آقای دکتر! دل خوش سیری چند؟
- شناسه خبر: 41197
- تاریخ و زمان ارسال: 27 مرداد 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
امید مافی
اصلا تمام حرفهای شما متین، اما من سالهاست ذرهای نخندیدم. بیخنده شدن مال امروز و دیروز نیست. بگذارید فکر کنم؛ آها… آخرین بار پدر زنده بود که من از ته دل خندیدم. پدر داشت سیگار را دود میکرد و مادر چای را دم… من بطری خالی دلستر دستم بود و داشتم «داماد سرخانه» عزیز نسین را در تراس میخواندم که یک جمله دواگلی رنگ طناز ترک، مرا تا پسکوچههای ناامن استانبول برد و زدم زیر خنده. ریسه رفتم و توی تراس ولو شدم آقای دکتر. خوب یادم هست.
از آن عصر تابستانی سالها گذشته، پدر رفته و مادر حالش خوب نیست و من هم با وجود نسخههای شما علائم حیاتی را در روح و روانم مشاهده نمیکنم. دیشب حتی توی سینما وقتی جماعت در سکانسی کمیک خندیدند، من گریستم و حس تنفس در پارکینگ جهنم سراغ کالبد خستهام را گرفت.
آقای دکتر! روزی روزگاری من در ازدحام رفاقتها گم میشدم.
در آن گعدههای شبانه هیچ کس صورتک به رو نداشت و هیچ کس در مرز ناگهان گرته نمیکرد و خودش بود. فقط چند کلمه یا چند جمله کافی بود تا گیر کردن و دیر کردن و دور شدن و گم شدن را فراموش کنم و عکسهای آنالوگی که قهقهههایم را ثبت کرده بودند در تیراژ آلبومها تکثیر شوند.
اما از آن دورهمیها لااقل بیست سال گذشته و من در گذر زمان خالیترین آدم این سیاره شدم و مثل کفشهای لنگه به لنگه یک گوشه افتادم و بغض راه نفسم را بست، تا همین حالا…
آقای دکتر! حتی لباس نو، حتی کفشهای نو و حتی این زاناکس و دپاکین لعنتی که هر ماه مینویسید نمیتوانند کار شاقی کنند تا دلم غنج بزند برای شادی های تاریخ مصرف گذشته و گلخندهای هر چند کوچک گوشه لبم بنشیند. لطفا خود شما لحظهای در جلد من فرو بروید و به این سرنوشت پیچ در پیچ تن دهید تا طعم واقعی محزون شدن و چکه چکه غصههای ریز و درشت را بلعیدن و تا صبح پلک روی پلک نگذاشتن را بچشید.
آقای دکتر! در این روزهای گرم تابستان مردم به جای عصرانه، نان و اندوه سق میزنند و دلشان خوش است که در این عرصات میتوانند ذرهای شکر به فنجان چایشان اضافه کنند و عجالتا دیابت نگیرند.
آقای دکتر! بیزحمت این قرصها را همین حالا عوض کنید تا نه باد از های و هو بیفتد و نه من از چشم یار.
راستی آقای دکتر! دل خوش سیری چند؟