آفتابه لگن هفت دست؛ ولی شام و نهار هیچی!
- شناسه خبر: 10256
- تاریخ و زمان ارسال: 22 اسفند 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
نفیسه کلهر
هر بار که صحبت از گرانی و تورم میشود همه حواسها معطوف قشر کم درآمد است. اینکه چه کسانی زیر بار فقر له شدهاند. درستش هم همین است که آسیب شناسی اول در مورد گروههای بسیار حساس باشد؛ اما در این میان به قشری که کمتر پرداخته میشود قشر متوسط است. قشر مرفه جامعه که زندگیاش را میکند و افزایش قیمتها برایش شوخی است. قشر فقیر هم که آنقدر دوربین و تریبون دارد که ناله و نفیرش دنیا را پر میکند؛ اما کمی هم از کسانی بنویسیم که زندگی عادیشان با افزایش قیمتها دستخوش تغییر شده. شاید کارهایی ساده بوده که دیگر نمیتوانند انجام دهند اما همیشه دهانشان به این جرم که دیگران نان ندارند بخورند و تو از کم شدن تفریحاتت میگویی بسته شده. در حالی که این قشر هم حق مطالبهگری دارد. حق دارد از تغییر وضعیتش گلایه کند چون مجبور شده از بعضی رویه های زندگیاش دست بکشد. رویههایی که کیفیت زندگی را تعیین میکند.
در این گزارش پای صحبت قشر متوسط نشستهایم که بدانیم بعد از تورمها از چه چیزهایی دست کشیدهاند.
*
ندا 28 ساله است. کارمند نیمه وقت یک شرکت خصوصی. او درباره تغییر زندگیاش بر اثر افزایش قیمتها به ولایت اینطور میگوید: «مهمترین تغییری که افزایش قیمتها روی زندگی من داشت این بود که دیگر نتوانستم کلاس ورزشم را ادامه بدهم. شما فکر کنید کلاسی که هزینهاش ماهی 250 تومان بود رسید به 500 هزار تومان و من واقعا از پس این هزینه برنمیآمدم.» از او درمورد حذف دیگر مخارجش میپرسم و میگوید: «میدانم منظورت چیست. اینکه چرا اول از همه ورزش حذف شد. چرا لوازم آرایش و لباس و… کم نشد. باور کن کم کردن اینها تاثیر بدتری روی روحیه من میگذاشت هرچند با این کاهش کیفیت و افزایش قیمت خود به خود این اتفاق افتاد و بسیاری از لوازمی که من برای آرایش میخریدم کم شد. خیلی اوقات با آرایش کمتر بیرون میروم تا وسایلم زود تمام نشود. لباس هم که خیلی نمیخریم چون چیزی که دوست داریم را پیدا نمیکنیم. پس میبینید که روی آنها هم تاثیر گذاشته. اما اینکه از 3 تومن حقوق ماهیانه 500 هزار تومان بدهم برای ورزش واقعا زیاد است. تازه ورزش هم لباس میخواهد هم کفش که خود آنها بیشتر از حقوق من میشد به این خاطر مجبور شدم ورزش را از زندگیم حذف کنم.»
*
شیما میگوید: من و همسرم مدتی بود که پول جمع میکردیم تا گوشی جدید بخریم. قرار بود با حساب عیدی و پس انداز از حقوق قبل از عید دو گوشی خوب بخریم؛ اما آنقدر همه مخارجمان بالا رفت و خرید برای آجیل عید و شیرینی و شکلات و نفری یک لباس گران شد که قیدش را زدیم. قرار شد اول برای من بخریم و چند ماه بعد که دوباره پولمان جمع شد برای او بخریم؛ اما باز هم نشد گوشیای که میخواستم را بخرم. مجبور شدم یک گوشی ارزان بخرم که تصمیم گرفتم اصلا قیدش را بزنم و با همین گوشی موبایل قبلیام بسازم. به جای اینکه جنس بیکیفیت بخرم.»
شیما ادامه میدهد: «این قضیه کمی هردوی ما را سرخورده کرد. اینکه نتوانستیم طبق برنامهای که داشتیم پیش برویم ناراحتکننده بود و کمی اعتماد به نفسمان را گرفت و فکر میکنم روی برنامهریزیهای بعدی زندگیمان اثرات منفی بگذارد.» او معتقد است این مسائل کمکم شجاعت آدمها را در زندگی از بین میبرد و باعث میشود نتوانند قدمهای جدی و بزرگی در زندگی بردارند.
*
سهیل معتقد است نگذاشته هیچ جوره برنامهاش به هم بخورد. او که قصد خرید ماشین جدید را داشته هر جور شده ماشینش را خریده است. در مورد چند و چون ماجرا بیشتر میپرسم و متوجه میشوم او از خیلی چیزها کم کرده تا توانسته ماشین بخرد: «واقعا پدرم درآمد این مدت. همه زندگیم شد کار. با پولی که میشد قبلا خانه خرید، ماشین خریدم. طلاهای زیادی داشتم. از اول 23 سالگی هر بار که پسانداز میکردم، مادرم یک تکه طلا میخرید و نگه میداشت برای پسانداز عروسیم. بیشترش را فروختم تا این ماشین را بخرم. واقعا انگار چیزهای زیادی از دست دادم.»
*
شایسته میگوید: میخواستم گلخانهام را توسعه بدهم، جای جدید هم دیده بودم. اما هرکاری کردم نشد. دخل و خرجم جور در نیامد. مردم هم که تا گرانی شود اول از خرید گل و گیاه کم میکنند. هرچند قبلش هم گل و گیاه خریدار خاص دارد. بلاخره هرچه بود از خیرش گذشتم و گفتم در همین گلخانه قدیمی بمانم. مثل سفر، گردش و تفریح، میهمانی و خیلی چیزهای دیگری که از خیرشان گذشتم تا بتوانم همچنان تنها زندگی کنم و روی پای خودم بمانم.
*
صدیقه که قبلا به 70 کشور مختلف سفر کرده بود حالا اما میگوید که سفر رفتنش خیلی کم شده است. او همینطور معتقد است رستوران رفتن و خیلی کارهای دیگرش هم هست که از بین نرفته اما خیلی کم شده است.
شیما هم که چند سالی است ازدواج کرده میگوید مدتهاست با همسرش رستوران نرفته و این دارد تبدیل به یک خوشی از دست رفته میشود.
مریم هم توضیح میدهد: اولین چیزی که خیلی حسرتش را میخورم سفر رفتن است که کم شده. اول هم سفر خارجی که کلا ترک شد و حالا هم احتمالا سفر داخلی دلخواه دیگر اصلا پیش نیاید.
علیرضا هم که قبلا هر ماه سفر میرفته حالا میگوید سفرهایش خیلی کم شده. او توضیح میدهد: «حالا ما سفر پر خرج نمیرفتیم. بیشتر با بچهها کمپ میکردیم و در چادر میخوابیدیم؛ اما برای همان هم محدودیتهایی ایجاد شده که خیلی سخت است مثل سابق بخواهیم برگزارش کنیم.»
*
مجید هم میگوید: «مسافرت، دوربین، کامپیوتر و..» او که زیاد سفر میکند برای اینکه سفرهایش متداوم باشد میگوید مجبور شده تا از خیلی چیزها بگذرد.
*
پوریا میگوید امسال قصد داشته تا ماشینش را عوض کند. اما افزایش قیمتها باعث شده کلا بیخیال این تعویض شود.
عباس هم از نخریدن خانه میگوید: «آنقدر گران شد که دیگر نشد»
سارا میگوید مثل قبل نمیتواند خرید کند. او برای ولایت توضیح میدهد: «جدا از پولش قبلا با لذت خیلی زیادی خرید میکردم. الان اما انقدر کیفیت اجناس کم شده که آدم رغبت نمیکند خرید کند و این لذت هم از زندگیمان حذف شده.»
*
هما میگوید: «من مجبور شدم بسیاری از مسیرها را پیاده بروم یا با اتوبوس. کرایه تاکسی واقعا گران است. قبلا خودم ماشین داشتم و آن شرایط برایم بهتر بود. اما از وقتی که ماشینم را فروختم کرایه تاکسی هر روز گرانتر میشد. گاهی در روز مجبور بودم چند مسیر را بروم. آخرش دیدم نمیصرفد رو آوردم به اتوبوس و پیادهروی.» او همینطور اشاره میکند به سخت بودن این شرایط در زمستان و میگوید: «در روزهای سرد سال خیلی به من سخت گذشت. نشستن روی نیمکتهای سرد ایستگاه اتوبوس و انتظار برای آمدن اتوبوس. حتی سرما هم خوردم. پیاده روی در هوای سرد هم آنقدرها برای من خوب نبود. سیستم ایمنی بدنم ضعیف بود و ریههایم حساس. از همه بدتر نگاههای دیگران بود. شاید چون خودم مدتی ماشین داشتم اینطور شده بود که حالا حس میکردم خیلی بدبخت و بیچاره شدم و نگاه دیگران واقعا آزارم میداد. خلاصه که خیلی سخت گذشت این زمستان.»
حدیث هم توضیح میدهد: «ماشینم به خرج سنگینی افتاده بود فروختمش تا وامی جور کنم و یک ماشین دیگر بخرم اما قیمتها آنقدر بالا رفت که دیگر نتوانستم. حالا بعد از بیست سال که خودم ماشین داشتم و حسابی وابسته به ماشین شده بودم، بیماشینم و این خیلی سخت است.
*
زینب میگوید «شکلات تلخ» و توضیح میدهد: «شاید برای شما مهم نباشد اما من همیشه عادت داشتم هر دو سه روز یک بار برای خودم یک بسته شکلات تلخ بخرم. یک جورهایی معتاد شده بودم. اگر شکلات نمیخوردم نمیتوانستم کار کنم. خیلیها قهوه میخورند یا سیگار میکشند و شاید کافئین من هم با شکلات تلخ تامین میشد. اما از وقتی کارم کم شد و قیمتها چند برابر، نشستم حساب کردم و دیدم چقدر در ماه شکلات میخورم و تصمیم گرفتم این هزینه را کم کنم.» او ادامه میدهد: «از آن موقع فهمیدم که شکلات تلخ برای من نشاط آور هم بود و روی روحیهام هم تاثیر گذاشته است.»
آرمینا هم معتقد است که با گران شدن و افزایش هزینهها آدامسی را که میخورده عوض کرده و نوع خیلی معمولیتری را میخرد که مطمئن هم نیست برای دندانهایش ضرر نداشته باشد.
*
مهدیه میگوید دیگر نمیتواند کتاب بخرد. او که دانشجوی کارشناسی دانشگاه امام خمینی(ره) است، توضیح میدهد: ما هر ترم باید چندین کتاب بخریم. گاهی برای هر درس باید چند کتاب بخریم. اما من بودجه این کار را دیگر ندارم. با ورودیهای بالاتر یک گروه درست کردیم که کتابهای دست دوم آنها را بخریم. فکر کردیم این هم برای آنها خوب باشد و یک درآمدی داشته باشند و هم برای ما؛ اما ما بعد از فارغ التحصیلی به بیشتر این کتابها نیاز داریم و باید همراهمان باشد. بالاخره این راه حلی است که داشتیم هرچند برای آینده ممکن است این ایده خوبی نباشد و همه بفهمیم اشتباه کردهایم.
محسن هم میگوید که دیگر برای خرید بسیاری از کتابهایی که دوست دارد دچار مشکل شده: «من کتاب زیاد میخواندم؛ اما از وقتی کاغذ گران شده مجبور شدم عضو کتابخانه شوم.» او توضیح میدهد: «یکی از مشکلات کتابخانهها همین است که کتابهای تاره به بازار آمده کمی طول میکشد به آنها برسد. گاهی هم اصلا نمیرسد. باید صبر کنیم.
*
سارا میگوید: «کمتر میهمانی میرویم.» او توضیح میدهد: «قبلا تقریبا همه آخر هفتهها با گروه بزرگی از دوستانمان دور هم جمع میشدیم و خوش میگذراندیم. هرچیزی میخواستیم میخریدیم و هزینهاش را با نفرات تقسیم میکردیم؛ اما حالا خیلی از افراد انصراف میدهند از آمدن بهانه میآورند که میدانیم علتش همین هزینههاست. بعد از مدتی ما سعی کردیم که هزینهها را کم کنیم تا همه بتوانیم در دورهمیها شرکت کنیم. اما باز هم جمع شور سابق را پیدا نکرد و از دیدن خیلی از دوستان محروم شدیم.»
محمد هم از جمله کسانی است که ارتباطش با دوستانش کم شده او به ولایت میگوید: «مجبور شدم دوستانم را به اجبار کنار بگذارم. متاسفانه اقتصاد بیمار و تورم، بهداشت روان را از جامعه گرفته و باعث شده کمتر دوستان را ببینیم و کنار هم زیست کنیم. این مهمترین چیز هست؛ به نظر من که از هم دور شدیم.
*
نسرین هم که یک خانم بازنشسته است میگوید حجم زیادی از کالاها و کارها را کنار گذاشته است: خوردن گوشت، هر لباس اضافه، سفر، تفریح، دورهمی و… هر کار هزینهبری را کنار گذاشتیم تا شاید چرخ زندگی بچرخد.
*
شاید یک تغییر کوچک در برنامه روزانه برای خیلی از افراد، فاجعه آنچنان بزرگی نباشد؛ اما اگر عادت چند ساله کسی باشد که حالا مجبور شده به خاطر مدیریت منابع مالیاش آن را کنار بگذارد قضیه فرق میکند.
گرانی و تورم بر تمام اقشار جامعه اثر میگذارد و البته این تاثیر برای قشری ممکن است تنها اثر روحی و روانی باشد که آن هم تاوان کمی در دراز مدت نخواهد داشت.