فراهم میکند.
گفت: یاد گرفتند که “در لحظه زندگی کنند” این یعنی تلف کردن عمر. خواستم بگویم، اول باید ما تغییر کنیم! اما صرفنظر کردم.
تا الگوهای ذهنی خودمان را تغییر ندهیم و بچهها را برای خودشان نخواهیم، نمیتوانیم با آنها گفتوگو کرده و ارتباط برقرار کنیم. گذشته از آن هر انسان که فقط تصویر ذهنی و خاطراتش مانده است و اصلا دیگر وجود ندارد، اثرگذار است. والدینی که در سختی بزرگ شدهاند، نیازهایشان سبب شکلگیری الگوی ذهنی معینی از زندگی شده و شکستها و موفقیتهای ولو اندک را رقم زده است. مثلا در گذشته وقتی متناسب با نیازمندیهای اولیه، با افزایش محصولات و دامها، گسترش فضای فیزیکی خانه و حیاط را الزامی میکرده، با خوداتکایی در چرخاندن چرخ زندگی روزانه، حالا انتظار دارند فرزندانشان قوی و یاور او شوند. کارهای سخت یدی و نیاز به قدرت بدنی بیشتر، نیاز به پسردار شدن را نیز دامن میزده، همین نیاز به توانایی جسمانی برای مبارزه با طبیعت، فرهنگ توجه به پسرها را تقویت کرده و به روزگار ما که کارها فکری شده پا برجاست. همین میراث تمایل به پسر، برای دختران یک تبعیض پنهان و آشکار قلمداد میشود و اثرخودش را میگذارد.
وقتی از نیازهای اولیه جسمی و مادی عبور میکردند، نیازهای ثانوی ظاهر میشدند. زندگی به سمت کیفی شدن سوق پیدا میکرده، اما ناامنیهای روانی مادی دوران گذشته همچنان میدانداری میکنند. فقط آنهایی که این گذر را درک کردهاند، میتوانند از کمند الگوهای ذهنی ساخته شده در اثر گذشته به سلامتی بگذرند، و الگوهای جدید و با نیازها و انتظارات متناسب روزگار فرزندان را ترتیب دهند.
پرسیدم: در زمان کودکی فرزندتان عمدا و با برنامه چه میزان وقت صرف گفتوگو، بازی، پارک رفتن و خرید برای او، همراه خودش در نظر میگرفتی؟
گفت: وقت این کارها را نداشتم. تمام وقت، کار میکردم، علاوه بر آن، تهیه مایحتاج منزل و… هم بود. یادم میآید یک روز عصر وقتی خسته از سرکار آمدم، کپسول اجاق گاز تمام شده بود. کپسول را گذاشتم پشت دوچرخه و رفتم، کپسول را عوض کردم و خواستم ببندم روی زین دوچرخه، دیدم لاستیک عقب دوچرخه پنچر است. کپسول را گذاشتم روی دوش چپم و فرمان دوچرخه را هم با دست راستم گرفتم. نزدیک دو کیلومتر را با همین وضع آمدم تا خانه! خستگی تقریبا دایمی و انتظار داشتن یک خانه مناسب و زندگی در حد متوسط، تمام دغدغهام را شکل میداد. به نظرم، نتوانستیم تعادل ایجاد کنیم و امروز به آنهایی که میخواستیم رسیدیم، ولی نیازهای امروزمان معطل مانده است. الان نیازمند توجه و احترام شدیم، خدا را شکر، نیازهای مادی را تا حدودی برطرف کردیم. البته اگر تورم بگذارد!
گفتم: درست میفرمایید، آن موقع دانش مرتبط، ارتباطات، ابزارهای انتقال اطلاعات و حتی تربیت به معنی واقعی و متناسب با استعداد افراد به وسعت امروز نبود. همین محدودیت و سر از پستوی سنتی محدود خودمانی در آوردن و وارد زندگی مدرن شدن به اندازه یک تحول اساسی بود. زندگی امروزین حداقل یعنی برخورداری فرزندان از تحصیلات رسمی و داشتن معلمان با تجربه، رهایی زن از کارهای طاقتفرسای زندگی در حال مبارزه با طبیعت و برخورداری از یک فضای جمع و جور و تمیز و با امکانات آب، برق و گاز! همین خلاصی از آب آوردن از بیرون، نفت ریختن به چراغها و تمیز کردن هر روزه شیشههای فانوس و خلاصی از شستن لباسها با دست و… نتوانستیم تعادل ایجاد کنیم. یعنی هیچکس راهنماییمان نکرد!
گفتم: اگر راهنمایی هم میکردند، موثر واقع نمیشد!! نسل ما «غرق در رویاها» که نمیشود نامش را گذاشت، «در تلاش برای رسیدن به حداقلها»، دایره محدود آدمهای دانای اطراف و تنظیم زندگی بر اساس انگاره و الگوهای شکل گرفته، هدایتمان میکرد نه تحلیل و شناخت خودمان بر اساس واقعیتها!
ما نمیدانستیم تربیت ارزشمندتر از میراث مادی است. ممکن است به خرد و اندیشه بدانیم ولی باورها همواره با عینیات شکل میگیرند. پس دانستنش هم رفتار ما را تغییر نمیداد. چون دارایی و مال در گذشته علاوه بر تامین نیازهای مادی، نیاز به احترام در بین مردم را هم برآورده میکرد.
خلاصه، انتظارات از فرزندان برای ما که با سختی و با هویت جمعی و خانوادگی بزرگ شدهایم، تا حدودی متناسب با گذشته خودمان است. این مهم را باید بچهها هم درک کنند. بدانند هر پدیده یک گذشتهای دارد، این گذشته در بین ارزشها، علایق، الگوها و شرایط مادی و فیزیکی شکل گرفته است. نگاه به درد و رنجهای آدمها، رفتار ما را نسبت به آنها تلطیف میکند و داوریها و انتظارات ما را هم متعادل مینماید. متاسفانه نتوانستیم فرزندان واقعنگر تربیت کنیم. آنها با محور قرار دادن خواستههای خود، مقایسه خود با دیگران، انتظارات خود را شکل میدهند. البته، بچههای ناموفق بیشتر ایرادگیر هستند تا افراد نسبتا موفق!
گاهی در روابط خود با اطرافیان متوجه نیستیم که به جای خود واقعی او، با طرف رویاییمان ارتباط برقرار میکنیم. به عبارت دیگر، اغلب رفتارهای ما را دختر و پسر رویاهایمان شکل میدهند و نه این دختر و پسری که رو به رویمان هست. در خوشبینانهترین حالت، این ارتباط اگر به مشاجره ختم نشود، ناموفق خواهد شد.
یادم است یک خانمی در بحث ارتباط که اساس آن را به گفتوگو بنا کرده بودم، میگفت: پسر من خیلی مودب و حرف گوش کن است، ولی دیروز یک رفتار عجیب از آن سر زد. نشسته بودیم و صحبت میکردیم و من مضرات بازی در کوچه و یادگرفتن کلمات بد را گوشزد میکردم. در حین صحبت، یک دفعه پرسید، مامان جان، حرفهایت تمام شد؟ گفتم: بلی. گفت: حالا میتوانم بروم کوچه با بچهها بازی کنم؟ شوکه شدم! من تازه معنی عدم برقراری ارتباط را درک میکنم. در واقع هیچ اشتراک فکر و معنایی در بین من و فرزندم وجود نداشته و او در رویای بازی با بچهها فقط نصیحتهای مرا تحمل میکرد.
برقراری ارتباط و انتقال منظور، یکی از مهمترین مهارتهای زندگی است. اغلب زمانی موفق است که بر مبنای نیازهای واقعی، تفاهم و همدلی باشد. تشخیص نیازهای واقعی کار دشواری نیست. قرار دادن خواستهها، منویات و تجارب خود و باور به مهمتر بودن آنها از نگاه خودمان مسالهساز میشود.
پس از تحمل صحبتهای من گفت: بلی درست میفرمایید، ما باید درکشان کنیم!! فقط ماندم آنها کی میخواهند ما را درک کنند. ببینید من این کفش بیرون را دارم با یکی دیگر برای مراسم مختلف و یک دست کت و شلوار. اما، واقعیت این است که وقتی کمد لباسهایشان را نگاه میکنی به بوتیک میماند. وقتی جا کفشی را نگاه میکنی، پر است از کفشهای مختلف، وقتی مریضی و یا کسالتداری هیچ احساس و درکی مشاهده نمیکنی. وقتی تمکن تامین خواستههای خارج از توانشان را نداری، مذمت میشوی!! ببخشید؛ در دنیای دیگر مثلا در کدام کشور والدین بعد از 18 سالگی جور فرزندان خود را میکشند؟ بچهها مستقل میشوند. استقلال کامل، هم در تشکیل خانواده، تامین معاش و آینده.
حالا ما عاطفی و فلک زده باید همه جوره، جور دولت را بکشیم. این واقعیت است و ما هم درک میکنیم که شرایط مستقل شدن برایشان دشوار شده است. خرید خانه آرزو شده و پیدا کردن کار مناسب هم …اما، به گمانم خرده انتظارات مثل احساس مسئولیت، کمک کردن در خانه، درک کمبودها، کمی عاقبتاندیشی و تحمل، توقع زیادی نیست.
دیدم اندکی متعادل شده و گفتم: نسل ما بچه که بود، پدر، سالار خانواده بود. وقتی پدر شدیم، بچهها سالار شدند. به نظر میرسد این نیز باید بگذرد تا هرکس در جای خود و با حق و حقوق مادی و معنوی از زندگی بهرهمند شود. با این که همه ما بر اساس نیازهای ادراک شده عمل میکنیم؛ با این وجود، خود زندگی بسیاری از مشکلات را حل میکند. غفلت از خودزندگی علت عمده تضادهای بین نسلی است.
گفت: از ما گذشت، دعا میکنیم آیندگان زندگی را با رضایت و خشنود سپری کنند.
گفتم: سپری کنند، نه! زندگی را زندگی کنند. هیچ مرحله و فرصت از زندگی را فدای چیز دیگر نکنند. زتدگی سپری کردن همین تضادها را به وجود آورده است. خودزندگی نه زندگی پس از جوانی و پیری و نه زندگی پس از مردن. خودزندگی. در خود زندگی انتظار و توقع حل میشود. احترام، شادی و پذیرفتن واقعیتها و استفاده مطلوب از فرصتها جایگزین انتظارات میشوند. در خود زندگی استعدادها شکوفا و خلاقیتها بروز میکنند روابط انسانی و محترمانه جای روابط ناسالم مبتنی بر انتظارات و توقعات زیادی را میگیرد…
همراه محترم گفت: ما که همواره برای رسیدن به جایی و چیزی دویدهایم. زندگی همیشه چند قدم جلوتر از ما بوده و ما پشت آن دوان. به نظرم حالا رسیدیم.
گفتم: رسیدیم، اما؛ با انبوهی، از جا مانده هایی که در فرزندانمان جسجو میکنیم. این همان چیزی است که هم خودمان و هم فرزندانمان را میآزارد. اگر با همان داشتهها با امید و شادابی همراه باتلاش عقلایی و تصمیمات خردمندانه زندگی میکردیم و با اختصاص زمان به کار، استراحت، تفریح، و همراهی عاشقانه با بچهها و دوستان زندگی را تعریف میکردیم، احتمالا امروز خشنودتر از همینی که هستیم بودیم، نبودیم؟ تا بهار زمستان سختی در پیش است، منتظر نمان، چایات را بنوش و با شور و شوق همینی که هست را زندگی کن.