اذان به وقت گلوی بریده تو بگویم…
- شناسه خبر: 41839
- تاریخ و زمان ارسال: 6 شهریور 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
امید مافی
چلهنشین عزای آلالههای نینوا چند قدم به اربعین، ساک برزنتی کوچکش را برداشت و از خانه بیرون زد. ندایی از دوردست به گوشش رسید. ندایی آشنا؛ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟
خون یخزده بود روی نیزهها و چلهنشین عزای شقایقهای روز دهم در هرم گرما بر سینه میکوبید و در جادهای به پهنای عشق هروله کرد.
از کودکی تا کهنسالی زیر گوشش نجوا کرده بودند: اربعین یعنی نابترین روز ارض بلا.
یعنی شور، شوق، شبنم. یعنی فوج فوج مشکی پوشان شیدا بیتاب یار
چلهنشین بدنهای بیسر و بیدست از خردسالی آموخته بود اربعین یعنی انتهای چهل روز حسرت. یعنی خواهری با قلبی شکسته و تنی خسته و پاهای رسته به شوق
دیدار مردی که از پلکان ماه بالا رفت تا جسم خستهاش هر چهار فصل سبز شود.
در مسیر یار یک نفر با اشک گفت: اربعین یعنی شرح ماوقع. اربعین یعنی تازیانهها، دردها، تعبها، زخمها… و چلهنشین مسافران تاریخ در مسیر نینوا صدای بانویی محزون را شنید. خاتونی سوگوار که زیر گوش نخلها زمزمه میکرد: وا اخاه! وا حسیناه!
او حالا در حوالی نینوا رد عشق را گرفته تا در وقت مقرر عطر گلاب و گلایل و گلهای داوودی را استشمام کند و اذن ورود بگیرد از شاه کربلا. از پاکان دشت راز. تا مقصد چیزی نمانده. چلهنشین سروهای سهی خیلی زود به فرات سلام خواهد داد و سراغ مشکهای بیآب را از رودخانهای خواهد گرفت که لحظه بوسیدن فرشتگان بر رگهای بریده یک مرد را با چشمان خویش نظاره کرده است.
نینوا اسپند دود کرده برای مسافری بیقرار که با بوی حرم، بوی سیب و بوی سماوات جان دوبارهای گرفته و تا ساعاتی دیگر برای خون جاری خدا در رگهای تاریخ و برای بیکفن خفته در خاکها عاشقانهترین قصیدهها را خواهد سرود؛
به بام بر شدهام، از سپیده تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریده تو بگویم
اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه، غزل شد
غزلغزل شدهام تا قصیده تو بگویم…
***
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تَر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر