آنچه باید درباره اضطراب بدانیم
- شناسه خبر: 31251
- تاریخ و زمان ارسال: 9 اسفند 1402 ساعت 07:40
- بازدید :
ترجمه: ا. امیر دیواری
ساعت 2 بامداد است و شما کاملا بیدارید و کف دستتان عرق کرده و قلبتان شدید میزند. نگرانید، دلواپس بچهها، پدر و مادر پیرتان و مستمری بازنشستگی، نگران تندرستی و زندگی زناشویی خویش. در عوض همسرتان آن طرف با نفسهای آرام خوابیده است. از خود میپرسید آیا وی متوجه خطرهایی هست که در سایه زندگی پنهان شدهاند؟ حتما نیست. اگر بود، چگونه میتوانست به رغم تمامی این مخاطرات، سر میز شام آنگونه آرام راجع به سفر هوایی در تعطیلات تابستان سخن بگوید؟!
چطور امکان دارد دو نفر در رویارویی با موقعیتی یکسان، واکنشی آنقدر متفاوت بنمایانند؟ از چه رو بعضی افراد در ناملایمات زندگی سخت لطمه میخورند و حال آنکه سایران با متانت و خونسردی نارواییها را پشت سر مینهند؟ آیا برخی از ما، عصبیتر از دیگران چشم به جهان میگشاییم؟ چنانچه شما در زمرهی آنانید، در جهت رفع آن به چه اقدامی میتوانید دست یابید؟ کلید پاسخ بدین پرسشها در بازتاب حسی به نام اضطراب نهفته است. برعکس گرسنگی و تشنگی که آنی پدید آمده و مرتفع میگردد، نگرانی حالتی است که یکی دو روز بعد گریبانگیر انسان میشود و گویی او را از احساس ایمنی بسیار بازمیدارد. ولی بی آن، تنها شمار اندکی از ما دوام میآورند.
ظاهرا این حس در همهی حیوانات موجودات موجود است اما ما آدمها در دورهی ویژهای از تشویش روزگار میگذرانیم. در ایالات متحده آمریکا، نخستین شوک برآمده از هجومهای وحشتآفرین 11 سپتامبر زدوده شده و بیم از مردم رخت بربسته است. لیکن میلیونها آمریکایی به نوعی اضطراب کلی و فراگیر دچار گشتهاند. نظرسنجی اخیر «تایم» و «سی.ان.ان» نشان داده است که تقریبا دوسوم آمریکاییها، دستکم، هفتهای چند بار به چنین یورشهایی میاندیشند و با هر هشدار هراسآلود جدید، این امواج دلواپسی شتابان باز میگردند.
احتمال دارد اضطراب، در پی شورشهای چشمگیر اجتماعی هم پدید آید. به عنوان مثال به دنبال فرو ریختن دیوار برلین به سال 1989، نابسامانیهای ناشی از اضطراب در آلمان شرقی سابق به نحو شگفت انگیزی افزون شد. بر پایهی پژوهشی که در سال ۱۹۹۴ به وسیلهی پژوهندگان موسسه روانشناسی و رواندرمانی بالینی وابسته به دانشگاه دِر سِدن انجام یافت معلوم شد که عدهی نگرانها در آلمان شرقی، دو برابر فزونتر از آلمان غربی است. آندریاس پرلراک: یکی از روانشناسان سرگرم تحقیق یاد شده میگوید: «آمار و ارقام درخور توجه بود و تعمیم آن به ریزش دیوار معقول و پذیرفتنی مینمود.» تا اواسط دههی 1990 شادی و سرور به خاطر اتحاد مجدد در آلمان پایان یافته بود چرا که بیکاری شدت گرفته و نظام اجتماعی درهم شکسته بود. به قول پرلراک: «مردم احساس میکردند که بر آنچه برایشان روی میدهد، تاثیر ندارند»
اضطراب، فقط هنگامی که خیلی بیشتر از یک تهدید آنی تداوم یابد مشکلآفرین میگردد. پارهای وقتها دلیل مشخصی هست همچون هجوم وحشتآور ارعابگران به مرکز دادوستد جهانی و یا جنگ و …
یقینا عوامل اضطرابزای فراوانی در پیرامون ما هست. طبق نظر کارشناسان بهداشت اختلال اضطراب به هر نگرانی گفته میشود که تداومش باعث نابسامانی در زندگی عادی انسان شود و آن بیماری روحی نسبتا متداولی است که دامنهاش از هراسهای بسیار ویژه تا اختلال اضطراب عمومی ردهبندی میگردد.
زیگموند فروید، دو نوع اصلی نگرانی را مشخص ساخت یکی که بیشتر جنبهی زیستشناختی دارد و در سرشت آدمی نهفته است و دیگری بیشتر به عوامل روانشناختی بستگی دارد. با کمال تاسف، دیدگاههای او در زمینهی تمایلات جنسی و تضادهای حل نشده، ذهن پیروانش را چنان به خود سرگرم ساخته بود که بررسیهای وی در مورد ریشههای جسمانی اضطراب سست شد. با این حال، در سالیان اخیر پژوهشگران به پیشرفتهای چشمگیری در توجیه دقیق دانش مهم و بنیانی اضطراب نائل گشتهاند. آنان درست در یک دههی گذشته دریافتند که عوامل اضطراب هرچه باشند، نگرانی پیامد واکنشی است که در نظر انسان بروز میدهد. همچنین ایشان به موارد زیر پی بردهاند:
ـ در زمینهی اضطراب یک سازنده (مولفهی) ساختزادی (توارثی) نیز وجود دارد. به نظر میآید پارهای افراد نگران به دنیا میآیند.
ـ پویشها (اسکنها)ی مغز میتوانند فرق شیوههای بازتاب به نشانههای خطر را در بیماران مبتلا به اختلالهای اضطرابی، بنمایانند.
ـ با وجود مسیر میانبُر در سیستم پردازش اطلاعات مغز، ما میتوانیم پیش از آگاهی از تهدید در برابر آن از خود واکنش نشان دهیم.
ـ امکان دارد ریشهی اختلال اضطرابی، تهدید یا خطر نباشد بلکه وجود نقص و نارسایی در سازوکاری باشد که واکنش اضظراب را مهار میکند.
قبل از پرداختن به آخرین پژوهش، بهتر آن است که چند اصطلاح را شرح دهیم. با آنکه همهی ما از مفاهیم واژههای فشار روانی و ترس، برداشت شهودی (شمّی) خودمان را داریم، دانشمندان این کلمهها را در مورد حالتهای بسیار ویژهای به کار میگیرند. برای اینان، فشار روحی، محرک خارجی است که غالبا از راه ایجاد درد، خطر را خبر میدهد. ترس، واکنشی کوتاهمدت است نظیر حالتهایی که فشارهایی از این دست در مردان، زنان و موشهای آزمایشگاهی پدید میآورند. نشانههای نگرانی، تشابه زیادی با علامتهای ترس دارد، ولی احساسی است که بعد از پایان فشار روحی و رفع تهدید باز هم تداوم دارد.
کلا دانش را یارای آن نیست که احساسات را دقیقا معین کند، چرا که آنها طبعا بسیار دشوار، نامشخص و ذهنیاند. شما نمیتوانید از موشی بپرسید که نگران یا افسرده است. حتی خیلی از آدمها هم در مورد پارهای از احساسهای ویژهی خویش بی خبراند.
ولی ترس جنبهای از دلهره است که به راحتی میتوان آن را تشخیص داد. لرزش موشها به هنگام بیمناکی، عرق سردی که بر بدنشان مینشیند، ضربان تند قلب و افزایش فشار خون، چیزهایی هستند که دانشمندان نمیتوانند سنجیده و مهار سازند.
به راستی بخش اعظم آنچه پژوهشگران در زمینهی زیستشناختی اضطراب دریافتهاند از ترساندن موشها و سپس کالبدشکافی آنها ناشی میشود. امروزه دانشمندان به موشها یاد دادهاند که از هر چیزی بیم داشته باشند ـ از صدای سوت گرفته تا روشنایی ـ به این ترتیب که به محض شنیدن صدای سوت یا مشاهده نور، به آنها تکانه (شوک) برقی میدهند. جانوران مزبور فرا گرفتهاند که حتی در نبود تکانه هم از محرک، هراسان شود. آنگاه پژوهندگان بخشهای کوچکی از مغز موش را تخریب نمیکنند تا اثری را که بر عملکرد آنها داشته، مطالعه نمایند. (آزمایشی که انجامش بر روی انسان ناشدنی است). دانشمندان با دقت فراوان از همسانی قسمتهای خراب شده با تغییرهای رفتاری موش، از جزء جزء مسیری که ترس در مغزش طی میکند نقشهای ترسیم کردهاند.
آغاز این حرکت موقعی است که موش، فشار روانی (استرس) را که در این مورد پیامد تکانه (شوک) برقی است، احساس میکند حواس حیوان بلافاصله پیامی را به بخش مرکزی مغز میفرستد، جایی که محرک دو مسیر عصبی را فعال میسازد. یکی از این مسیرها، راه نسبتا دراز و پیچ در پیچی در کورتکس است؛ جایی که مغز بیشتری پردازشهای پیچیده و دقیق خود را روی آن انجام میدهد، مسیر دیگر، گونهای میانبر اضطراری است که به خوشهای از سلولهای بادامی شکل به نام بادامه میرسد.
بادامه قادر است هر دستگاهی را سریعا در بدن فعال سازد که یا همچون شیطان بستیزد یا مانند مجنونی بگریزد. در طراحی آن نه دقت بلکه سرعت مورد نظر بوده است. اگر تاکنون به پیادهروی رفته و با دیدن ماری شبیه تکهای چوب به وحشت میافتید، باید از بادامهی خود ممنون باشید.
جولف لدوکس، دانشمند عصب شناسی دانشگاه نیویورک آن را «توپی چرخ ترس» مینامد. ولی زمانی که بادامه سرگرم فرستادن پیام به بخشهای گوناگون بدن است، باعث تهییج خوشهای هلالی از یاختههای عصبی به اسم هیپوکامپ میگردد که در همان نزدیکی است. هیپوکامپ برای فراگیری و تشکیل حافظههای جدید به مغز یاری میکند، اما نه هر حافظهای. موش به مدد هیپوکامپ میتواند به یاد آورد که زمان دریافت تکانه (شوک) کجا بود و چه رخ داد. این فراگیری بافتاری به جونداهی ناتوان کمک میکند تا در آینده از جاهای خطرناک دوری کند. احتمال دارد این موضوع در تشخیص این که چه موقعیتهایی ایمنتر هستند، نیز به آن مدد رساند.
تا این مرحله، نیمه دیگر نشانهی فشار روحی به کورتکس رسیده وجود خطر را تایید میکند و درد حس میشود. موقعی که تکانه پایان میپذیرد، قسمتی از مغز موسوم به کورتکس پیش پیشانی، پیام کاملا آشکاری میفرستد و به بادامه اطلاع میدهد که خطر برطرف شده و میتواند به حالت عادی برگردد. حداقل تصور بر این است که چنین باشد. گویی خاتمه دادن به واکنش فشار روانی دشوارتر از برانگیختن آن باشد و این مساله بر حسب معیارهای بقا منطقی جلوه میکند.
کشف این مدار عصبی مهم، سبب کامیابی عظیم در شناخت اضطراب شد. این دستاورد نمایاند که واکنش اضطراب لزوما بر اثر تهدید خارجی پدید نمیآید، بلکه امکان دارد ناشی از
سازوکاری باشد که به مغز خبر میدهد تا پاسخگویی را متوقف سازد؛ به همان طریق که احتمال دارد خودرو به واسطه خرابی ترمز یا گیر کردن پدال گاز از اختیار راننده خارج شود، در مغز هم همواره معلوم که کدام بخش دچار مشکل شده است. به احتمالی چنین مطرح میشود که پارهای نابسامانیهای اضطرابی به سبب بادامهای پرکار (پدال گاز) و بعضی دیگر در نتیجه یک کورتکس پیش پیشانی کمکار (فرضا ترمز) ایجاد میگردد.
همینطور ممکن است که کلید شناخت اضطراب در نقطهی متمایزی از مغز باشد. مایکل دیویس، دانشمند عصبشناس رفتاری در دانشگاه اموری آتلانتا، ۶ سال روی گرهای از یاختههای عصبی (به اندازه یک نخود) مطالعه کرده است که در نزدیکی بادامه بوده و نام عجیب و غریبی دارد: (بیاناسنتی) موشهایی که به بیاناستی آن، هورمون فشار روحی (استرس) تزریق شد، نسبت به آنهایی که این تزریق در بادامهشان انجام پذیرفت، عصبیتر بودند. آیا احتمال دارد ریشهی تمام اختلالهای اضطرابی در باناستی باشد؟ از نشانهها چنین معلوم است ولی باز هم بررسی فزونتری ضرورت دارد.
البته آنچه انسان مشتاق دانستن آن هست این است که آیا میشود آنچه را که روی موشها عملی شده، روی آدمها انجام یابد؟ آشکار است که پژوهندگان نمیتوانند بادامه بیماران زنده را جراحی کننده لکن از مورد جالب زنی که صرفا با شمارهی پژوهش smo46 شناخته شده است، چنین برمیآید که موقع ترس، انسان و حیوان فرق چندانی با هم ندارند.
همین موضوع قویا بیانگر این است که در انسان های هوشمند (هموساپینها) هم ترس در بادامه شکل میگرفته است ولی بررسی بیماران مبتلا به نارساییهای مغزی فقط تا همین حد میتواند راهگشای دانشمندان باشد ممکن است ایشان به دنبال آن باشند که اضطراب در مغزهای سالم و عادی چگوند عمل میکند. از همین رو، اسکنهای مغزی، پیشرفت فراوان کردهاند.
منبع: نشریه: Psycology