آه از آن رفتگان بیبرگشت
- شناسه خبر: 17820
- تاریخ و زمان ارسال: 14 مرداد 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
با شروع دهه نخست محرم خیابانهای جنوب قزوین حال و هوای خاصی به خود میگیرد. گرچه این حس و حال در سالها و دهههای گذشته پررنگتر بود. خیابان سپه تجمیع تکایا و مساجدی است که چند روز قبل از شروع محرم بساط پذیرایی و میزبانی از عزاداران و عاشقان شهدای کربلا را مهیا میکنند. از مسجد جامع کبیر گرفته تا حسینیه آقا سیدجمال که قدمتش به بیش از 150 سال میرسد. خانه خیابانیها که از محافل با اصالت عزاداری محرم بود و متاسفانه چند سالی میشود که رو به خاموشی گراییده. حوالی مسجد جامع یا بهتر بگویم پشت مسجد، خانه میرزا علیاکبر ثقفی قرار دارد. اهالی قزوین او را به خوبی میشناسند. از شاعران و مداحان گرفته تا اهالی موسیقی به خانه او رفت و آمد داشتند. گعدههای هنری و ادبی زیادی در منزل او برپا بود و بزرگان ادبی زیادی از جمله شفیعی کدکنی و هوشنگ ابتهاج بارها در همین خانه میهمان او بودهاند. خانهای قدیمی و محقر ولی باصفا و بیریا. جدا از رفتوآمد هنرمندان و ادیبان به منزل میرزا علیاکبر، خانه او در دهه اول محرم محلی بود برای روضهخوانی و سینهزنی. مراسم از صبح اول وقت شروع میشد و تا نزدیکیهای ظهر ادامه داشت. یکی از بیریاترین و مردمیترین مجالس روضهخوانی در قزوین مختص به خانه میرزا علیاکبر بود. عشق و ارادت او به حضرت رقیه (س) سبب شده بود که حجم بیشتر دیوارهای خانه مزین به نام او و یا اشعاری در مدح ایشان باشد. حضور افرادی از طبقات مختلف جامعه در خانه میرزا علیاکبر، مقبولیت هر چه بیشتر او را در بین مردم قزوین ثابت میکرد. محبوبیت و حضور او در جامعه سنتی قزوین پای هنرمندان و جوانان و پیران را به خانه او باز کرده بود و در همان منزل کوچک همه دست به دست هم میدادند تا مراسم عزاداری برگزار شود. میرزا علی اکبر نیز در زمان برگزاری روضه آرام و قرار نداشت گاه از عزاداران پذیرایی میکرد و گاه در گوشهای مینشست و نوحه و یا شعر میخواند. برگزاری مراسم روضهخوانی دهه اول محرم در منزل میرزا علیاکبر و صرف کلهپاچه تبدیل به یکی از سنتهای قزوینها شده بود. امسال نخستین سالی است که خانه میرزا علیاکبر در ایام محرم سوت و کور شده است. دیماه سال گذشته بود که او از جهان خاکی به عالم باقی سفر کرد و امسال در میان عزاداران حسینی حضور نداشت تا مردم با نوحه دلکش او دم بگیرند و بخوانند: «فریاد وا حسینا پرشد در این حوالی
طفلان به گریه گفتند جای رقیه خالی»
روحش شاد و یادش گرامی.
محمدرضا مقدم
تولد در روز عاشورا
«میرزا علیاکبر خرم ثقفی قزوینی»، متخلص به خرم در 20 آذر ماه سال 1325 به دنیا آمد. به گفته خودش روز تولدش مقارن شده بود با عاشورای حسینی و این اولین بار بود که خرم نوای یاحسین یاحسین را میشنوید. عشق و علاقه او به مادرش که سادات جان خطابش میکرد شهره عام و خاص بود. میراز علیاکبر تعریف میکرد: مادر من خیلی به دیوان حافظ علاقه داشت و همیشه تفال میزد؛ طبع شعر من از برکت مادرم است.
سال چهل بود که پدرم فوت کرد و من از همان موقع مادر داری کردم و تا آخرین لحظه هم پای مادرم ایستادم.
یاد باد آن که انیس شب تارم بودی
همدم جانسوز سه تارم بودی
یاد باد آن که بطرف چمن از غایت ناز
همچو سرو سهی از مهر کنارم بودی
یاد باد آن که بسودایتو چون باد صبا
روز و شب بر سر کوی تو گذارم بودی
یاد باد آن که در آغوش نسیم سحری
نغمه ساز گل صدبرگ بهارم بودی
حجتالاسلام ابوترابیفرد در مورد علاقه خرم به مادرش میگوید: او تنها زندگی کرد تا مادرش تنها نماند. در مجلس او (خرم) که حضور دارید مجلس ذکر مادر وارسته اوست؛ او عمر خود را در خدمت به مادرش سپری کرد.
دهه نخست ماه محرم، دلباختگان حضرت اباعبدا… (ع) ساعات نخست روز را با حضور در خانه نورانی او که به نام اباعبدا… الحسین نورانی است آغاز میکنند؛ سفره او پیش از اینکه حاصل اطعام مادی باشد، اطعام معنوی و روحانی دارد.
مرید مرحوم لامع قزوینی
از 9 سالگی مرید مرحوم لامع قزوینی شدم. مرحوم لامع گفت از این پس تخلص شما خرم است و این به شما عنایت شده.
سر زده خورشید خاور برسر کیهان ما
میدهد البرق لامع نور بر ایمان ما
این اولین شعری بود که برای لامع گفتم. آن زمان هنوز دیوان لامع منتشر نشده بود؛ وقتی این شعر را شنید فرمود این شعر به علی اکبر الهام شده است.
میرزا علیاکبر همچنین مدتی نزد ادیب دانشمند مرحوم سیّد محمّدمهدی تقوی و مرحوم آیها… عماد حاج سیّد جوادی و مرحوم حاج سیّد جلیل زرآبادی تلمذ کرد.
«اولین استاد آواز من مرحوم احمد مستبصر بود که تعلیم من را به امر مرحوم لامع قبول کرد. برای سه تار استاد نداشتم. بعد از اینکه خودم یاد گرفتم، با استاد احمد عبادی آشنا شدم؛ هفتهای یک بار به دیدن استاد میرفتم.»
میرزا علیاکبر ردیفهای آوازی را از مرحوم مستبصر آموخته بود. او اعتقاد داشت قزوین نیز در موسیقی دارای ردیفی مختص بهخود است و همانطور که بیات راجع، بیات زند و بیات ترک در ردیف موسیقی داریم؛ بیات قزوین هم داشتهایم ولی به دلیل اینکه خوانندگان نسل امروز از آن بیاطلاع هستند گوشههای مکتب قزوین تقریبا فراموش شدهاند و افرادی کمی از آنها اطلاع دارند.
شاگرد کلاسِ مرحوم استاد قاسم انصاری
«اولین معلم ادبیات من در دوران دبیرستان دکتر قاسم انصاری بود؛ مردی بسیار شریف و انسانی والا. دبیرستان رهنما در خیابان بلاغی قرار داشت و من چند سال نزد ایشان تلمذ کردم.»
استاد قاسم انصاری در مورد میرزا علیاکبر خرم میگوید: آمیرز علیاکبر در دبیرستان رهنما از کلاس 10 تا دیپلم شاگرد من بود. همان موقع هم کار هنری میکرد و دنبال کار هنری بود. از همان زمان به عارف قزوینی علاقهمند بود. هم سه تار میساخت و هم سه تار مینواخت. شعر میگفت؛ شعرهای خوب هم میگفت. شعر سنتی را خیلی خوب میگفت.
عمریست که دل در خم گیسوی تو داریم
پیوسته نظر بر رخ نیکوی تو داریم
ما خیل فقیران و خراباتنشینان
چشم کرم و لطف همه سوی تو داریم
تا صبح قیامت که سر از خاک برآریم
دل در هوس وصل مه روی تو داریم
در مسجد و در صومعه و دیر و کلیسا
هرجا که رسیدیم هیاهوی تو داریم
ماجرای آن شعر…
حاج مسلم یکی از خُدام امامزاده ظهیر قزوین میگوید: به دوستان اهل قلم در سرتاسر کشور فراخوان دادیم و تقاضا کردیم تا شعری در شأن آقا (امامزاده) بگویند که روی ضریح بنویسیم. حجم زیادی شعر سروده شد و به دست ما رسید. دیدیم درست است که قافیه و عروض سرجای خودش است ولی آن زیبایی و شیدایی و دلچسبی لازم را برای نوشتن روی ضریح آقا و این مکان مقدس و غریب ندارد تا اینکه حاج آقا (میرزا علیاکبر) یک شب غروب آفتاب آمدن اینجا.
«گفت دادا اکبر برای آقای ما شعر نمگی؛ گفتم چرا نمگم! آقا اشاره کند من شعر مگم. ما که از در اومدیم بیرون تا رسیدیم لب جاده گفتم مهندس کاغذ قلم داری؛ کاغذ قلمتَ حاضر کن. خدایا اسمش چی بذارم! بارگاهست… جایگاهست… بگم اینجا چی است…؟!
(همراه با بغض وگریه) اومدم شروع کنم بگم اینجا چی است، یدفعه دستم کسی گرفت. اصلا من معنی «مضجع» رَ نمدانستم ینی چی. شروع کردم و شعر ساری شد:
این مضجع شریف که از عرش برتر است
الحق ظهیرزاده موسی بن جعفر است
چون کعبه مراد زهرسو بنگری
روی خلایق از همه جا سوی این در است
بابالحوائج است چو بابش در این دیار
حاجت طلب ز درگه او تا میسر است
اندر مراتبش چه بگویم که در جهان
این رتبه بس در این که رضا را برادر است
مجنون رقیه(س)
تمام زندگی من، اصول زندگی من برای حضرت رقیه(س) است. این شعر را جلوی حرم حضرت ابوالفضل(ع) برای بانو رقیه گفتم.
فریاد وا حسینا پرشد در این حوالی
طفلان به زاری گفتن جای رقیه خالی
***********
یا رقیه، ای شب شب قدر حسین
ای تو خورشید مه بدر حسین
دست ما را گیر بحر خدا
اندر این بحر فنا بهر حسین
سفر مشهد و شعرخوانی مقابل حرم
«آقای مجتهدی من را 5 بار به همراه مادرم فرستاد مشهد. گفتم چه خوب میشد شما هم همراه ما بودید. گفت نه اکبر آقا جان؛ شما برو من به شما ملحق میشوم ولی رفتی مشهد این شعر را بخوان: «ای حرمت قبله حاجات ما… این را بخوان
رفتیم مشهد و رو به حرم آقا ایستاده بودیم. من شروع کردم به خواندن:
ای حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمی
دست علی ماه بنیهاشمی
همقدم قافله سالار عشق
ساقی عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
متوجه شدم روی شانهام گرک شده؛ دیدم دست آقای مجتهدی روی شانه من است. گفتم سادات جان آقای مجتهدی آمده پیش ما. سادات گفت اکبر آقا جان بخوان ادامه بده. شعر که تمام شد برگشتم به آقای مجتهدی سلام کنم که دیدم ایشان نیست. هاج و واج مانده بودم که آقای مجتهدی کجا رفته! رفتم تلفنخانه زنگ زدم به خانه ایشان و ماجرا را تعریف کردم؛ کسی که پشت تلفن بود گفت آقای مجتهدی اصلا مشهد نیامدند؛ الان هم خوابیدن. گفتم اشتباه نمیکنید؟ یک بار دیگر ببینید آقا خوابیده یا نه. شخص پشت تلفن گفت آقای مجتهدی قزوین است و الان هم خوابیده.»
ولی زهرا نخواهد شد…
میرزا علیاکبر خرم قزوینی تعریف میکرد: زمانی در محضر آقای مجتهدی بودم که صحبت از خواجهی شیراز به میان آمد.
آقا یک بیت از اشعار حافظ را با آن نغمهی داودیشان خواندند. سپس پرسیدند: اکبر آقاجان! این چه مقامی است که میخوانم؟
عرض کردم: آقاجان (گِرِیْلی) در دستگاه (شور) است. اما شعری که آقا خواندند این بود:
شبی مجنون یه لیلی گفت که ای محبوب بیهمتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
یک مرتبه به ذهن من بیتی آمد. عرض کردم: آقا جان شاید مراد این باشد؛ و سپس در همان دستگاه شروع به خواندن این شعر نمودم:
شبی زهرا به مولا گفت که ای مولای بیهمتا
تو را همسر شود پیدا ولی زهرا نخواهد شد
همین که این بیت را خواندم آقا منقلب شدند و بسیار گریه کردند که توصیف آن ممکن نیست و از شور و حال ایشان مجلس، مجلس توسل شد.
سپس فرمودند: آری اکبر آقاجان، مراد همین است که الان حواله شد و شما بیان فرمودید. احسنت آقاجان!
و در آن روز اینگونه آقا عاشقانه به یاد حضرت زهرا علیهاالسلام گریستند.
کتاب لالهای از ملکوت، ج۲، ص۲۸۷
میرزا علیاکبر اهل مصاحبه و رسانه نبود و به همین دلیل تصاویر چندانی از او باقی نمانده. خوشبختانه سال گذشته در مراسمی که با همت حوزه هنری قزوین برگزار شد از او تقدیر به عمل آمد و از کتاب «حدیث خرم» مجموع اشعار وی رونمایی شد. نوشتار پیشرو حاصل صحبتهای میرزا علیاکبر در مستندی است که توسط حوزه هنری قزوین ساخته شده که جای تقدیر و تشکر دارد و بخشی از آن نیز صحبتهایی است که در مراسم بزرگداشت او توسط نگارنده ضبط شده است.
میرزا علیاکبر ثقفی قزوینی سرانجام در ۲۹ مهر ۱۴۰۱ ه.ش. درگذشت و پس از تشییع و حضور گسترده مریدان و دوستدارانش در شاهزاده حسین(ع) و در بهشت حسینی به خاک سپرده شد.